زنگ علوم بود. فکر میکنم یکی از روزهای ابتدایی و پاییزی سالِ تحصیلی اول راهنمایی را میگذراندیم.
معلم ما، آقای موسویان، با جعبهای مکعبی شکل در دست وارد کلاس شد. از پنج شش نفر از دانشآموزان خواست که داوطلبانه از جایشان بلند شوند، جلوی تختهسیاه بیایند و در یک بازی شرکت کنند. من یکی از آنها بودم؛ حمیدرضا دوازدهامامی هم یکی دیگر از آنها بود؛ چند نفر دیگر هم بودند که خیلی واضح به یاد نمیآورم که بودند. بازی بدین صورت بود که ما باید در یک ردیف میایستادیم، مکعبی مقوایی که درونش پیدا نبود را تکان میدادیم و از صدایی که از درون مکعب میشنیدیم حدس میزدیم که در آن چه چیزی یا چیزهایی وجود دارد و پس از حدس زدن باید جعبه را تحویل نفر بعدی میدادیم.
من فکر کنم اولین نفری بودم که جعبه را برداشتم و نظر خودم را دادم و نشستم. نفر دوم و سوم و چهارم و … هم به ترتیب نظر خودشان را دادند و نشستند. نفر اول و دوم_ که یکی از آنها من بودم_ گفتند که در جعبه «یک چیز» وجود دارد، نه دو یا سه چیز. نفر سوم و چهارم گفتند که این یک چیز چگونه جسمی میتواند باشد. بازی ادامه پیدا کرد و این مکعب دست به دست شد و به نفر آخر_ که فکر کنم حمیدرضا دوازده امامی بود_ رسید و حدسیات مربوط به جسمِ موجود در جعبه از کلیات_ نظیر اینکه «در جعبه چیزی وجود دارد که صدا میدهد»_ به سمتِ جزئیاتی مانند اینکه این چیز احتمالاً چه شکلی است و چه زوایایی دارد و … ختم شد. در نهایت آقای موسویان از نفر آخر خواست در جعبه را باز کند. جعبه باز شد. جسمِ موجود در جعبه هرچه که بود بسیار به آنچه نفر آخر گفته بود شباهت داشت.
بعد نوبت آقای موسویان رسید که در این مورد صحبت کند. او گفت که «بچهها، علم یک چنین حالتی دارد. علم مانند جعبهای دربسته است که از دانشمندی به دانشمندی دیگر میرسد. هر دانشمندی از نظر دانشمند قبل از خود استفاده میکند، نظریهی فرد قبلی را کاملتر میکند و سپس خود نظریهای کاملتر ارائه میدهد و در نهایت آنچه که نفرهای بعدی میگویند بدانچه در حقیقت وجود دارد نسبت به آنچه پیشینیان میگویند شبیهتر است، نظیر همین جسمی که در ابتدا نفرات اول فقط کلیات آن را مشخص کردند ولی جزئیات آن مشخص نبود، اما در نهایت آنچه که نفرات آخر در مورد شکلش حدس میزدند به آنچه که واقعاً در جعبه بود شبیهتر بود.»
یادم میآید در آن زنگ از اینکه از نفرات اول بودم و نتوانسته بودم نظر دقیقتری در مورد جسمِ موجود در جعبه بدهم کمی ناراحت بودم، اما آنچه که برایم ماند آن حسِ بیاهمیت چند دقیقهای نبود، بلکه خاطرهای بود که از آن کلاس برایم ماند تا بعد از سالها به یاد آوردنش برایم سوالاتی در ذهن ایجاد کند:
اولین سوال من این است که آیا اساساً علم با گذر زمان و دست به دست شدن رو به تکامل می رود یا نه؟ آیا اگر تصور کنیم در علم شیمی نظریهی شرودینگر بسیار دقیقتر از نظریهی کیک کشمشی یا نظریهی دموکریتوس است، می توانیم چنین تصوری در مورد بسیاری دیگر از نظریات علمی شیمی یا علوم دیگر داشته باشیم؟ جواب این سوال را کامل نمی دانم، اما احتمال میدهم که در مورد همهی علوم و همهی نظریات نتوان گفت که علمِ جدید صرفاً نسخهای کاملتر از علم گذشته است. برای مثال تا آنجا که من میدانم نظریهی خورشید مرکزی نسخهی تکامل یافته نظریهی زمینمرکزی بطلمیوس نیست، بلکه کلاً نظریهی قبلی را کنار میزند و جایگزینی برای آن اعلام میکند، پس به نوعی استفاده از نظریهی قبلی و کاملتر کردن آن صورت نگرفته، بلکه خط بطلان کشیدن روی نظریهی قبلی و عوض کردن آن با نظریهای دیگر صورت گرفته است. مسئله دیگری که من را در مورد تکامل یافتن علم در گذر زمان به فکر فرو میبَرد، شواهد و بقایای تاریخی به جا مانده از گذشته است. اگر پیشرفت علمِ تئوریک را با پیشرفت علم عملی_که به صوری نظیر معماری، پزشکی، و … در جامعه ظهور مییابد_ همگام ببینیم، آیا وجود بناهایی همچون اهرام مصر عجیب و غریب نیست؟ اگر علم سازندگان و معماران اهرام مصر به دلیل قدیمیتر بودن نسبت به امروز از ما پایینتر بوده است، چرا ساختن چنین بنایی در روزگار کنونی_ حتی با وجود جرثقیلها و تجهیزات پیشرفته_ هنوز برایمان کاری بزرگ و حیرتآور مینماید؟*
دومین سوال من این است که چرا ما بدانچه که الان یاد گرفته و میگیریم گهگاهی مغرور میشویم؟ اگر قرار است آنچه که اکنون میدانیم تنها جزء کوچکی از آنچه دانشمندان و دیگر مردم در آینده میدانند باشد، چرا به آنچه میآموزیم به خود غره میشویم، به آن افتخار میکنیم و تکبر میورزیم؟ جز این است که احساس دانایی ما همانند احساس دانایی کودک هفت ساله ایست که با یاد گرفتن نوشتن «بابا آب داد» میگوید «من دیگر باسواد شدم»؟ آیا دانائی آن کودک با آنچه که دانشمندی که سالها در زمینهای تحقیق کرده و زحمت کشیده یکسان است؟ بینش غلط ما و ندانستن نادانی ما (جهل مرکب) سبب میشود که به خود مغرور شویم.
و سوال آخری که در ذهنم آمد این است که آیا جعبهی علم قرار است برای ما یا آیندگان ما باز شود؟ جواب این سوال را هم نمیدانم، اما گمان میکنم شاید تنها خدا داخل جعبه را میبیند و ما تا روز قیامت فقط میتوانیم از صدای تاق و توقی که با تکان دادن جعبه میشنویم حدس بزنیم درون جعبه چه چیزی وجود دارد و در صورت درست بودن صحبت آقای موسویان فقط کمی خوشحال باشیم که نسبت به پیشینیانمان از صدای تاق و توق چیزی بیشتر، اما نه چیزی کامل و نه کل حقیقت را دریافتهایم.
*با خواندن این صفحه اطلاعاتی جالب در مورد هزینه، مدت زمان لازم و تعداد نفرات مورد نیاز برای بازسازی اهرام مصر به دست آورید.
پ.ن. لطفاً برای معلم بزرگوارم آقای موسویان که چند سالی است به رحمت خدا رفتهاند حمد و سورهای بخوانید و صلواتی بفرستید.