ادبفکرنوشته

جاده

دیشب با دوست قدیمی‎‌ام علیرضا قرار گذاشتم تا او را بعد از مدت‌‎ها ببینم. حدود یک ساعتی در کافه‌‎ای نشستیم و گفتگو کردیم. بعد از کافه‌‎نشینی می‎خواستم دمِ رودخانه برویم تا محض رضای خدا در این ماه رمضان کمی به تنمان تکان داده باشیم اما حالش را نداشت؛ گفت می‎‌خواهد جایی بنشیند و آنجا هم جایی نبود جز صندلی ماشین. پس نشستیم در ماشین و علیرضا با سرعت کم شروع کرد به راندن تا در نهایت به انتهای کوچه‌‎ای رسیدیم که ماشین را پارک کردیم و بیشتر حرف زدیم.

در جاده که بودیم- جاده‎‌ای که سرتاسرش را نور نارنجی چراغ روشن کرده بود- علیرضا گفت:”کاش میشد ساعت‎‌ها در این جاده رانندگی کرد و جاده به اتمام نمی‎‌رسید” و من گفتم: ”یعنی جاده تا ابد ادامه داشت.” و گفت “تا ابد، اما اگر می‎‌خواستیم به خانه‎‌مان برگردیم پنج دقیقه‎‌ای به مقصد می‎‌رسیدیم.” و من گفتم “چنین جاده‌‎ای وجود دارد. وقتی که در دور تسلسل باطل می‎‌افتیم در جاده‌‎ای بی‎‌انتهاییم. تسلسل یعنی اینکه ما در جاده‌‎ای دایره‌‎ای شکل افتاده باشیم که هرچه برانیم هیچ‌گاه تمام ن‎شود، درحالی که مقصد ما در چند قدمی ما و در مرکز دایره است؛ کافی است برای رسیدن از محیط دایره خارج شویم و به مرکز برویم.”

و بیشتر به آنچه گفت و به آنچه گفتم فکر کردم. شاید من در یک دایره‌‎ام که هرچه می‎‌دوم نمی‎‌رسم. شاید مقصد همین‌جا باشد، درچند قدمی من، اما چون من خود می‎‌خواهم در جاده باقی بمانم به مقصد نرسیده‌‎ام. نمی‌‎دانم؛ شاید هم اشتباه می‎‌کنم.

من چیزهایی را می‎‌دانم و خیلی بیشتر از چیزها را نمی‌‎دانم. می‌‎دانم، یعنی تجربه کرده‌‎ام، خوانده‌‎ام و شنیده‌‎ام و دیده‎‌ام که وقتی چیزی، آرزویی یا کسی مالِ ما نیست و ما مدام می‎خواهیمش و برای رسیدن به آن تا حد توان می‎‌کوشیم و بدان نمی‎‌رسیم در جاده‎‌ی دایره ‎مانندیم. آن چیز، آن آرزو یا آن کس رزق ما نیست. البته امر دیگری هم محتمل است: شاید خدا آن مطلوب را در دوردست‎‌ها گذاشته، جایی که دستِ هر بشری به آن به ‎راحتی نرسد؛ در این صورت مطلوب درجایی در دوردست است، اما رسیدن به آن غیرممکن نیست. اینکه من در جاده‌‎ی بی‎‌انتهایم چون آنچه می‎‌خواهم روزی من نیست یا فقط مطلوبم دردوردست است تا رسیدن به آن مایه‎‌ی کمالم باشد برایم کاملاً روشن نیست. شاید برای اینکه بفهمم باید جایی از جاده را نشان کنم؛ علامتی بر یک تیر برقِ سر راهم بزنم؛ رویش بنویسم “محمد در فلان روز اردیبهشت اینجا بود” تا اگر دوباره به ‎آن رسیدم دیگر پی جاده را نگیرم، سرم را بلند کنم و ببینم مرکز دایره کجاست تا به همانجا بروم که باید می‎‌رفتم و از مدت‎ها قبل می‎‌بودم.

عکس شاخص از نوروز ۹۸، شمال ایران.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا