ادبدل‌نوشته

آخر خط در آخرین روز پاییز…

به خط پایان رسیدم و دوره‎‌ی دانشجویی عمومی‌ داروسازی‌ من در روز سی‌‎ام آذر سال ۱۳۹۸ بعد از مدت حدود هفت سال و سه ماه به پایان رسید.

در این مدت روزهایی بسیار شیرین و بسیار تلخ داشتم. احساسات مختلف را تجربه کردم. آسودگی‎‌های گذرا و اندک و سختی‎‌های طولانی‎‌تری را از سر گذراندم. حرص‎‌های الکی و غیرالکی زیادی خوردم. با آدم‌‎های زیادی دیدار کردم و دوستان زیادی پیدا کردم. در تعداد بسیاری از جلساتی که در دانشگاه و خارج دانشگاه تشکیل شد شرکت کردم. به سمینارهای مختلف رفتم و خلاصه بسیاری از کارهایی که تشخیص داده بودم برایم خوب هستند ولی لازم نیست دیگر در موردشان حرف بزنم را انجام دادم. اما دیگر این دوران، این دورانی که دو سال سوم دبیرستان و پیش‎‌دانشگاهی منتظرش بودم و برایش تلاش می‌‎کردم، به ‎پایان رسید.

حقیقتش را بخواهی نمی‌‎دانستم که در این مطلب چه بنویسم. خواستم کمی درد دل کنم ولی دیدم وقتش نیست. خواستم کمی غر بزنم ولی دیدم این‎‎ کار هم لزومی ندارد. خواستم از چه و چه و چه بنویسم، ولی دیدم فایده‌‎ای ندارد. پس ابتدا به خدا می‎‌نویسم و امام زمانش (عج)، و اگر حرفی ماند در ادامه می‎‌گویم:

خدایا، تو را به ‎خاطر همه‎‌ی الطافت سپاس‌گزارم. امام زمانم، ممنون هستم که در تمامی این سال‎‌ها دستم را گرفتید و من را تنها نگذاشتید. من لایق این همه محبت شما نبودم و نیستم. بدون لطف شما، ای امام زمان عزیزم، طی این مسیر ممکن نبود. از بسیاری از سختی‎‌هایی که کشیدم و رنج ‎هایی که بردم فقط شما آگاه هستید و بس. گذر از این سختی‎‌ها بدون شما میسر نبوده و نیست.

من امروز به خیلی از چیزها فکر می‎‌کنم. به سال‎‌هایی از عمرم که بسیار سریع گذشت. به سال‎‌هایی که در آینده ممکن است بیاید و من در آن سال‎ها زنده باشم یا نباشم. به خیلی چیزها فکر می‎‌کنم.

می‎‌دانم که مرحله‎‌ی مهمی از زندگی من به‎ پایان رسید. روزهایی که در آن من یک محمد هجده نوزده ساله بودم که مهم‌‎ترین دغدغه‌‎اش کسب نمرات خوب در دانشگاه بود، روزهایی که محمد بیست تا بیست و دو ساله دغدغه‌‎‎اش از کسب نمره به یادگیری و کسب درآمد معطوف شد، روزهایی که محمد بیست و سه ساله تا بیست و پنج ساله درگیر پایان‎‌نامه‎ و خودشناسی بود همه و همه و همه‌‎اش به ‎پایان رسید.

من امروز یاد خیلی چیزها می‎ افتم. یاد روز یازدهم مهر ۱۳۹۱ که بعد از اینکه محمدرضا ضرابی و یکی دیگر از دوستانش از من جدا شدند تا به کارشان برسند، من زیر درخت پرشاخ و برگِ روبروی تالار شریعتی یاد الطاف خدا و زحمت‎هایم برای کنکور افتادم و در یادداشت‌‎های موبایل قدیمی‌‎ام نوشتم: “امروز یازدهم مهر ۱۳۹۱، دانشگاه علوم پزشکی اصفهان. و ان لیس للانسان الی ما سعی”. یاد روزهای اول می‌‎افتم و هم‌‎گروهی شدنم در آزمایشگاه با سینا سهیلی. یاد آن اواسط تحصیل می‎افتم با همه‌‎ی دغدغه‌‎هایش. یاد ترم هفت می‎افتم که زیر بار درس و مقاله کمرم داشت می‌‎شکست و یاد ترم هشت و افسردگی‎‌اش می‎‌افتم. یاد آزمون تخصص می‎‌افتم که در سال ۹۷ حاضر به دادنش نشدم و در سال ۹۸ که آزمون دادم و برای مصاحبه قبول شدم و به مصاحبه نرفتم. یاد جشن فارغ ‎التحصیلی_ بی‎‌خودترین جشن عمرم که در آن جمله‎‌ای بی‌خودتر از مجری شنیدم مجری می‎‌گفت “تمام تلاش‎های شما برای این لحظه بوده است”_ می‎افتم و یاد نجوای درونی خودم که “نه؛ من هیچ‌‎وقت حاضر نبوده‌‎ام برای یک لحظه که لقبم را دکتر می‎‌گذارند عمرم را بگذارم” می‌‎افتم. و دیگر، یاد پایان‎نامه‌‎ای می‎‌افتم که در شهریور ۹۶ گمان می‎‌بردم انجامش شش ماه بیشتر طول نکشد؛ پایان‎‌نامه‎ای که هر مرحله‎‌اش چالشی بزرگ برایم به ‎وجود آورد و در نهایت پریروز دفاعش را انجام دادم.

امروز، من در جایی هستم که از اینکه یک دوره را به‎ پایان بردم هم خوشحال هستم و هم ناراحت. خوشحال از اینکه این بار سنگین را به مقصد رساندم. ناراحت از اینکه احتمالاً برای مدتی از دانشگاه، جایی که به آن تعلق دارم و باید در آنجا باشم دور خواهم بود. خوشحالم از اینکه دیگر درس را تنها برای علاقه‎‌ی خودم می‎‌خوانم و نه به اجبار و ضرب و زور نمره و نگران و گاهی ناراحت از اینکه باید در آینده برای زندگی درس خواندن را تعدیل کنم. در میان این احساسات متضاد یک چیز را می‌‎دانم: من سعی کردم که متفاوت و طوری که فکر می‎کنم درست است زندگی کنم. امید دارم که در آینده هم به آنچه احتمال می‎‌دهم درست‎‌تر است عمل کنم نه آنچه که جامعه‎‌ی امروز به بسیاری از جوانان دیکته می‌‎کند. من می‎دانم که آنچه که من را تا به اینجا کشانده عشق بوده است. عشق به یادگیری، به کامل شدن، و عشق به خدا شبیه‎‌تر شدن. امیدوارم که این راه را ادامه دهم، هرچقدر هم که می‎‌خواهد سخت باشد.

امید به خدا.

نوشته ی ۲ دی ۹۸.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا