ادبکتابخانه

منابعی چند در باب کتاب خوانی

به نام خالق هستی

چند وقت پیش شماره‌ی آخر مجله‌ی طنز سه نقطه را که در مورد «کتاب» بود خواندم. من نزدیک یک سال است که گهگاهی این مجله را تهیه می‌کنم و می‌خوانم و از بعضی شماره‌های آن نظیر شماره‌ی «مهاجرت» یا شماره‌ی دیگر که مربوط به «اینستاگرام» بود بسیار لذت بردم. اما این بار این شماره خیلی توی ذوق من زد. علت هم این بود که حرفِ اصلیِ تعدادی از نویسنده‌ها به هم شبیه بود: انتقاد از اینکه کتاب خواندن‌های ما هم نمایشی شده و اینستاگرام‌پسند. اینکه یک کتاب را صِرفِ لذت بردن و یادگیری از آن برنمی‌داریم بخوانیم و در عوض به فکر این هستیم که کتاب را روی میز کنار فنجان قهوه و گلدان قرار دهیم و صحنه‌آرایی کنیم و عکسی بگیریم و با گذاشتن یک جمله یا پاراگراف از کل کتاب در کپشن، آن را به بقیه معرفی کنیم و بعد هم لایک شکار کنیم. انتقادهای دیگر هم شبیه به همین جنس بود. اینکه مثلاً از خودمان در حال کتاب خواندن عکس بگیریم و از کتابی که در عکس افتاده تعریف کنیم و به به و چه چه کنیم و غیره. حال چرا این حرف‌ها و انتقاد‌ها که راست هم هستند توی ذوق من زد؟ شاید برای اینکه فکر می‌کنم مانور دادن روی یک کارِ غلط و نوشتن از آن_ چه به جد و چه به طنز_ لزوماً مایه‌ی عبرت و پرهیز دیگران نمی‌شود و خیلی وقت‌ها فقط مخاطبانی چون من را حرص می‌دهد. چرا حرص می‌دهد؟ فکر می‌کنم چون من را با جنبه‌های مسخره و تاریکی از مسائلِ دنیای امروز آشنا می‌کند که خودم به دلیل اینکه کمی حواس‌پرت هستم متوجهشان نیستم؛ مسائلی که حتی به آنها خیلی فکر هم نکرده‌ام. برای منی که خیلی با شبکه‌های اجتماعی نظیر اینستاگرام اخت نبوده‌ام، باور اینکه عده‌ای فقط صرفِ جلب توجه و «تولید محتوا» (رضی الله عنه!) حاضر می‌شوند کتابی را حتی تورق کنند عجیب و اعصاب‌خوردکن است. این شماره از مجله من را بیشتر متوجه این قضیه کرد؛ اینکه امروزه چقدر بعضی آدم‌ها توی سر و مغز خودشان می‌زنند تا خود را بیشتر نمایش دهند. شاید برای همین حرص خوردم که این شماره مثل این بود که من را که حواسم به کار و بیکاری و خماری خودم در باغ خودم بود با خود به سر کوچه برد و معتادان سر کوچه را نشانم داد تا بفهمم دنیا آنچه من در گلستانم می‌پندارم نیست. شاید…

از نق زدن‌ که دست بکشم و بخواهم کار مهم‌تری بکنم، در این مطلب قصدم این بود که چند منبع خوب در مورد کتاب‌خوانی معرفی کنم و در مطالب بعدی شاید در مورد تجربه‌ی کتاب‌خوانی‌ام اندکی صحبت کنم. منظورم از منبع خوب کتاب‌خوانی هم مقالات یا پادکست‌ها یا غیره‌ایست که در آنها افراد تلاش کرده‌اند به سوالاتی نظیر اینکه «چه کتابی بخوانم؟» و «چگونه کتاب بخوانم؟» و «چه تعداد کتاب بخوانم؟» و سوالاتی دیگر از این دست پاسخ دهند. در حقیقت، تعدادی از این سوالات برای مدتی طولانی در ذهن من بود و می‌خواستم برای آنها جوابی پیدا کنم و در وبلاگ سابق (که به رحمت خدا رفت) منتشر کنم، اما بعدها بعد از صحبت کردن با دوست دانایم حمیدرضا متوجه شدم که هم تعدادی از این سوال‌ها و هم جواب آنها قبلاٌ نوشته شده، پس من هم تصمیم گرفتم به جای آنکه خودم به سوال‌ها پاسخ بدهم و مطلب منتشر کنم، پاسخ سوالات را که دیگران داده‌اند و مطالبی که دیگران نوشته‌اند را به صورت شسته رفته در اختیارتان قرار دهم، باشد که همه رستگار شویم. پس آنچه در ادامه می‌خوانید معرفی چند منبع خوب در مورد کتاب‌خوانی است و سپس بنده هم برای خالی نبودن عریضه شاید در پست‌های بعدی نکات تکمیلی که به ذهنم می‌رسد را اضافه ‌کنم.

معرفی منابع:

اولین مطلبی که به سوالات در مورد کتاب‌خوانی و جواب آنها پرداخته بود مقاله‌‌ای از آقای بهاءالدین خرمشاهی بود که در سال‌های دهه‌ی شصت چاپ شده بود. در حقیقت آنچه آقای خرمشاهی نوشته، نسخه‌ی کامل‌تر و جامع‌تر چیزی است که من خودم می‌خواستم بنویسم و با معرفی‌ای که حمید انجام داد از انجام آن تا حد زیادی بی‌نیاز شدم. سوالاتی که در بالا مطرح کردم، نظیر «چه کتابی بخوانم؟» و غیره، در این مقاله مطرح شده، آن هم در دهه‌ی شصت. خودِ این قضیه که از انتشار این مقاله بیش از سی سال می‌گذرد می‌تواند پندآموز باشد و پند حاصل هم این است که آدم الکی فکر نکند ایده‌های ناب برای نوشتن و سخنان خوب برای گفتن فقط به خاطر خودش رسیده؛ شاید صدها سال پیش کسی به آنچه من فکر کرده‌ام فکر کرده و حتی مطلبی در آن باب نوشته و من ناآگاهم. نکته‌ی دیگر هم که یافتن این مقاله دارد این بود که اگر آدم خوب جستجو نکند ممکن است کاری را بیهوده تکرار کند، در حالی که نیاز به آن کار نیست. آدمی که خوب در مورد سوالش جستجو نکند خیلی وقت‌ها به قول انگلیسی‌زبان‌ها «چرخ را دوباره اختراع می‌کند» یا بهتر است بگوییم همان reinventing the wheel. از حاشیه خارج شوم و لینک دانلود خودِ مقاله را در اختیارتان بگذارم:

دانلود مقاله‌ی آقای خرمشاهی به نام «هنر کتاب نخواندن»

من اولین بار اصلِ این مقاله را که با فونتی قدیمی بود از سایتی دانلود کردم که نامش خاطرم نیست، اما مقاله‌ی بالا که رنگ و رو نرفته است را از سایت دکتر محمود افشار دانلود کردم و تصمیم گرفتم خودم هم در اینجا آپلود کنم.

دومین و سومین منبعی که می‌توانم معرفی کنم اپیزود «چگونه کتاب بخوانیم» یا همان “how to read a book” از پادکست بی‌ پلاس و اپیزود «بی حد و مرز- کتابی درباره‌ی کتاب خواندن» از پادکست مدرسه‌ی زندگی است. اپیزود مربوط به پادکست بی پلاس، همانند دیگر اپیزودهای این پادکست، خود خلاصه‌ای از کتابی به همین اسم که توسط آدلر نوشته شده است می‌باشد. در ضمن، سایت متمم هم خلاصه‌ای چهار صفحه‌ای از کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» تهیه کرده که می‌توانید با کلیک بر اینجا به آن مطلب هدایت شوید. پس این هم شد چهارمین منبع جمع و جور برای کتاب خواندن. آقای مصطفی ملکیان هم صحبت‌هایی هم در مورد کتاب‌خوانی و هم در مورد دانشگاه‌ها (که باز هم به کتاب مربوط است) کرده‌اند که می‌توانید با ورود به سایت صدانت و وبلاگ بیدگلی از آنها استفاده کنید؛ این دو هم شدند منابع پنجم و ششم.

برای کتاب‌خوانی منابع دیگری هم پیدا کردم. مثلاً وبلاگ‌هایی را یافتم که در آنها در مورد کتاب‌خوانی صحبت شده بود؛ مثل وبلاگ میثم مدنی (که خودم هنوز مطالبش را نخوانده‌ام)، زینب رمضانی (که بعضی از مطالبش را در این باب دوست داشتم و بعضی را نه) و نوشته‌ی محمدرضا شعبانعلی در مورد اینکه چگونه کتاب‌خوان‌تر شویم. کتابی به نام «کتاب باید هلو باشد» هم که در حقیقت گلچین شده‌ی سخنان آقای خامنه‌ای در مورد کتاب است موجود است (که ممکن است به دردتان بخورد یا نخورد). کتاب‌خوانی امری است که بسیار مورد توجه بوده و در آثاری که تماماً مرتبط با کتاب نیستند هم به آن اشاره شده است؛ مثلاً در صفحات ۱۶۹ تا ۱۷۲ کتاب «هنر خوب زندگی کردن»، رولف دوبلی در مورد کتاب‌خوانی صحبت کرده است*. اما خب اگر قرار باشد تمامی منابع را در مورد کتاب‌خوانی بخوانیم، فکر کنم باید تا آخر عمر فقط در همین مورد بخوانیم، پس به نظر من برای شروع همین‌ مقالات و اپیزودهای پادکست (تا شماره‌ی ششم) که در بالا معرفی کردم کافیست.

پ.ن. * و جالب اینکه هم آقای خرمشاهی در مقاله‌ای که در سال ۶۲ نوشته و هم رولف دوبلی توصیه کرده‌اند که تا قبل از ۳۰ سالگی کتب مختلف و با موضوعات مختلف بخوانید تا متوجه علاقه‌ی اصلی خود شوید و سپس در حیطه‌هایی که پسندیدید ریز شوید و وارد جزئیات شوید. آقای ملکیان هم به چنین مطلبی تحت عنوان داشتن هرم مطالعاتی اشاره کرده و سنی که آدم به یک حیطه‌ی تخصصی می‌رسد را ۴۰ سالگی دانسته است. به هر حال من فکر می‌کنم این توصیه که از کل وارد جزء و از وسیع وارد عمیق شویم را همه از منابعی مشترک الهام گرفته باشند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا