ادبکتابخانه

چند نکته اضافی مختصر در مورد کتاب خوانی

به نام او

در این پست نکاتی به دو پست زیر که در مورد کتاب‌ها نوشته بودم اضافه می‌کنم. فرق این پست با آن پست‌ها در خود مطلب نیست؛ فرقش در من است که تغییر کرده‌ام. لینک دو پست قبلی:

منابعی چند در باب کتاب‌خوانی

کمی در مورد کتاب‌خوانی 

در اینجا چند نکته به ذهنم رسید که اضافه کنم:

اولین نکته شخصی است: برای من یکی از دست‌اندازهای کتاب خواندن شبکه‌های اجتماعی است، حتی شبکه‌ی اجتماعی مخصوص کتاب یعنی گودریدز. شبکه‌های اجتماعی سرعت کتاب خواندن من را به شدت کاهش می‌دهند و همین امر از موجبات استفاده‌ی کم من از این شبکه‌ها در سال‌های اخیر است. از دلایل این امر این است که موقعی که از آنها استفاده می‌کنم مدیریت زمان از دستم درمی‌رود. علت اینکه کلاً گاهی، برای مثال، به اینستاگرام برمی‌گردم خسته شدن از کتاب خواندن و به طور کلی احساس ملال‌ نسبت به زندگی است. من برای بهتر شدن روحیه‌ام این مواقع به اینستاگرام پناه می‌برم، اما مشکل این است که اینستاگرام ملال من را بیشتر می‌کند! یعنی دقیقاً سیکل شبیه اعتیاد را با آن طی می‌کنم. کسی که مواد مصرف می‌کند می‌داند که برای زندگیش مضر است، اما باز هم مصرف می‌کند. فکر می‌کنم من هم اعتیاد به اینستاگرام دارم، منتها اعتیاد من یک پیچ بزرگ دارد که دست خودم است: بعد یکی دو هفته استفاده از آن خودم آن پیچ را می‌بندم و برای ماه‌ها صدا و سیمای اینستاگرام از روبرویم محو می‌شود.

نمی‌دانم این قضیه چقدر برای شما صادق است. دوست دارم تجارب دوستانم را هم در مورد اثر شبکه‌های اجتماعی بر کتاب‌خوانیشان بدانم.

دومین نکته: بعضی دوستان من به من می‌گویند که از اینکه محتوای کتبی را که خوانده‌ایم فراموش می‌کنیم ناراحت هستیم. مادرم هم همین را به من می‌گوید. اکثر این دوستانم این تصور را داشتند که من این‌چنین نیستم؛ یعنی وقتی مطلبی را می‌خوانم آن را فراموش نمی‌کنم، در حالی که من هم دقیقاً مثل دوستانم و مادرم هستم. علت اینکه من می‌توانم گاهی بدون نگاه کردن به منبعی از حفظ در حد یک صفحه در مورد موضوعی حرف بزنم این است که در موردش ممکن است صد صفحه مطلب خوانده باشم و یک درصدش یادم مانده باشد. من همان یک درصد را می‌آیم و تعریف می‌کنم. این یک درصد هم عددی من‌درآوردی است. کتاب‌هایی که خیلی داشته‌ام و با کلمه به کلمه‌شان ارتباط برقرار کرده‌ام شاید بیش از یک درصدشان یادم باشد، اما آنها که دوست نداشته‌ام فقط تمِ اصلیشان یادم مانده. مثلاً الان به کتاب «باقی مانده‌ روز» فکر می‌کنم که ایشی‌گورو نوشته و مرحوم دریابندری ترجمه کرده. من آن کتاب را دوست نداشتم. تنها چیزی که در موردش در ذهنم این است که راوی‌اش یک پیشخدمت انگلیسی بود. همین. 

اعتقاد من در مورد کتب این بوده: اصلاً نه خیلی از ما آدم‌های معمولی محتوای کتب را حفظ می‌شویم و نه نیازی به این حفظ کردن است. من فکر می‌کنم که اولاً ما خیلی وقت‌ها به صورت ناخودآگاه آنچه را که باید از کتاب‌های خوب دریافت می‌کنیم، به خصوص اگر آن کتاب طولانی و با قلمی روان و زیبا باشد. بعید می‌دانم که کسی دو جلد بینوایان را با لذت بخواند و این کتاب هیچ تاثیری بر او، چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، نگذارد. حال ممکن است فراموش کنیم ژان والژان که بود و چه کرد، اما به گمانم اثر این مطالعه بر ما باقی می‌ماند. 

بخشی از تاثیری که محتوا بر روی ما می‌گذارند را محمدرضا شعبانعلی تحت عنوان مدل ذهنی در وبلاگش و در متمم مطرح کرده است. خلاصه‌ی کلام: ممکن است کتابی بخوانیم که عین کلام نویسنده و حتی مضمونش یادمان نماند اما طریقه‌ی فکر کردن نویسنده جزئی_ هرچند کوچک_ از نحوه تفکر ما شود. 

سومین نکته: از صفحات زیاد کتاب‌ها نترسیم. از قلم ناپخته و نویسنده ناوارد (یا مترجم ناشی) بترسیم. عمده‌ی کتاب‌هایی که من را گیر می‌انداختند و پیش بردنشان میسر نبود ناشی از تکلف کلامی نویسنده بود و نه صفحات زیاد کتاب. این قضیه هم برای کتب درسی صدق می‌کرد و هم غیردرسی.

چهارمین نکته: ادبیات زیبا و غنی و مقبول ممکن است عقاید یا افکار نامقبول را به خورد ذهنمان دهند. این مسئله را شاهرخ مسکوب در کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» در مورد گلستان سعدی می‌گوید. از نظر او، آنقدر ادبیات کتاب قوی است که مخاطب خیلی اوقات هرآنچه سعدی گفته را دربست قبول می‌کند. جالب است که محمدرضا شعبانعلی هم در مصاحبه‌ی اخیر تصویری‌اش به همین اثر نوشته‌های دکتر شریعتی اشاره کرد. 

پ.ن. آنچه من می‌گویم بر اساس شواهد علمی نیست و صرفاً چیزهایی است که شخصاً تجربه کرده‌ام (و در نتیجه قابلیت تعمیم‌پذیری ندارد) یا از این و آن شنیده‌ام یا از جایی خوانده‌ام. 

نوشته های مشابه

‫۴ دیدگاه ها

  1. این پست هم از دغدغه های مشترکی بود که گفتم تو وبلاگت بهشون برخوردم. خیلی زیبا مسأله رو رفع کردی. یه جاهایی فک میکردم که ای بابا این همه خوندم هیچیش یادم نموند. یا بعضی وقتا میگم خب اینا که خوندی کجا به کارت اومد؟ بهتر زندگی کردی؟ بهتر درک کردی؟ به این بحث ناخودآگاهش توجه نکرده بودم. قطعن با هر چیزی که همنشین باشی یه تاثیری روی روانت داره.

    1. سلام.
      اول ممنون بابت اینکه این مطلب رو خوندی و نظر دادی. مایه افتخار منه که گاهی وبلاگم رو می خونی.
      دوم اینکه این نگرش برای شخص خودم هم آرامش بیشتری ایجاد کرد. این نگرش همونطور که گفتم بر اساس شواهد قوی در مطالعات به دست نیومده؛ صرفاً بر اساس بعضی تجارب من از کتاب ها بود. یکی از مثال هاش رو در گروه باران مطرح کرده بودم. حدود شش ماه پیش کتابی تحت عنوان «ارتباط بدون خشونت؛ زبان زندگی» از مارشال روزنبرگ رو خوندم. ابتدا فکر می کردم که کتاب بی تاثیر بوده. یکی از دلایلم این بود که چیزی از کتاب یادم نمونده بود. اما واقعاً چنین نبود. این رو وقتی فهمیدم که الان که شش ماه گذشته یک سری کلمات رو به طرز متفاوتی بیان می کنم. وقتی نشستم و به این تغییرات فکر کردم متوجه شدم از دلایل این تغییرات همون کتابی بوده که شش ماه پیش خوندم که اون موقع فکر می کردم بی تاثیر بوده. این قضیه رو به خصوص در مورد کتاب های طولانی زیبا صادق می بینم. مثال بینوایان رو زدم. باز هم مثال هست: بر باد رفته. ابله. و خیلی کتاب های دیگری که شما بیشتر از من بلدی و بیشتر از من خوندیشون.
      الان به یک مطلب دیگه هم فکر کردم: در احادیث تاکید زیادی بر در قرآن خوندن شده. در بخشی از آیه ۲۰ سوره مزمل هم اومده «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»
      اگرچه حساب قرآن خوندن با بقیه کتب جداست، اما یک مورد وجود داره: استمرار در خوندنش، حتی اگر با درک همه اش همراه نباشه، در آدم موثره.
      یادمه سال ها پیش به سخنرانی دکتر دولتی گوش می دادم که در مورد این آیه صحبت می کرد: «و لقد یسرنا القران للذکر فهل من مدکر»
      دکتر دولتی این آیه رو چنین معنی می کرد که قرآن برای ذکر و یاد خدا آسان شده و نه لزوماً فهمیدن. فهم اون لایه هایی داره و هرکس نسبت به توانش بخشی از اون لایه ها رو می تونه بفهمه. اما مردم می تونند از ذکر بهره مند بشوند. از استمرار در خوندن قرآن خیلی ها می تونند استفاده کنند. هرچند، در عمل به بخش هایی از قرآن احتیاط لازمه (به دلیل تفاسیر مختلف و گاهی متضاد). حرف شیعیان گویا رجوع به تفاسیر ائمه است. حرف سنی ها رو نمی دونم.
      نهایت امر، من فکر می کنم الفت گرفتن تاثیر خودش رو می گذاره. چه خودآگاه و چه ناخودآگاه.

    2. سلام محمد. ممنون که منو قابل می‌دونی برای خوندن نوشته هات.
      و ممنون که این قدر زیبا حرف منو بسط دادی. در مورد قرآن هم بعضن این تردید رو داشتم. ولی هیچ وقت پیگیر علتش نبودم. اشاره های خوبی کردی. متشکرم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا