آقای شین دو هفتهی پیش پر کشید. به بیان دیگر، دو هفتهی پیش راحت شد.
او از اقوام نزدیک من نبود؛ هرچند، با مادرم نسبتی نزدیک داشت و دوست صمیمی داییام بود.
شانزده سال پیش، در روزی از روزگار جوانی گذرایش، وقتی که به سفری کاری رفته بود در مسیر بازگشت به تهران کنترل اتوموبیل را از دست داد و از جاده خارج شد.
در بیمارستان مشخص شد که نخاعش آسیب دیده است. از آن موقع او روی ویلچر نشست.
در یکی از اپیزودهای بیپلاس شنیده بودم که «آدمها عادت میکنند»؛ چه به خوب روزگار، چه به بد روزگار. یکی از مثالهای علی بندری هم همین وضعیت بود: رضایت از زندگی کسی که نخاعش دچار آسیب میشود در ابتدا سقوط میکند اما بعد از مدتی به همان حوالی موقعی که سالم بود برمیگردد.
ولی آقای شین، تا آنجا که من میشناختمش هیچگاه با این مسئله کنار نیامد. او راضی نبود. هرچند، شناخت من آنچنان عمیق نبود.
او در نهایت بر اثر عوارض زخم بستری که جایش را بر کمرش خوش کرده بود دو هفتهی پیش پر کشید، یا به بیانی دیگر راحت شد.
هم وقتی که زنده بود و هم وقتی که از دنیا رفت، به این مسئله فکر میکردم: آیا آقای شین نمیتوانست طور دیگری زندگی کند؟ و وقتی هم که از دنیا رفت این سوال در ذهنم بود: آیا اگر آقای شین طور دیگری زندگی کرده بود بیشتر زنده نمیماند و مهمتر اینکه بیشتر زندگی نمیکرد؟
برای خودم مثال زدم: اگر آقای شین تصمیم گرفته بود که علیرغم معلولیتش، ورزش کند آیا دیرتر دچار آن عارضه نمیشد؟ یا اگر بر فرض تصمیم گرفته بود به کاری روی آورد که در خانه هم قابل انجام بود، مثل برنامهنویسی، آیا امیدوارانهتر نمیزیست؟
شاید. شاید اگر چنان میکرد چنین نمیشد. اما چنان نکرد.
به مثال علی بندری فکر کردم. با خود گفتم شاید آقای شین پیش از آن حادثه هم آدم شادی نبوده. شاید او پیش از حادثه هم از زندگی خود راضی نبوده. فرضیه را با مادرم مطرح کردم. تایید کرد. «او هیچگاه زندگی خوبی نداشت». یعنی او از وقتی کودک بوده تا وقتی دچار حادثه شده هم آب خوش از گلویش پایین نرفته بود.
از خود میپرسم آقای شین چقدر مسئول آن سرگذشت تلخی بود که از کودکی برایش رقم خورد؟ چقدر آن سرگذشتش از پیش بر پیشانیاش نقش بسته بود؟
چه سوالهایم جوابی داشته باشد و چه نداشته باشد، دفتر عمر انسان دیگری بسته شد. قصهی زندگی یک آدم دیگر به پایان رسید. قصهای به قدمت نیم قرن. نیم قرن تلخی. نیم قرن زجر.
دفتر عمر من هم بسته خواهد شد. شاید آن روز هم به اندازهی امروز سوال بیپاسخ داشته باشم. امیدوارم آن روز سوالهای متفاوتی در ذهن داشته باشم.
خداحافظ آقای شین، که نه پیش از حادثه زندگی کردی و نه پس از آن. امیدوارم حیات جاویدت نیکوتر باشد.
برایش فاتحهای میخوانید؟