منظورت ازیناست؟ پس از خستگی بسیارِ تهرانگردی به هتل برگشتم تا استراحت کنم. با کارمند خوشهیکل سیبیلوی هتل، آقای صانعی،…
بیشتر بخوانید »ادب
آخرین خواهش نه؛ من هیچوقت آن شب سرد را فراموش نمیکنم. آن شبی که اصغر سوسکه، جد معظم ما، آن…
بیشتر بخوانید »باورت میشه پسر ۲۱ ساله سکته کرده مرده؟ حاج آقامون سنی نداشت؛ فقط پنجاه سالش بود؛ یک سکته کرد و…
بیشتر بخوانید »«شاید ریشهی بسیاری از مشکلاتت، بسیاری از سردرگمیها و بلاتکلیفیهایت این باشد که هنوز خود را نشناختهای.» این را یکی…
بیشتر بخوانید »چند روز پیش غمی را با تمام وجودم حس کردم. با تمام جسم و جانم غم را لمس کردم و…
بیشتر بخوانید »یادم میآید در پستی از مهندس شعبانعلی (اگر اشتباه نکنم) خواندم که اگر وبلاگ مینویسید و چیزی از جایی نقلِ…
بیشتر بخوانید »مجسمهی Árpád در میدان قهرمانان بوداپست. آن را از نزدیک ندیدهام و برایم مهم نیست که ببینمش یا نه. قهرمانان…
بیشتر بخوانید »امروز دوباره سرم شلوغ بود. آنقدر کار داشتم که الان دیگر جانی برایم نمانده. باز داشتم در موردِ بیخردیهایی که…
بیشتر بخوانید »به آب بنگر. این بار به آب نه به دیدهی یک ابزار، بلکه به خاطر خودش به آن نگاه کن.…
بیشتر بخوانید »دو سه روز پیش خواندن کتاب “سهشنبهها با موری” را به پایان رساندم، کتابی که خیل نظرات منفیای که در…
بیشتر بخوانید »