ادبکتابخانه

سفرهای ژان شاردن به ایران

اکثر کتب تاریخی که خوانده‌‎ام شرحی از تصمیمات بزرگان و درباریان، اتفاقاتی که رقم می‎زده ‎اند و آنچه کرده‌‎اند به من نشان می‌‎داد. تاریخ شرح حالی از این افراد بود، درحالی که این افراد شاید یک ‎درصد از جامعه را هم تشکیل نمی‌‎دادند. مردم عادی در کتب تاریخی که در دوران مدرسه و بعدها در کتب تاریخی دیگر خواندم گم بودند. حتی وقتی که صحبت از مردم بود_ مثلاً در جنگ‎‌ها که این‌‎بار مردم معمولاً به‎ جای پادشاه بازیگر اصلی در صحنه بودند_ بیشتر صحبت از تعداد تلفات آنها بود و نه شرحی از آنچه بر آنها می‌گذشت. همواره با خواندن این کتب از خودم می‎‌پرسیدم که مردم عادی مانند پدران من و شما چگونه زندگی می‎‌کرده‌‎اند؟ به چه می‌‎اندیشیده‌‎اند؟ چه دغدغه‎‌هایی داشته‌‎اند؟ و …

کتاب “سفرهای ژان شاردن به ایران” علاوه بر ارائه مستنداتی از شاه عباس دوم و اول و تصمیماتشان و دربار زمان صفوی، بخشی از سوالات من در مورد مردم را جواب داد و حداقل کمی توانستم با روزگار “مردم” در بخشی ازدوران صفوی آگاه ‎تر شوم. کتابی که من خریدم، تنها بخش‎هایی از سفرنامه‎‌ی ده جلدی ژان شاردن به ایران را دربردارد و گزیده‌‎ای از بعضی فصول جلدهای سوم و نهم کتاب اصلی به انتخاب کلود گودن و با ترجمه‎‌ی محمد مجلسی است.

در زیر به نکات درخور توجه، آموزنده و زیبای کتاب از نظر خودم اشاره می‎‌کنم:

ریشه‎‌های سبک زندگی در نیاز ما:

ما کمتر به این مطلب فکر می‎ کنیم که بسیاری از کارهایی که ما آدم‎‌ها به عنوان سبک زندگی ایرانی یا اروپایی یا … به تقلید از پدرانمان انجام می‎‌دهیم و جزئی از فرهنگمان تلقی می‎ کنیم، ریشه در “نیاز” دارد؛ نیازی که لزوماً الان پابرجا نیست، اما سبک زندگی حاصل از آن نیاز به عنوان بخشی از فرهنگ برایمان باقی مانده است. در کتاب، ژان شاردن اشاره می‌کند که استفاده از تخت خواب و صندلی در ایران رایج نیست. مردم برای خوابیدن رخت‎ خواب‎‌هایی دارند که هر شب بر روی زمین پهن می‌‎کنند و با برخاستن از خواب در هنگام صبح، آن را دوباره جمع می‌‎کنند. هم‎چنین، ایرانی‎‌ها برای نشستن از تشکچه یا مخده استفاده می‎کرده‌‎اند. در اروپا مردم برای خوابیدن از تخت خواب و برای نشستن از صندلی استفاده میکرده‌‎اند. ژان شاردن می‎‌گوید علت استفاده‌‎ی اروپایی‎‌ها از صندلی و تخت خواب سردی و رطوبت هوا در قاره‌ی اروپاست، به ‎طوری‎که اگر اروپایی‎‌ها می‎‌خواستند روی زمین بخوابند یا پایشان را دراز کنند، سرمای زمین باعث پادرد و … می‎‌شده، اما در ایران به دلیل هوای مساعدتر، مردم نیازی به استفاده از صندلی و تختخواب نداشته‌اند.

در طول خواندن مطالب بالا به این فکر می‎‌کردم که شاید بسیاری از چیزهایی که ما آن را عامل برتری خود بر دیگران یا دیگران بر خود می‎‌بینیم، حقیقتاً از نظر منطقی آن‌چنان سبب برتری خاصی نباشد. شاردن به اختراعات ساده‌‎ای مثل صندلی و تخت خواب اشاره می‎کند؛ ممکن است در مورد برخی اختراعات پیچیده‌‎تر هم همینطور باشد؛ یعنی اینکه احتمال می‌‎دهم خیلی از چیزهایی که ما بدان نیاز داریم مورد نیاز اروپایی‎‌ها نباشد و بالعکس، خیلی از آنچه آنها برای یک زندگی خوب نیاز دارند مورد نیاز ما نباشد.

تنبلی ما ایرانی‌‎ها؛ ویژگی‎‌ای سابقه‌‎دار

هیچ‌‎وقت نمی‎‌توان همه را به یک چشم دید و به یک چوب زد. اگر همه‌‎ی ما ایرانی‌ها تنبل بودیم هیچ‌گاه دانشمندان، هنرمندان، و … بزرگ از این کشور به جهان عرضه نمی‎‌شد؛ در حالی‎ که مثال‎های زیادی می‎‌شناسیم از ایرانی‎‌هایی که وجودشان به نحوی برای کشور یا دنیا مفید بوده ‎است. اما تنبلی شاید یکی از مشکلات اساسی بسیاری از ما باشد. با خواندن کناب متوجه شدم که این مشکل تنها به امروز محدود نمی‌شود، بلکه در گذشته هم بسیاری از مردم تنبل بوده‌‎اند. شاردن در چند جای کتاب به این مشکل ایرانی‌‎ها اشاره می‌کند. یکی از این بخش‎‌ها که به تنبلی ایرانیان در استخراج از معادن اشاره می‎‌کند را به‎ عنوان مثال می‌‎آورم:

واقعیت این است که ایرانیان بسیار تنبل‌‎اند و حاضر نیستند برای کشف و بهره‌‎برداری این معدن‌های گرانبها به خود زحمت بدهند و به ‎آنچه دارند قانع‌‎اند و قطعاً اگر مثل ما نیازهای بیشتری برای معیشت و گذران زندگی داشتند تلاش بیشتری می‎‌کردند و به نتیجه‌ی مطلوب می‎‌رسیدند.

البته باید حساب قناعت را از تنبلی جدا کرد. شاید خیلی از ما قناعت را با تنبلی اشتباه گرفته‌‎ایم و شاید هم خیلی از مردم غرب طمع را با پرتلاشی اشتباه گرفته‌‎اند. آیا مرز مشخصی بین قناعت و تنبلی یا طمع و تلاش وجود دارد؟

شکوه‌‎هایی که سریع رو به زوال می‌‎روند

شاردن در دو دوره در ایران اقامت می‌‎کند که بین این دو دوره دوازده سال فاصله بوده است.

عبارات زیر طوفانی از افکار مختلف در ذهنم پدید آورد:

به‎ هرحال وقتی می‎‌شنویم که ایرانیان در دوران باستان، به گواهی تاریخ‎ نگارانی چون آریانوس، و کوینتوس کوریوس، امپراتوری شکوهمند و باعظمتی را به وجود آورده ‎بودند، و در کتاب‎های این تاریخ ‎نگاران می‎‌خوانیم که قصرها غرق در طلا و جواهر بوده، و آبادانی و فراوانی کشور چشم جهانیان را خیره کرده بود، متعجب می‎‌شویم و به تردید می‌‎افتیم و از خود می‌‎پرسیم که آن تاریخ ‎نویسان حقیقت را نوشته‌‎اند یا افسانه‎‌پردازی کرده‎‌اند؟ اما واقعیت آن است که تاریخ ‎نویسان دروغ‎‌پردازی نکرده‌‏‎اند. و من برای درک این حقیقت، اوضاع آن روزگار را با واقعیت دنیای امروز مقایسه کرده‌‎ام و به ‎این نتیجه رسیده‌‎ام که دو مسئله را باید درنظر گرفت. یکی اینکه در آیین قدیم ایرانیان به آنان توصیه می‌‎شد که هم دلیر و جنگاور باشند و هم برای آبادانی مملکت‎شان زحمت بکشند، درخت بکارند و مزرعه‌‎ها را آباد کنند، اما امروز به آن‎ها می‎‌گویند که این دنیا فانی و زودگذر است، و ما چند روزی در این دنیا هستیم و باید به آخرت بیندیشیم… و علت دوم آن است که حکمرانان قدیم ایران عدالت‎‌پیشه بوده‌‎اند و به رفاه مردم و آبادانی کشور توجه داشتند، اما حکمرانان این روزگار مستبد هستند و خودرای… و با توجه به این دو مسئله، به این نکته وقتی بیشتر پی بردم که  دوران سلطنت شاه عباس بزرگ را در نظر آوردم، که ایران در آن سالها به ‎صورت دیگری درآمد و عظمت و آبادانی گذشته تجدید شد. این پادشاه بزرگ در سال‌های نخست سلطنت خود متوجه این شد که مملکت فقیر و رو به ویرانی است، و برای آبادانی ایران از هر نوع تلاشی دریغ نمی‌کرد، که یک نمونه‌‎ی آن آوردن هزاران ارمنی به اصفهان بود. ارمنی‎‌ها وقتی به ایران آمدند هیچ چیز نداشتند، و طی سی سال با کار و کوشش خود صاحب ثروت شدند، و شصت نفر از بازرگانان ارمنی در این میان به ثروتی بی‎‌حساب دست یافتند. در دوران این پادشاه بزرگ و مقتدر و عدالت‌‎گستر، ایران در هر زمینه‌‎ای پیش رفت و فقر و ویرانی از میان برداشته شد. اما بعد از مرگ شاه عباس دوباره مملکت به سوی فقر و ویرانی رفت و دیگر پیشرفتی در کار نبود. گروهی از ایرانیان به هندوستان مهاجرت کردند و ثروت و آبادانی ایران از دست رفت، و به خصوص در دوران شاه سلیمان دوم، که از سال ۱۶۶۷ بر تخت سلطنت نشسته است، به روشنی دیده می شود که کشور به حال و روز بدی افتاده است.

در نخستین سفر من به ایران شاه عباس دوم پادشاه ایران بود، و در دو سال آخر این سفر، شاه سلیمان سوم جایگزین پدر شده بود، و به خوبی می‎دیدم که ثروت و آبادانی مملکت در این مدت با چه سرعتی رو به زوال نهاده است.

و برای من عجیب بود که می‎‌دیدم تنها در طی دوازده سال از ۱۶۶۵ تا ۱۶۷۷، ثروت و دارائی مملکت به نصف رسیده، و نیمی از آن همه ترقی و تعالی از بین رفته است و به‎ خوبی معلوم بود که ثروت و سرمایه‌‎ی زیادی در دست بازرگانان و ثروتمندان نمانده است، تا بتوانند به داد‎و‎‎ستد‎های عمده بپردازند، و در این روزها می‌‎دیدم که ثروتمندان و بزرگان مملکت به غارت اموال مردم روی آورده‌‎اند و مردم نیز برای آنکه تا حدودی در امان بمانند و دست کم خرج زندگی خود را دربیاورند به ‎ناچار به دروغ‎‌گویی و ریاکاری متوسل می‌شدند و به ‎این‎ ترتیب داد‎و‎ستد و تجارت در کشور با شیادی و نیرنگ‌‎بازی آمیخته ‎شده ‎بود و دیگر کسی به کشت و کار و زراعت توجهی نداشت و با این حساب باید گفت که در مملکتی مثل ایران آبادانی و پیشرفت به حکمرانان درستکار و عادل و معتقد به قواعد و قوانین نیاز دارد.

اگر به‎ جای ایرانیان، ترک‎‌ها در ایران ساکن بودند وضع از این هم بدتر بود، زیرا ترک‎ها از ایرانیان تنبل‎‌تر و بی‎‌ملاحظه‎‌ترند، و حکمرانان ترک خشن‎‌تر و بی‎رحم‌‎تر، اما اگر اقوام پرکار و فعالی به‎ جای ایرانیان در این کشور ساکن بودند، قطعاً وضع فرق می‌‎کرد و ایران دوباره به شکوه و عظمت گذشته بازمی‎گشت.

یکی از دوستانم، حمیدرضا، در توئیتر فعال است. او به من گفت چند وقت پیش در توئیتر این بحث مطرح شده که “آیا برای اصلاح یک کشور باید ابتدا مردم آن اصلاح شوند یا اینکه اگر حکومتی باتدبر و توانا سر کار باشد، بدون اینکه نیاز به اصلاح مردم باشد کشور پیشرفت می‎کند؟” جواب‎‌هایی در دفاع از هردو  نظر آورده ‎شده ‎بود. یکی از مطالبی که با خواندن پاراگراف‎‌های بالا به ذهنم می‎‌آمد در مورد همین موضوع بود. در عبارات بالا شاردن می‎گوید که با آمدن یک پادشاه مصلح، مصمم و مقتدر، کشور ایران دگرگون شده است. به‎ نظر می‌‎آید به نفع تئوری‎‌ای است که برای پیشرفت، اصلاح حکومت را مقدم بر اصلاح مردم می‎‌داند. من هم تا حدودی این مطلب را قبول دارم؛ منتها برای آن شرط در نظر می‎گیرم. فکر می‎کنم اگر کشوری کاملاً غیردموکراتیک و مبتنی بر رای یک نفر نظیر پادشاه اداره‎ شود، درصورتی که این فرد مصلح، مقتدر و دانا باشد، کشور را به‎ سمت پیشرفت هدایت می‌‎کند و بالعکس، اگر احمق، بی‎‌اقتدار و خودخواه باشد مملکت را رو به ویرانی می‎‌برد، اما در کشوری مثل ایران یا خیلی از کشورهای امروزی دیگر که حداقل بخشی (هرچند کوچک) از ساختار قدرت توسط مردم انتخاب می‎‌شود، اصلاح یک کشور بدون اصلاح رفتار مردم خیلی امکان‌‎پذیر نیست.

یکی دیگر از مواردی که به ‎آن فکر کردم این است که آیا حرفِ شاردن مبنی بر اینکه دین آن روزگار و امروز مردم، اسلام، مردم را به آبادانی آخرت و رها کردن دنیا سوق می‎‌دهد، صحیح است؟ طبق آنچه که من در احادیث پیدا کرده‌‎ام، آبادانی دنیا در برابر آخرت قرار ندارد. شاید ما خیلی وقت‌‎ها به‎ دلیل تنبلی یا ناامیدی تلاش می‎کنیم که “تظاهر کنیم” که رویکردی آخرتی داریم و نقاب تارک دنیا به صورت خود می‌‎زنیم تا چهره‌‎ی تنبل، محزون و ناامیدمان را بپوشانیم.

بعضی از احادیث بسیار جالبی که در این مورد شنیده‌‎ام یا خوانده‌‎ام:

حدیث امام حسن (ع): اعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لآِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً

مقصود امام حسن«سلام الله علیه» از بیان این روایت شریف این است که انسان باید در رسیدگی به امور دنیوی، ابدی بیندیشد و کار خود را بدون هر عیب و نقصی تحویل دهد. همچنین امام مجتبی«سلام الله علیه» می‌فرمایند: امور اخروی انسان باید روزانه محاسبه و رسیدگی شود و با تصوّر اینکه فردا از دنیا خواهد رفت، هیچ کاری را به آینده مؤکول نکند.

حدیث دیگری از امام علی (ع) که در چند تا از سخنرانی‌‎های آقای شجاعی شنیدم، باز هم در تایید این است که رها کردن دنیا برای آبادانی آخرت مسئله‌‎ی مورد تایید ائمه نیست:

إنِّى لأبغضُ الرَّجُل أن یَکُون کسلاناً عَن أمرِ دُنیَاه، و مَن کَسَل عَن أمرِ دُنیاه فَهُو عَن أمر آخِرتِه أکسلَ

من مردى را که در کار دنیایش تنبل باشد مبغوض میدارم و کسى که در کار دنیا تنبل باشد، در کار آخرتش تنبل تر است.

در کل، گمان می‎‌کنم حرفِ شاردن مبنی بر اینکه اسلام مردم را ترغیب به آخرت می‎‌کند و از دنیا دور، صحیح نباشد و رویکرد و تفسیر اشتباه مردم از اسلام سبب تنبلی آنها بوده ‎است.

استبداد و ظلم و فساد در ایران

استبداد شخص شاه:

به نظر من در مورد این مسئله بعضی از اطلاعات کتاب ضدونقیض‌‎اند. آنچه که من برداشت کردم این است که شاه ایران، قدرت بلامنازع ایران بوده و رعایت دستور او واجب، حتی اگر دستوری را در حال مستی داده‎ باشد. این موضوع باعث می‎‌شده که اطرافیان شاه، نظیر درباریان و وزرا هیچ‌‎گاه از گزند شاه در امان نباشند؛ هرلحظه این احتمال می‌‎رفته که شاه تصمیم به کنار گذاشتن آنها از قدرت یا حتی کشتن آن‎ها بکند. اما به طور کلی، استبداد شاه آنچنان گریبان مردم عادی را نمی‌‎گرفته ‎است و زندگی نسبتاً آرامی داشته‎‌اند، تقریباً هرکاری که می‎خواسته‌‎اند می‎کرده‌‎اند و نظارت بر آن‌ها از سوی پادشاه زیاد نبوده است. از کتاب چنین برمی‎‌آید که مالیاتی که ایرانیان در آن دوره می‎‌پرداخته‌‎اند ناچیز بوده است.

استبداد حاکمان و والیان:

از سوی دیگر اگر حاکم یا والی‎‌ای محلی قصد می‎کرد که مردم را مثلاً با گرفتن مالیات سنگین تحت فشار قرار دهد، متوقف کردن او سخت بوده ‎است. حاکمان و والیان می‎‌دانستند که اگر خبر ظلم آنها به پادشاه برسد، امکان دارد برایشان دردسر شود. والی‎‌های ظالم برای آنکه خبر به گوش پادشاه نرسد، به برخی وزیران و درباریان باج میداده‌‎اند و درباریان هم به‎ همین ‎دلیل گاهی نمایندگان مردمی که تحت ظلم آن والی بوده‌‎اند را از دور و بر شاه با وعده و وعید و … دور می‎کرده‌‎اند.

پارتی‎ بازی:

در آن موقع یکی از پارتی‎ بازی‎‌های رایج این بوده که پادشاه با انتصاب افرادی که خود می‎‌خواسته به عنوان مامور گمرک، آن‎ها را به ثروت می‌‎رسانده ‎است. البته مسلماً در سیستمی که پادشاه تعیین‎‌کننده‎‌ی همه ‎چیز باشد خیلی این قضیه جای تعجب ندارد.

علم و دانش

نگاه ایرانی‌‎ها نسبت به اروپایی ها به علم و دانش، مثل همان نگاه کلی‌‎نگری و جزئی‌‎نگر است که در پستی دیگر در مورد طب سنتی نوشتم. شاردن می‎گوید:

ایرانیان به کسی دانشمند می‎‌گویند که در همه‌ی علوم استاد باشد و اگر کسی تنها در یک رشته از علوم به مرحله‎‌ی استادی رسیده باشد او را دانا و دانشمند نمی‎‌شناسند و مثل اروپاییان نیستند که هر دانشجویی در یک رشته درس بخواند و تنها در آن رشته بررسی و تحقیق کند و به استادی برسد و شاید همین امر مانع می‌‎شود که ایرانیان مثل اروپاییان در یک رشته به استادی برسند و در همان محدوده به کشفیات بزرگی دست یابند.

در ادامه به علم‎ دوستی ایرانیان اشاره می‎کند و می‎‌گوید:

ایرانیان هر نوع بررسی و تحقیقی را در محدوده ی علوم دنبال میکنند، مگر آنکه در تحقیقات خود به موضوعی نزدیک شوند که با اسلام و اصول مذهبی مغایر باشد و در محدوده‌‎ی علوم بیشتر تابع احساسات‌‎اند تا عقل و معرفت….

در مورد علم و دانش به مواردی چون مشکلات حاصل از عدم وجود صنعت چاپ در ایران، مکتب‎خانه‌‎ها و ساختار آنها و … هم اشاره می‌‎کند.

جذابیت‎‌هایی که از سادگی منشا می‎‌گیرند:

برخی از برخوردها و قوانینی که شاردن می‎‌گوید در آن روزگار چنان ساده بوده است که هم شاردن را تحت تاثیر قرار می‌‎داده و من را هم بعد از خواندن هریک تحت تاثیر قرار داد. مثال‎هایی در زیر می‌‎آورم:

الف- جرم و جنایت:

طبق آنچه شاردن می‎گوید در آن عصر، ایران نه زندان عمومی داشته و نه دادگاه‌‎هایی قابل قبول، نه جلاد و نه مجری قانونی و نه اعدام و جایگاه مخصوصی برای اعدام جنایتکاران. او ابتدا گمان می‌‎کند که این نقصی بزرگ برای ایرانیان است، اما نظر او به‎ مرور زمان تغییر می‎‌کند:

بعد از چند سال که در مشرق زمین ماندگار شدم، دیگر چنان قضاوتی نداشتم (قضاوت در مورد ایرانیان مبنی بر وحشی و بی‌‎تمدن بودنشان و عیب و نقص قانو‌ن‎‌هایشان)، و متوجه شدم که در آن‎جا کمتر کسی است که جرم و جنایتی بکند. و با ما این تفاوت را دارند که ما در کشورمان جنایت‌‎هایی که سزاوار اعدام باشد، بسیار اتفاق می‌‎افتد، و قضات ما طبعاً ناچارند به ‎دقت قضایا را بسنجند و مجازات متناسب با هر جرم و جنایت را مشخص کنند، و بسیاری از جنایتکاران را به ‎دست جلاد بسپارند. وانگهی مشرق‎‌زمینی‎‌ها آداب و خلقیاتی دارند که نمی‎‌خواهند به جنایتکاران که تعدادشان چندان زیاد نیست، بیش از اندازه سخت بگیرند و رفتارشان با تبهکاران در مقایسه با ما، ملایم‌‎تر و انسانی‌تر است. جنایت‎‌های خشونت‌‎آمیز در ایران کمتر اتفاق می‌‎افتد و تقریباً در ایران هرگز سابقه ندارد که کسی با زور وارد خانه‎‌ای شود و چند نفر را در آنجا خفه کند. آنها نمی‌‎دانند دوئل چیست و جنایت‌هایی مثل کشتن یا مسموم کردن چندان شایع نیست.

در بخش دیگر در مورد زندان‎‌ها می‌‎گوید. در ایران زندانی عمومی وجود نداشته و اگر کسی باید زندانی می‎‌شده، او را در یک خانه‎‌ی معمولی که چند اتاق داشته زندانی می‎کرده‌‎اند.

ب- گمرک:

محاسبه‎‌ی گمرک در ایران بسیار ساده‌‎تر از اروپا بوده. در اروپا کارشناسانی اشیاء و اموال را قیمت‎‌گذاری میکرده‌‎اند و براساس آن گمرک می‎‌گرفته‌‎اند، اما در ایران بر اساس تعداد شتر یا قاطر یا گاو یا خر و تعداد بسته و بار عوارض می‎‌گرفته‌‎اند و کاری نداشته‌‎اند که چه چیزی بار حیوان‌ها بوده‎ است.

ج- حقوق سربازان:

در آن زمان که شاردن به ایران سفر کرده، این کشور ارتش حرفه‌ای نداشته، اما سربازان هرچندماه یک‎بار جمع می‎‌شده‌‎اند و تمرینات نظامی می‎‌کرده‎‌اند. حقوق آن‎ها در زمان معینی پرداخت میشده و برای پرداخت حقوق، حکومت نظم خاصی نداشته، اما سربازان بدون آنکه تقلب خاصی کنند، سر موقع می‌‎رفته‌‎اند و حقوقشان را دریافت می‌کرده‌‎اند.

د- بی‎‌خبری از دنیای خارج:

ایرانی‎‌ها برخلاف اروپایی‎‌ها هیچ علاقه‌‎ای به گردش در شهرها و کشورهای گوناگون و سیاحت نداشته‌‎اند. در جایی می‎‌گوید:

(ایرانیان) گمان می‌کردند که اگر کسی به کشور دیگری برود، تنها به‎ منظور تجارت و به ‎دست آوردن مال و ثروت است و نه برای شناختن آن سرزمین و مردم آن. و حتی تصور می‌‎کردند که هر بیگانه‌‎ای به ایران می‌آید بیشتر به ‎منظور جاسوسی است، مگر آنکه بازرگان باشد یا صنعتگر و هنرمند.

وضعیت مسئولین کشور هم آن‌چنان متفاوت نبوده:

هروقت وزیران و درباریان از اروپا حرف می‎‌زنند، به‎ خوبی معلوم است که نمی‎‌دانند در آنجا چه می‌‎گذرد، و در دنیای بیرون از مرزهای ایران چه اتفاقاتی می‎‌افتد و گمان می‎‌کنند که اروپا جزیره‌‎ی کوچکی است در دریای شمال، که جاهای دیدنی ندارد، و به‎ همین علت اروپاییان به سیر و سیاحت می‎‌روند تا چیزهای خوب و زیبا را که از دیدنشان محرومند، ببینند.

آنچه که نگفتم

کتاب نکته‎‌های فراوان دیگری دارد که من هیچ اشاره‎‌ای نکردم. مثلاً در مورد کارگاه‌‎های صنعتی و هنری وابسته به دربار، آداب و اخلاق ایرانیان، نوع پوشش هر قشر، غذاها و … سخن گفته شده است. توصیه می‌‎کنم اگر به تاریخ علاقه‌‎مندید این کتاب مختصر و مفید را بخوانید.

آنچه بدان می‌‎اندیشم

برای من یکی از جذاب‌ترین مسائلی که ذهنم را به خود مشغول می‌‎کند این است که بفهمم اگر ما ایرانی‎ها بر فرض همانطور که در عصر صفوی بودیم، می‎‌ماندیم و تحت تاثیر فرهنگ غرب قرار نمی‎‌گرفتیم چه اتفاقی می‌‎افتاد؟ شاید این یک فرض محال باشد و تنها چند قبیله‎‌ی آفریقایی یا آمریکای جنوبی باشند که کاملاً از محیط بیرون خود بی‌خبرند و بقیه‎‌ی مردم دنیا کم و بیش از دنیای اطراف خود چیزهایی می‎‌دانند، اما کماکان تصور کردن این فرض جالب است. سوال دیگری هم که برایم پیش آمده این است که اگر ما با فرهنگ غرب اصلاً آشنا نمی‌‎شدیم، آیا فرهنگ، زبان، علم و … ما در حال سکون باقی می‎‌ماند یا اینکه پیشرفت می‌کردیم اما به نحوه‌‎ی متفاوتی از پیشرفتی که در غرب به ‎وجود آمد؟

آیا اگر ما با فرهنگ‌‎های دیگر آشنا نمی‎‌شدیم، زندگی شادتری داشتیم؟ اگر با مفاهیمی نظیر دموکراسی و … هیچ وقت تماسی پیدا نمی‌‎کردیم و کماکان یک شاه در کشور بود که سلطنت می‎‌کرد و بقیه تحت فرمان او بودند چه اتفاقی می‎‌افتاد؟

و ذهن من هنوز سوال می‌‎سازد ولی دیگر باید این مطلب را که با حدود ۳۰۰۰ کلمه این‎قدر طولانی شد هم به ‎پایان ببرم.

پ.ن.

تصویر شاخص را هم از ویکی پدیا گرفتم. عکس‌های زیبای ویکی پدیا را اگر فرصت کردید نگاه کنید.

این مطلب برای اولین بار در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» منتشر شده است. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا