به نام او
جلسهی دو ساعتهای به پیشنهاد یکی از دوستان پزشک-پژوهشگر با تعدادی از دانشجویان داروسازی داشتم. هماهنگکنندهی جلسه خودم بودم و با توجه به اینکه هماهنگیها را ظرف دو سه ساعت انجام دادم و فضای اتاق هم محدود بود، تنها به چهار پنج نفر از دوستان پیام دادم که در جلسه شرکت کنند.
برگزاری جلسه به من فرصت داد که خودم در مورد راهی که در پژوهش رفتم فکر کنم و تفاوتهای سالهای پیشینم را با امروزم بسنجم. به نظر من، در زمینهی پژوهش، این تفاوتها را با گذشته پیدا کردهام:
- دیگر علاقهی چندانی به پربار کردن رزومهام با مقاله و کتاب ندارم. ترجیح میدهم وقتی بنویسم که لازم است؛ یعنی وقتی حرفی برای گفتن دارم که اگر گفتنش را دریغ کنم، از نظر اخلاقی خودم را مدیون ببینم. در گذشته، تلاش بسیاری جهت پربارتر کردن رزومه کردم که از بخشی از آن پشیمانم و از بخشی از آن خیر. اما اکنون دیگر نیازی به ادامهی آن رویه نیست. ترجیح فعلی من، خواندن و فهمیدن بیشتر است تا نوشتن مقالات و کتب جدید.
- در اوایل دانشجویی، از اساتید در ذهنم بت ساخته بودم و فکر میکردم آنها خدایگان پژوهشاند. اکنون فکر میکنم تعداد اندکی از اساتیدی که میشناختم میدانند چه میکنند، کجای پازل علم را دارند پر میکنند، محدودیتها و نقاط قوت کار خود را میشناسند، و به آنچه انجام میدهند واقعاً علاقهمند و معتقدند. خواست و لطف خدا بود که من با همان آدمهای معدود در دانشگاهمان آشنا شدم، وگرنه نه امروز و نه هیچوقت دیگر بر روی پژوهش آپدیت نمینوشتم و فقط به مسائل دیگر میپرداختم.
- به دلایل مختلف من جمله دلیل پاراگراف قبل، خودم را همسو با بیشتر اساتیدی که میشناسم نمیبینم. در نتیجه، احتمالاً اگر PhD بگیرم هم یا باید شرایط موافق با تفکرات خودم را در محیط آکادمیک بیابم، یا به دنبال شغلی غیرآکادمیک بگردم. اگر شغل آکادمیک در گروی ارائهی تعداد خیلی محدودی مقاله در سال باشد، احتمال دارد همان حداقلها را رعایت کنم، اما اگر اسماً نیاز به مقالات کمی باشد اما رسماً نیاز به چاپ مدام مقاله باشد، با روحیات کنونی که دارم بعید میدانم به چنین کاری تن دهم.
- به آموزش پژوهش علاقه پیدا کردم. در گذشته با خود میگفتم که لازم است خودم کامل مسائل مربوط به پژوهش را بفهمم تا در موردشان بنویسم. اکنون میبینم که رسیدن به این نقطه شدنی نیست. احتمالاً سطح کنونی سواد من در پژوهش برای تدریس بعضی از مباحث آن کافی است. آموزش را شروع کردهام. آهسته و پیوسته. و خودم در کنار دانشجویان میآموزم.
- پژوهش علوم پزشکی را از دیگر مسائل زندگی جدا نمیبینم؛ علوم پزشکی را هم همینطور. شاید تمرکز بر صِرف پژوهش و عدم توجه به مسائل دیگر نظیر طبیعت، اقتصاد، سیاست، و حتی تفریح، از آدم بیشتر یک احمق بسازد تا یک دانشمند. به عمیق شدنی که پیش از آن کمی وسیع نشده باشم چندان نگاه مثبتی ندارم. بهتر است تصویر کلی حیات را بهتر ببینم و بعد وارد عمقی از این وسعت شوم.
اگر چیز دیگری به ذهنم رسید انشاءالله اضافه خواهم کرد.