و دو سه شب پیش که در آخر ماشین را پارک کردیم از بسیاری مسائل گفتیم. طبق معمول من از کتابهایی که اخیراً خواندهام و نتایجی که از آنها گرفتهام گفتم؛ از رنجِ بشر در طول تاریخ گفتم و چیزهای دیگر.
و وقتی از رنج میگفتیم به من گفت “یکی از دلایلی که من به نجوم علاقهمندم اینه که وقتی به ستارهها که در دوردست هستند و هرکدومشون مثل خورشید ما میمونند و ممکنه دورشون سیارهای مثل زمین باشه که دورش میگرده و توش حیات ممکنه باشه و توش مثل اینجا جنگ باشه، غصه باشه، شادی باشه، دین باشه، عشق باشه فکر میکنم، احساس میکنم که من دانه شنی هستم در بیابانی بسیار وسیع و این موقع است که احساس می کنم رنجِ من اصالت خودش رو از دست داده.”
محمد؛ اگر دیدی که گاهی بدخلقی، گاهی شادی، گاهی مغروری، گاهی متواضعی، گاهی رنج میبری، گاهی لذت میبری، گاهی گدایی و گاهی شاهی، نگاهت را از زمین بردار، سرت را بلند کن و به آسمان نگاه کن؛ ستارهها تعدیلت میکنند؛ اگر گوش تو شنوا و قلبت بصیر باشد، ستاره ها خیلی چیزها را به تو میگویند، به تو که دانه شنی هستی در کویر بسیار بزرگ عالم.