به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
اگر میخواستم به ایدهآلگرایی خود و نگاه صفر و یکی که گاهی به قضایا دارم در این مورد هم پایبند باشم، هیچگاه لای کتاب بوستان را باز نمیکردم، چراکه همین بیت اول بوستان هم برای خودش پیچیدگی دارد (بد نیست نگاهی به این صفحه بیندازید) و من باید به عنوان یک فردِ ایرانی عادی بپذیرم که قادر به درک همهی ابیات این کتاب و بسیاری دیگر از کتب نیستم، اما این دلیل خوبی برای کنار گذاشتن کامل این کتب نیست. من با این دیدگاه شروع به خوندن بوستان کردم که اگرچه ممکن است لذتی که یک استاد دانا در زمینهی ادبیات از خواندن این کتب میبرد را نبرم، اما شاید بتوانم هم بخش کوچکی از شیرینی کلام سعدی را بچشم و هم از سعدی یاد بگیرم.
دریغ آمدن زان همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان
به دل گفتم از مصر قند آورند
برِ دوستان ارمغانی برند
مرا گر تهی بود از آن قند دست
سخنهای شیرینتر از قند هست
اول که میخواستم شروع به خواندن کتاب کنم با خود قرار گذاشتم که هرکدام از ابیاتی که پسندیدم را در گودریدز برای خودم یادداشت کنم، اما طی خواندن کتاب که حدود سه ماه طول کشید (البته کتب دیگری هم همزمان می خواندم) متوجه شدم که چنین امری میسر نیست؛ چراکه برای یادداشتبرداری از ابیات آموزنده و زیبای بوستان، باید اکثر ابیات آن را بازنویسی کنم که این کار امری است غیرعاقلانه. در این پست ویژگی هایی از کتاب که در مورد آنها پیش از مطالعه چیزی نمیدانستم یا مطالب و ابیاتی که برایم جالبتر و آموزندهتر بودند را میآورم:
- مخاطب سعدی در بوستان تنها مردم عادی نیستند. این کتاب دربردارندهی ابیات نسبتاً زیادی در نصیحت فرمانروایان و حکمرانان است؛ خصوصاً در باب اول کتاب، در عدل و تدبیر و رای، این ویژگی بیشتر خود را نشان میدهد.
ابیات اول باب اول بوستان:
شنیدم که در وقت نزعِ روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطرنگهدارِ درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش جویی و بس
نیاید به نزدیک دانا پسند
شبان خفته و گرگ در گوسفند
برو پاس درویش محتاج دار
که شاه از رعیت بود تاجدار
رعیت چو بیخند و سلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
درجایی دیگر به فرمانروایان پند میدهد که چه افرادی را برای خدمت منصوب کنند:
خداترس باید امانتگزار
امین کز تو ترسد، امینش مدار
امین باید از داور، اندیشناک
نه از رفع دیوان و زجر و هلاک
بیفشان و بشمار و فارغ نشین
که از صد یکی را نبینی امین
دو همجنس دیرینه را همقلم
نباید فرستاد یکجا به هم
چه دانی که همدست گردند و یار؟
یکی دزد باشد، یکی پردهدار
چو دزدان ز هم باک دارند و بیم
رود در میان کاروانی سلیم
و میگوید:
به خردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن به مشت
رعیتنوازی و سرلشکری
نه کاریست بازیچه و سرسری
نخواهی که ضایع شود روزگار
به ناکاردیده مفرمای کار
و از نحوه رفتار صحیح با ملوک سخن میگوید:
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر
وگر خشم گیری، شوند از تو سیر
درشتی و نرمی به هم دربه است
چو رگزن که جراح و مرهمنه است
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد، تو بر خلق پاش
سعدی سنی مذهب بوده است، اما ابیات زیادی میتوان افراطی نبودن نگرش او را تایید کند. ابیات زیر من را به یاد رفتار وحشیانه تروریستها با قربانیان جنگ سوریه و عراق میاندازد که بسیاریشان زن و کودک بودند:
کرا شرع فتوا دهد بر هلاک
الا تا نداری ز کشتنش باک
وگر دانی اندر تبارش کسان
برایشان ببخشای و راحت رسان
گنه بود مرد ستمکاره را
چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟
در جای دیگر می گوید:
چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار، خون از مشامی میار
به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
و همچنین ابیاتی من را به یاد برخی از مسئولینمان میاندازد؛ افرادی که به تعبیر سعدی هرچه مال هم داشته باشند باز گدا هستند:
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک نام زشتش کند پایمال
پسندیدهکاران جاویدنام
تطاول نکردند بر مال عام
بر آفاق اگر سربهسر پادشاست
چو مال از توانگر ستاند، گداست
بِمرد از تهیدستی آزادمرد
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد
سعدی از ناپایداری دنیا و ملک میگوید:
شنیدم که جمشید فرخ سرشت
به سرچشمهای بر، به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند
برفتند، چون چشم بر هم زدند
گرفتیم عالَم به مردی و زور
ولیکن نبردیم با خود به گور
و در جایی دیگر سلاطین را پند میدهد که به سلطنت چند روزه ی خود مغرور نباشند و از سرنوشت فرمانروایان گذشته پند بگیرند:
مشقت نیرزد جهان داشتن
گرفتن به شمشیر و بگذاشتن
بدین پنج روزه اقامت مناز
به اندیشه تدبیر رفتن بساز
کرا دانی از خسروان عجم
ز عهد فریدون و ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیامد زوال
نماند به جز ملک ایزدتعال
کرا جاودان مانده امید ماند
چو کس را نبینی که جاوید ماند؟
و میگوید:
چنین گفت شوریدهای در عجم
به کسری که ای وارث ملک جم
اگر ملک بر جم بماندی و بخت
تو را کی میسر شدی تاج و تخت
اگر گنج قارون به دست آوری
نماند مگر آنچه بخشی، بری
- سعدی در همان باب اول از شیوهی جنگیدن و نحوهی آرایش لشکر میگوید؛ چیزی که اصلاً انتظار آن را نداشتم:
ندانی که لشکر چو یکروزه راند
سرپنجهی زورمندش نماند
تو آسوده بر لشکر مانده، زن
که نادان ستم کرد بر خویشتن
چو دشمن شکستی بیفکن علم
که بازش نیاید جراحت به هم
ابیات مربوط به فنون جنگ بیشتر از آنچه است که آوردم و در انتهای باب یک میتوانید این ابیات را بخوانید.
- در باب دوم، یعنی احسان و در دیگر بابهای کتاب نکات اخلاقی کوچکی را مطرح میکند. از بوستان انتظار نداشتم این نکات را به این ظرافت به ما بیاموزد:
چو بینی یتیمی سرافکنده پیش
مده بوسه بر روی فرزند خویش
سعدی در جایجای این باب ما را به دوری از بخل توصیه کرده. در حکایتی از پسری میگوید که از پدر ارث زیادی برده و برخلاف پدر از خرج کردن آن بیمی ندارد. فردی او را ملامت میکند که چرا مال پدر را خرج میکند و آن را نگه نمیدارد. پسر در جواب ملامتگر می گوید:
مرا دستگاهی که پیرامن است
پدر گفت میراث جدِ من است
نه ایشان به خست نگه داشتند
به حسرت بمردند و بگذاشتند؟
به دستم نیفتاد مال پدر
که بعد از من افتد به دست پسر؟
همان به که امروز مردم خورند
که فردا پس از من به یغما برند
خور و پوش و بخشای و راحت رسان
نگه میچهداری؟ ز بهر کسان؟
برند از جهان با خود اصحاب رای
فرومایه ماند به حسرت به جای
زر و نعمت اکنون بده کان توست
که بعد از تو بیرون ز فرمان توست
به دنیا توانی که عقبی خری
بخر جان من، ورنه حسرت بری
همچنین در باب دوم قصههایی خواندنی در مورد حاتم طائی آمده که ارزش مطالعهی مجدد را دارد (حکایت “حاتم و صفت جوانمردی او” و حکایتی دیگر در مورد او را در گنجور و ویکینوشته بخوانید)
- در ابتدای باب سوم، در عشق و مستی و شور، سعدی از عشق و تعریف آن میگوید؛ تعریفی که بسیار از خواندنش لذت بردم:
تو را عشق همچون خودی ز آب و گل
رباید همی صبر و آرام دل
به بیداریش فتنه برخد و خال
به خواب اندرش پای بند خیال
به صدقش چنان سرنهی بر قدم
که بینی جهان با وجودش عدم
چو در چشم شاهد نیاید زرت
زر و خاک یکسان نماید برت
دگر با کست بر نیاید نفس
که با او نماند دگر جای کس
تو گویی به چشم اندرش منزل است
وگر دیده برهم نهی در دل است
نه اندیشه از کس که رسوا شوی
نه قوت که یک دم شکیبا شوی
گرت جان بخواهد به لب بر نهی
وگر تیغ بر سر نهد سر نهی
از حکایات زیبای این باب حکایت “دهقان در لشکر سلطان” است.
- در باب ششم، قناعت، این ابیات نظرم را جلب کرد:
به اندازه خور زاد اگر مردمی
چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟
درون جای قوت است و ذکر و نفس
تو پنداری از بهر نان است و بس
کجا ذکر گنجد در انبان آز؟
به سختی نفس میکند پا دراز
ندارند تن پروران آگهی
که پر معده باشد ز حکمت تهی
دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ
تهی بهتر این رودهٔ پیچ پیچ
و حکایت زیبای “هم آنکس که دندان دهد، نان دهد” هم در این باب است:
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش؟
مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن، پیش جفت
نگر تا زن او را چه مردانه گفت:
مخور هول ابلیس تا جان دهد
همان کس که دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روز
که روزی رساند، تو چندین مسوز
نگارندهٔ کودک اندر شکم
نویسنده عمر و روزی است هم
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد، فکیف آن که عبد آفرید
تو را نیست این تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار
ادامه ی این حکایت هم زیباست.
- برخی ابیاتی که مربوط به کوتاهی عمر و گذر سریع زمان است را دوست داشتم:
سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آندم که بگذشت و عالم گذاشت
میسر نبودش کزو عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی
برفتند و هرکس درود آنچه کِشت
نماند به جز نام نیکو و زشت
گاهی خود را مهم می پنداریم و فکر می کنیم اگر برای ما اتفاقی افتد و ما زنده نباشیم آسمان به زمین میآید. سعدی میگوید و ما هم خواهیم فهمید که نمیآید..
دریغا که بیما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
- در بابهای مختلف کتاب سعدی حکایات و ابیات با مضمون اخلاقی گفته؛ نظیر رذیلتهای اخلاقی که باید از آنها دوری کنیم؛ مانند غیبت، عیب مردم را دیدن و عیوب خود را ندیدن، … که در این مطلب به دلیل گستردگی نیاوردم. در باب تربیت ابیاتی دارد که حاوی نگرش سعدی به نحوهی تربیت فرزند و گزیدن همسر و … است که درخور توجه اند.
بوستان کتابی است که هم توانستم از آن بیاموزم و هم آنچه را که میدانستم متذکر شوم. همواره قرار نیست با خواندن کتابی علم زیادی به من افزوده شود؛ گاهی باید آنچه را میدانم و بدان توجه نمیکنم دوباره بخوانم یا بشنوم. خواندن این کتاب من را به خواندن دیگر آثار کهن فارسی علاقهمندتر کرد.
پ.ن. عکس شاخص را از همدوره گرفتم و بعضی از ابیات را از گنجور کپی کردم.
پ.ن. جدید. این مطلب را برای اولین بار در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» نوشتم.