ادبکتابخانه

برای حمیدرضا: تاریخ و درس هایش، و شاید تسلی هایش

سلام حمید. امیدوارم که حالت خوب باشد.

اگر یادت باشد چندین ماه پیش، وقتی تازه خواندن کتاب “روزگاران” مرحوم زرین‌‎کوب را آغاز کرده بودم پیغامی به شکل زیر از کانالی تلگرامی برایم فرستادی:

انقلاب پیش‌بینی ناپذیر است ‌— چرا باید تاریخ بخوانیم؟

تاریخ را نمی‌توان با تکیه به علت و معلول توضیح داد و نمی‌توان پیشگویی‌اش کرد، زیرا فاقد نظم معین است. نیروهای بسیار زیادی در کارند و کنش متقابل آن‌ها به قدری پیچیده است که حتی تغییرات ناچیزی در توان این نیروها و شیوه کنش متقابلشان می‌تواند تغییرات عظیمی در نتایج ایجاد کند. و این تمام ماجرا نیست. تاریخ چیزی است که آن را نظام آشفته (chaotic system) «سطح دوم» می‌نامند. نظام آشفته به دو شکل است. آشفتگی سطح اول آشفتگی‌ای است که به پیش‌بینی‌هایی که راجع به آن می‌شود واکنش نشان نمی‌دهد. مثلا آب و هوا یک نظام آشفته سطح اول است که اگرچه متاثر از عوامل بسیاری است، اما می‌توانیم الگوهای کامپیوتری‌ای بسازیم که تعداد هرچه بیشتری از این عوامل دخیل را بسنجد و پیش‌بینی‌های هواشناسی هرچه بهتری به دست دهد.
آشفتگی سطح دوم آن است که به پیش‌بینی‌هایی که درباره‌اش می‌شود عکس‌العمل نشان می‌دهد و برای همین هیچوقت نمی‌توان آن را به طور دقیق پیش‌بینی کرد. بازار مثالی از نظام آشفته سطح دوم است. اگر یک برنامه کامپیوتری تدوین کنیم که قیمت فردای نفت را با دقت صد در صد پیش‌بینی کند چه خواهد شد؟ بهای نفت بلافاصله به این پیش‌بینی عکس‌العمل نشان خواهد داد، در نتیجه این پیش‌بینی تحقق نمی‌یابد. اگر بهای جاری نفت بشکه‌ای ۹۰ دلار باشد و برنامه کامپیوتری دقیق ما پیش‌بینی کند که قیمت فردا به ۱۰۰ دلار خواهد رسید، تاجران برای خرید نفت هجوم خواهند برد تا بتوانند از این افزایش بهای پیش‌بینی شده سود ببرند. در نتیجه قیمت نفت به جای فردا همین امروز به بشکه‌ای ۱۰۰ دلار افزایش خواهد یافت. اما فردا چه خواهد شد؟ کسی نمی‌داند.
سیاست هم مثال دیگری از نظام آشفته سطح دوم است. بسیاری از مردم شوروی‌شناسان را به باد انتقاد می‌گیرند که چرا نتوانستند انقلاب‌های ۱۹۸۹ را پیش‌بینی کنند، و کارشناسان امور خاورمیانه را سرزنش می‌کنند که چرا نتوانستند انقلاب‌های بهار عربی را در سال ۲۰۱۱ پیش‌بینی کنند. این انتقادها غیرمنصفانه است. طبق تعریف، انقلاب پیش‌بینی ناپذیر است. انقلاب پیش بینی پذیر هرگز رخ نخواهد داد.
چرا نه؟ تصور کنید که در سال ۲۰۱۰ هستیم و یک کارشناس مجرب علوم سیاسی با همکاری یک نابغه کامپیوتر الگوریتم خطاناپذیری را ایجاد کرده‌اند که، با وصل شدن به یک دستگاه رابط جذاب، می‌تواند به عنوان «پیشگویی کننده انقلاب» به بازار عرضه شود. این‌ها خدمات خود را به رئیس جمهور مصر، حسنی مبارک، ارائه می‌کنند و در ازای یک پیش پرداخت سخاوتمندانه، به او می‌گویند که بر اساس پیش‌بینی‌هایشان در طول یک سال آینده انقلابی در مصر به وقوع خواهد پیوست. عکس‌العمل مبارک چه خواهد بود؟ او به احتمال قوی مالیات‌ها را پایین می‌آورد، میلیاردها دلار بین عموم شهروندان بذل و بخشش می‌کند، و برای محکم کاری نیروهای امنیتی خود را هم تقویت می‌کند. اقدامات پیشگیرانه کار خود را می‌کند. آن سال می‌آید و می‌رود و در کمال تعجب انقلابی رخ نمی‌دهد. مبارک اجرت پرداخت شده را طلب می‌کند و سر دانشمندان فریاد می‌زند: «الگوریتمتان بی‌ارزش است! من می‌توانستم به جای اینکه آن همه پول را تلف کنیم با آن یک قصر دیگر برای خودم بسازم!» اما دانشمندان در دفاع از خود می‌گویند: «انقلاب برای این رخ نداد که ما پیش‌گویی‌اش کردیم». مبارک، در حالی که به نگهبانان اشاره می‌کند آن‌ها را دستگیر کنند، می‌گوید: «پیشگویانی که چیزهایی را پیش‌گویی می‌کنند که رخ نخواهد داد؟ … من می‌توانستم ده جور از این‌ها را در بازار قاهره با یک مشت پول خرد بخرم
پس چرا باید تاریخ بخوانیم؟ تاریخ، بر خلاف فیزیک یا اقتصاد، وسیله پیش‌بینی درست حوادث نیست. تاریخ را نه به این دلیل که بتوانیم آینده را پیش‌بینی کنیم بلکه برای این می‌خوانیم که افق دیدمان را گسترش دهیم و درک کنیم که وضعیت کنونی ما نه طبیعی است و نه اجتناب ناپذیر، و در نتیجه امکانات بسیار بیشتری از آنچه تصور می‌کنیم در برابر خود داریم. برای مثال، مطالعه اینکه چطور اروپاییان بر آفریقایی‌ها مسلط شدند ما را قادر می‌سازد درک کنیم که هیچ چیز طبیعی یا اجتناب ناپذیری در سلسله مراتب نژادی وجود ندارد، و این که دنیا ممکن است به گونه دیگری سازماندهی شود.

برشی از کتاب انسان خردمند / یووال نوح هراری

و بعد هم این را نوشتی:

چون تاریخ میخونی، مطلب جالبیه در مورد پیش بینی ناپذیر بودن تاریخ

و این سوال اساسی که چرا تاریخ بخوانیم؟

حال که خواندن کتاب را نزدیک یک ماه است به پایان‎ برده‌‎ام و از هیجانات لذت خواندن در مواقعی، و رنج خواندن در مواقعی دیگر رهایی یافته‌‎ام، منصفانه‎‌تر و منظم‌‎تر برایت از فواید خواندن تاریخ می‎نویسم؛ فوایدی که با مطالعه‎‌ی کتبِ غیرتاریخی بدین‎ شکل حاصل نمی‎شود:

  • اگرچه با آنچه نوح حراری می‎گوید که “تاریخ به ما امکان پیش‎‌بینی نمی‎دهد” تا حد زیادی موافقم، اما دانستن سیرِ تاریخ ‎می‎تواند کلیاتی به ما بیاموزد. در زیر نمونه‎‌هایی از نتیجه‎گیری‎‌هایی که از خواندن تاریخ کردم را برایت می‎‌آورم:
    • هر وقت که دیدی در زمانی و در جایی عدم تسامح، افراط و پافشاری بر یک دین، مذهب، آیین، مکتب و .. وجود دارد و افرادِ با عقاید مخالف حکومت به ‎شدت سرکوب می ‎شوند، سقوط آن حکومت را بسیار محتمل بدان. حکومت‎‌های زیادی در ایران وجود داشته‎‌اند که بسیار قدرتمند بوده‌‎اند، اما همین عدم تسامح آن‎ها تیشه به ریشه‎‌ی آن‎ها زده است. جالب اینکه این مسئله ربطی به اینکه حکومتی اسلامی است یا نه ندارد؛ هرگاه حکومت‎ها با مردم اقلیت شروع به ناسازگاری شدید کردند عاقبتشان به خیر نشده است.
    • “ظلم، حتی در این دنیا، بی‎ پاسخ نمی‎ماند”. با خواندن تاریخ بارها به جمله رسیدم. به خاطر ندارم که جایی خوانده باشم که فلان پادشاه ظلم کرده باشد ولی خود یا اعقابش تقاص آن را پس نداده باشد و جالب اینکه مهم نیست که ظلمی که صورت گرفته به مردم همان کشور باشد یا به مردم دیگر کشورها؛ نتیجه‎‌ی ظلم به ظالم برمی‎گردد. یادم است یک‎بار مسجد رفته بودم و آخوند مسجد می‎گفت:”ظلم نشاندن یک چیزی در جای ناصحیحش است؛ مثل این می‎ماند که تو عدد دو را بخواهی به‎ زور از جای صحیحش، بین یک و سه، خارج کنی، اما وقتی جایِ یک عدد مثل دو مشخص است هرچقدر هم که تلاش کنی آن را جابجا کنی در آخر سرِ حایش برمی‎گردد.” اگرچه خودِ آخوند را خیلی دوست نداشتم، اما حرفش خیلی جالب بود. من اینکه ظلم (جابجایی دو از بین یک و سه) ناپایداری (برگشتن دو بر سر جایش) می‎‌آورد را در تمام طول خواندن کتاب حس کردم.
    • تن‌‎آسانی و بی‎‌چالشی رهبران و مردم یک جامعه آن را به فساد می‎‌کشاند. شاید عجیب به‎ نظر برسد: ما مردم همواره دنبال این هستیم که وضعیت معیشتی همه خوب شود و تعارضی با دیگر کشورها در کار نباشد و …، اما وقتی به تکه‎‌هایی از تاریخ نگاه می‎کنی که کشور برای مدتی طولانی در جنگ و چالش نبوده، می‎‌بینی (حداقل) سران مملکت به فساد افتاده‌‎اند. نمونه‎‌ای از این قضیه که یادم مانده مربوط به عهد بعد از داریوش است. داریوش قوانینی وضع کرد که مملکت را حسابی سر و سامان داد. این قوانین برای چند پادشاه بعدی باقی ماندند و منجر به راحت‎‌تر شدن نظارت بر امور برای آن‎ها شد، اما خودِ این پادشاهان که جنگاوری داریوش را نداشتند و با چالش کمتری روبرو بودند، به فساد افتادند. این مسئله محدود به عهد هخامنشیان نیست؛ بارها تکرار شده است.
  • فهمیدم مردم ایران تقریباً در هیچ دوره‌‎ای و هیچ سلسله ای “در طولانی مدت” در شادی و بی‎‌دغدغگی نزیسته‎‌اند و همواره در تنش بوده‎‌اند. هر دوره‌‎ای مشکلات و چالش‎‌های خود را داشته است. خواندن این کتاب خواننده را متوجه پوشالی و مغرضانه بودن آنچه رسانه‌‎ها_ اعم از رسانه های ملی و رسانه هایی مانند بی‎ بی‎ سی و من و تو_ به خوردمان می‎دهند می‎‌کند. ما بی‌‎جهت گاهی فکر می‎کنیم زمان‎‌های قدیم مردم ایران شرایط بهتری داشته‌‎اند، برای اینکه طولانی‎ مدت را در نظر نمی‎گیریم. مثال بیاورم: از عصر هخامنشیان، فقط عصر کوروش و داریوش را در نظر می‎گیریم که سال‎های محدودی بوده است و گاه آرزو می‎کنیم کاش در عصر هخامنشیان زندگی می‎کردیم، اما تحقیق نمی‎کنیم که در دوران افول هخامنشیان چه ‎قدر بر مردم ظلم شده است. تازه قادر به فهمِ این هم نیستیم که عظمت دوران این‎ دو پادشاه لزوماً به‎ معنای آسودگی و بی‎‌دغدغگی مردم دورانشان نیست. مثال دیگر را از عهد سلطان محمود غزنوی بیاورم: سلطان محمود از آنجا که چشم بر غنایم هندوستان داشت، لشکرکشی‎‌های زیادی به هندوستان کرد و خزانه‎‌ی خود را از این غنائم پر کرد، اما حاصل این‎ کار چه بود؟ قحطی بر اساس کمبود نیروی انسانی؛ از آنجا که او پسران جوان را برای لشکرکشی‎‌هایش_ که تلاش می‎کرد تحت عنوان جنگ با کفار یا غزوه نشان دهد اما در حقیقت چیزی جز طمع در پس قضیه نبود_با خود به میادین جنگ می‎‌برد، نیروی موثری سر زمین‎‌های کشاورزی نمی‎‌ماند و ازین‌‎رو محصولات کشاورزی رو به نقصان گذاشت و قحطی و فقر و بدبختی در مملکت ایجاد شد. تاریخ پر است از این اتفاقات. پر است از رنج‌‎هایی که مردم برده‌‎اند و خودشان و رنجشان به فراموشی سپرده شده است. می‎‌دانی دانستن این مطلب چه کمکی به ما می‎‌کند؟ وقتی بدانیم که انسان در همه‎‌ی دوران‎‌ها در رنج و سختی بوده است، برایمان پذیرش اینکه خودمان هم رنج می‎بریم آسان‎‌تر می‎شود. تا وقتی که تاریخ ندانیم احساس می‌‎کنیم که بر دوشِ ما و نسل ما باری سنگین است که بر دوش دیگران نبوده، اما وقتی تاریخ بخوانیم و این بار سنگین را بر دوشِ همه‎‌ی مردم در طول تاریخ ببینیم، دیگر می‎فهمیم که دنیا ذاتاً به انسان سختی تحمیل می‎‌کند؛ آن موقع پذیرش این سختی‎ها آسان‎‌تر می‎شود.
  • فهمیدم که فاصله‎‌ی اوج تا حظیظ برای یک حکومت یا ملت چقدر کم است. تاریخ پر است از حاکمانی که کشور در زمانشان در اوج اقتدار بوده، اما بدون فاصله و واسطه حاکمان بعدی آن‎ها آن‎چنان ضعیف عمل کرده‌‎اند که بسیاری از دست‌‎آوردهای حاکم قبلی را از بین برده‌‎اند. برای مثال حکومت شاه عباس اول (و تاحدی شاه عباس دوم) را ببین و بعد به جانشینان آن‎ها نگاه کن. مملکتی که در این سال‎ها آباد شده بود بر اثر حکومت پادشاهانی ظالم و احمق با سرعتی باورنکردنی رو به ویرانی رفت. در مورد این قضیه شاردن هم سخن گفته است که سالِ پیش همین موقع‎ها در موردش نوشتم.
  • وقتی تاریخ می‎خوانی با گوشت و استخوانت لمس می‎کنی که “چقدر تاریخ به هم پیوسته است.” و “چقدر گذشته‎‌های دور نزدیک است”. ما آدم‎‌ها عادت داریم که همه‎ چیز را دسته‎‌بندی کنیم (که البته به ‎خودی خود کار بدی نیست اما علی‌‌‎ای‎‌حال روی نحوه‎‌ی تفکرمان اثر می‎گذارد) و بگوییم “قبل انقلاب چنین بود و بعد انقلاب چنین شد” یا “قبل اسلام این‎طور بود و بعد اسلام آن‎طور شد” و …، اما وقتی تاریخ می‎خوانی دیگر همه‎‌ی دوران‎ها به هم متصل می‎‌شوند و علاوه بر این، همه‎ چیز برایت کوتاه می‎نماید، درست آن‎‌گونه که هست. وقتی تاریخ نخوانده‎‌ای و از روی پل خواجو بگذری فکر می‌کنی که این پل چقدر قدیمی است، اما وقتی تاریخ را با دل و جانت خوانده باشی دیگر نه این پل برایت قدیمی است و معمارش و نه واقعه‌‎ای مثل حمله‎‌ی مغول برایت دوردست است و نه حتی تخت‎ جمشید برایت قدیمی است.
  • دوستم علیرضا حرف جالبی زد :”وقتی تاریخ نخوانده‎‌ای خودت را بالا می‎‌بینی و می گویی این من هستم و این تاریخ، اما وقتی تاریخ خواندی دیگر خود را جزئی از تاریخ می‎بینی و مَنَت را از بقیه‌‎ی سیر تاریخ جدا نمی‎ کنی.” به عبارت دیگر کوچک بودن خودت، دوستانت و دغدغه‌‎های خودت و دوستانت را لمس می‎کنی. وقتی درست تاریخ بخوانی و به میلیاردها انسانی که آمده‎ اند و رفته‎‌اند فکر کنی دیگر احتمال اینکه به خودت مغرور شوی کم می‎‌شود، چراکه می‎بینی چقدر بزرگ‎تر و بهتر از ما وجود داشته و زیر خاک رفته‎‌اند؛ ما کوچک‎تر ها که دیگر هیچ.
  • دیگر چیزی که باعث می‎‌شود تو را خاشع‌‎تر کند پیدا کردن افرادی در صدها یا هزاران سالِ پیش است که افکاری مشابه با افکار روشن‎فکران و متفکرین و فیلسوف‌های امروزی داشته‎‌اند. بشرِ امروز ساده‌‎لوحانه می‎پندارد که چون تکنولوژی در دست دارد و دنیایش هرده‎‌سال یک‎بار بر اثر پیشرفت تکنولوژی رنگ و بویی دیگر می‎‌گیرد پس از بشر قرن‎‌های پیش باهوش‌‎تر هم هست، اما شواهد چیز دیگری را نشان می‎‌دهد. با توجه به اینکه زمانی کمی فلسفه خوانده بودم و کمی با کمونیسم و تفکرات مارکس آشنا بودم، زمانی که صفحات مربوط به مزدک را می‎خواندم، بی‎ آنکه دکتر زرین‎‌کوب اشاره‌‎ای به لغت کمونیسم یا … داشته باشد، با خود می‎‌گفتم که:”چقدر از حرف‎هایی که این بشر زده مشابه حرف‎‌های کمونیسم است”. بعد شروع کردم به جستجو کردن و دیدم بله؛ مزدک‎ نامی در زمان ساسانی می‌‎زیسته که عقاید و شعارهایی مشابه، و نه یکسان، با مطرح‎‌کنندگان کمونیسم امروز داشته است. ممکن است سرچ کنی و ببینی که عقاید مزدک با مارکس کاملاً هم‌‎پوشانی ندارد، اما مهم نیست؛ مهم این است که بدانیم فکری که ما امروز می‎کنیم و به نظرمان جدید و روشن‎‌فکرانه و مترقی است، ممکن است هزاران سال پیش فردی دیگر کرده باشد، و چه بسا فکر او از فکر ما منطقی‌‎تر و پذیرفتنی‌‎تر هم باشد! اگر درست تاریخ بخوانیم این طرز نگاه هم به ما فروتنی بیشتر می‎‌دهد.
  • هم خودم فکر کردم و هم دکتر زرین‎ کوب اشاره کرده بود: ما مردم عادی هم همانند حاکمانمان در برابر آنچه می کنیم مسئولیم. چه بسا مظلوم واقع شدن به اندازه‌ی ظالم بودن ما را درخور ملامت کند. تاریخ نشان‎گر “اختیار” بشر است. در صفحاتی مرحوم زرین‎‌کوب اشاره می‎کند که اگر نبودند جلادانی که به اشارت پادشاه چشم مردم را از کاسه درمی‌‎آوردند یا آن‎ها را می‌‎کشتند، مگر پادشاهان می‎‌توانستند این‌گونه ظلم کنند و خون ناحق بریزند؟ ممکن است فکر کنی که اگر آن افراد مطابق میل پادشاهان ظالم عمل نمی‎‌کردند یا زندگی بدی پیدا می‎‌کردند، یا کشته می‎‌شدند، یا هزار بلای دیگر ممکن بود سرِ آن‎ها بیاید، اما آیا این مسائل اختیار را از بشر صلب می‎‌کند؟
  • وقتی تاریخ نخوانی شاید گاهی فکر کنی که خوش‎بختی و شادی به مقام و منصب بالا و ثروت زیاد بستگی مستقیم دارد، اما وقتی بخوانی می‎بینی که چنین چیزی درست نیست. در طول تاریخ کم نمی‎‌بینی پادشاهانی که از نظر مادی تامین بوده‌‎اند و شاه شاهان و سلطان‎‌‌ابن‎‌سلطان و شاه ایران و انیران بوده‌‎اند، اما از نظرِ روحی و عقلی دچار مشکل بوده‌‎اند. اصلاً تاریخ ایران پر است از پادشاهانی با امراض عقلی و روحی. وقتی تاریخ می‎‌خوانی شاه‌‎هایی را می‌‎یابی که دچار بیماری سوءظن بوده‎ اند، تا حد افراط شراب‎خواری می‎کرده‌‎اند یا با زنان در حد بسیار زیاد در ارتباط بوده‌‎اند، در عینِ ثروتمندی به‎ شدت خسیس بوده‎‌اند، به‎ شدت قسی‌‎القلب بوده‌‎اند،  و …اصلاً تاریخ ما پر است از حاکمانی که با روان‎‌شناسی بتوان روی آن‎ها مفصل تحقیق کرد و به نتایج جالبی رسید. وقتی بخوانی می‌‎بینی که انگار خودِ ما که دو آدم معمولی آس و پاس هستیم و مثل موش کور در خانه‎‌هایمان پناه گرفته‌‎ایم احتمالاً خوش‎بخت‌‎تر هستیم تا پادشاهانی که دائم و از روی افکار بیمارگونه در ترس این بوده‌‎اند که فلان سردارشان ترتیبشان را ندهد و به‎ جایشان بر تخت پادشاهی ننشیند. شاید باباطاهر عریان که شب‎ها خشتی زیر سر می‎‌گذاشته و می‎‌خوابیده خوشبخت‌‎تر از شاهی قاجار بوده که هر شب در کاخش در عیش و نوش بوده ولی در خلوتش احساس بدبختی می‎‌کرده است.
  • خواندن تاریخ برای این لازم است که بفهمیم “هر عادت و رفتاری دلیلی دارد”. زندگی مدرنِ و تقلید از فرهنگ‎‌های دیگر بسیاری از آداب و رسوم ما را عوض کرده؛ باعث شده که نشیمن‎‌گاهمان جز روی صندلی آرام نگیرد و به جای رخت‎خواب پهن کردن روی تخت‎خواب بخوابیم، تازه اگر بعد از کلی استفاده از موبایل و مواجهه با نور لامپ‎ها خوابمان ببرد، اما هنوز هم چیزهایی باقی مانده است: هنوز جشن نوروز می‎‌گیریم و سفره‎‌ی هفت‎ سین پهن می‎‌کنیم، شب یلدا را جشن می‎‌گیریم، در برخورد با ناشناس‎‌ها مهمان‎‌نوازیم و … هنوز ما اصفهانی‎‌ها به خساست از دیدِ بقیه و به صرفه‌‎جویی از دیدِ خودمان معروفیم و هنوز شمالی‎‌‌ها کله ‎ماهی و میرزاقاسمی می‏‎ خورند و …و شاید فکر کنی که اینها بی‎‌دلیل است، اما وقتی در دلِ تاریخ می‎روی می‎‌بینی پشت بسیاری از کارها که امروزه از سر عادت می‎کنیم دلیلی وجود دارد، بماند که امروز اکثر ما ملت‎‌های آسیایی، اعم از ایرانی و چینی و ژاپنی و … بعضی عادات پیدا کرده‌‎ایم که ریشه‏‎‌ی واقعی دارد، اما نه در فرهنگ ما، بلکه در فرهنگ کشورهای اروپایی.
  • علاوه بر آنچه در بالا گفتم، تاریخ از جنبه‌‎هایی دیگر هم توجهت را به جامعه‎‌شناسی جلب می‎کند. اینکه مثلاً ببینی که غرور ملی در بین ایرانیان باعث می‎‌شده که پارس و ماد و پارت زیر سلطه‎ ی همدیگر بروند، اما به‎ راحتی سلطه‎‌ی اقوام دیگر را نپذیرند جالب است. اینکه ببینی وقتی مصر مغلوب پادشاهان هخامنشی می‎‌شود مردم مصر شروع می‎ کنند به داستان ساختن در مورد اینکه پادشاهانی که مصر را گرفته‌‎اند خود به‎ نوعی فرعون هستند و … تا خودشان را گول بزنند و غرور ملی‎شان کمتر جریحه‎‌دار شود قطعاً شایان توجه است. از این مثال‎‌ها باز هم پیدا می‎‌کنی به‎ شرطی که بگردی.
  • و در آخر برایت بگویم که تاریخ پر است از وقایع جالب که وقتی بخوانی متعجب می‎شوی و می‎فهمی پیش‎‌بینی‎‌ناپذیر بودن دنیا برای ما انسان‎‌های عادی لزوماً چیز بدی نیست. چه کسی در هیاهوی پیش از زمان داریوش فکرش را می‎کرد که داریوش‎ نامی بر سر کار بیاید و بردیای دروغین را برکنار کند و با قانون‌‎گذاری و تعقل و کشورگشایی‎‌اش همه‎‌ی معادلات را به هم بریزد و در آینده مایه‌‎ی مباهات ایرانیان شود؟ چه کسی پیش‎‌بینی می‎کرد بازماندگان حکومت مغول ‎ها که در ابتدا چیزی از دین اسلام سرشان نمی‎‌شد خود مسلمان شوند و بعضاً تمایلات شیعی نشان دهند و خط فکری‎شان عوض شود؟ یا چه کسی توان پیش‎‌بینی این را داشت که نوادگان تیمور لنگ خون‎ریز و ظالم که جز ویرانی شهرها چیزی از خود بر جای نگذاشت و استعدادش را جز در خونریزی نشان نداد، بشوند شاعر و ریاضی‎دان و دانشمند برجسته‎‌ی زمانه‎‌ی خود و مساجد و بناهایی مثل گوهرشاد و میرچخماق بنا کنند و …

و همه‎‌ی اینها را گفتم و این را هم بگویم حمیدجان که اینکه از خواندن تاریخ یا هرچیز دیگری سودی ببری بستگی دارد به اینکه چگونه آن را مطالعه کنی. تو می‎‌توانی رویکرد‎های بسیار مختلفی به یادگیری تاریخ داشته باشی؛ می‎توانی تاریخ بخوانی تا امتحانش را پاس کنی یا کنکور دهی؛ می‎توانی تاریخ بخوانی تا وسعت اطلاعاتت را بر سر بقیه بکوبی (که تو را می‌‎شناسم و می‎دانم که این‎کار را نمی‎‌کنی)؛ می‎توانی از سر بیکاری و برای تفریح بخوانی و می‎توانی تاریخ را برای عبرت بخوانی، همان‎گونه که خاقانی ایوان مدائن را آیینه‌‎ی عبرت دانست. همه ‎چیز بستگی به تو دارد و به نیت‎‌هایت و به اینکه از خواندنت، شنیدنت، گفتنت، نگاه کردنت و … چه بخواهی. امیدوارم که هردوی ما همواره در یادگیری‎‌هایمان بهترین نیت را داشته باشیم؛ نیتی که نتایجش به دنیای فانی محدود نشود و همواره از شیرینی آن یادگیری بهره ‎مند شویم. قربانت. شب و روزت خوش.

پ.ن. جزئیات برخی از قسمت‎های آموزنده یا جالب تاریخ را که در فضای مجازی کمتر بدان پرداخته شده ممکن است در آینده در پست‎‌هایی متعدد ولی کوتاه بیاورم. این پست را تنها بابت انعکاس بخشی از کلیاتی که از خواندن کتاب “روزگاران” مرحوم زرین‎‌کوب یاد گرفتم نوشتم.

توضیح عکس: سنگ‌نبشته‌ی مربوط به ماجرای غلبه یافتن داریوش بر بردیای دروغین در بیستون کرمانشاه. عکس را در سفر شهریور ۹۸ به کرمانشاه گرفتم.

پ.ن. آخر. این مطلب را بار اول در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» منتشر کردم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا