سلام حمید. امیدوارم که حالت خوب باشد.
اگر یادت باشد چندین ماه پیش، وقتی تازه خواندن کتاب “روزگاران” مرحوم زرینکوب را آغاز کرده بودم پیغامی به شکل زیر از کانالی تلگرامی برایم فرستادی:
❈ انقلاب پیشبینی ناپذیر است — چرا باید تاریخ بخوانیم؟
تاریخ را نمیتوان با تکیه به علت و معلول توضیح داد و نمیتوان پیشگوییاش کرد، زیرا فاقد نظم معین است. نیروهای بسیار زیادی در کارند و کنش متقابل آنها به قدری پیچیده است که حتی تغییرات ناچیزی در توان این نیروها و شیوه کنش متقابلشان میتواند تغییرات عظیمی در نتایج ایجاد کند. و این تمام ماجرا نیست. تاریخ چیزی است که آن را نظام آشفته (chaotic system) «سطح دوم» مینامند. نظام آشفته به دو شکل است. آشفتگی سطح اول آشفتگیای است که به پیشبینیهایی که راجع به آن میشود واکنش نشان نمیدهد. مثلا آب و هوا یک نظام آشفته سطح اول است که اگرچه متاثر از عوامل بسیاری است، اما میتوانیم الگوهای کامپیوتریای بسازیم که تعداد هرچه بیشتری از این عوامل دخیل را بسنجد و پیشبینیهای هواشناسی هرچه بهتری به دست دهد.
آشفتگی سطح دوم آن است که به پیشبینیهایی که دربارهاش میشود عکسالعمل نشان میدهد و برای همین هیچوقت نمیتوان آن را به طور دقیق پیشبینی کرد. بازار مثالی از نظام آشفته سطح دوم است. اگر یک برنامه کامپیوتری تدوین کنیم که قیمت فردای نفت را با دقت صد در صد پیشبینی کند چه خواهد شد؟ بهای نفت بلافاصله به این پیشبینی عکسالعمل نشان خواهد داد، در نتیجه این پیشبینی تحقق نمییابد. اگر بهای جاری نفت بشکهای ۹۰ دلار باشد و برنامه کامپیوتری دقیق ما پیشبینی کند که قیمت فردا به ۱۰۰ دلار خواهد رسید، تاجران برای خرید نفت هجوم خواهند برد تا بتوانند از این افزایش بهای پیشبینی شده سود ببرند. در نتیجه قیمت نفت به جای فردا همین امروز به بشکهای ۱۰۰ دلار افزایش خواهد یافت. اما فردا چه خواهد شد؟ کسی نمیداند.
سیاست هم مثال دیگری از نظام آشفته سطح دوم است. بسیاری از مردم شورویشناسان را به باد انتقاد میگیرند که چرا نتوانستند انقلابهای ۱۹۸۹ را پیشبینی کنند، و کارشناسان امور خاورمیانه را سرزنش میکنند که چرا نتوانستند انقلابهای بهار عربی را در سال ۲۰۱۱ پیشبینی کنند. این انتقادها غیرمنصفانه است. طبق تعریف، انقلاب پیشبینی ناپذیر است. انقلاب پیش بینی پذیر هرگز رخ نخواهد داد.
چرا نه؟ تصور کنید که در سال ۲۰۱۰ هستیم و یک کارشناس مجرب علوم سیاسی با همکاری یک نابغه کامپیوتر الگوریتم خطاناپذیری را ایجاد کردهاند که، با وصل شدن به یک دستگاه رابط جذاب، میتواند به عنوان «پیشگویی کننده انقلاب» به بازار عرضه شود. اینها خدمات خود را به رئیس جمهور مصر، حسنی مبارک، ارائه میکنند و در ازای یک پیش پرداخت سخاوتمندانه، به او میگویند که بر اساس پیشبینیهایشان در طول یک سال آینده انقلابی در مصر به وقوع خواهد پیوست. عکسالعمل مبارک چه خواهد بود؟ او به احتمال قوی مالیاتها را پایین میآورد، میلیاردها دلار بین عموم شهروندان بذل و بخشش میکند، و برای محکم کاری نیروهای امنیتی خود را هم تقویت میکند. اقدامات پیشگیرانه کار خود را میکند. آن سال میآید و میرود و در کمال تعجب انقلابی رخ نمیدهد. مبارک اجرت پرداخت شده را طلب میکند و سر دانشمندان فریاد میزند: «الگوریتمتان بیارزش است! من میتوانستم به جای اینکه آن همه پول را تلف کنیم با آن یک قصر دیگر برای خودم بسازم!» اما دانشمندان در دفاع از خود میگویند: «انقلاب برای این رخ نداد که ما پیشگوییاش کردیم». مبارک، در حالی که به نگهبانان اشاره میکند آنها را دستگیر کنند، میگوید: «پیشگویانی که چیزهایی را پیشگویی میکنند که رخ نخواهد داد؟ … من میتوانستم ده جور از اینها را در بازار قاهره با یک مشت پول خرد بخرم.»
پس چرا باید تاریخ بخوانیم؟ تاریخ، بر خلاف فیزیک یا اقتصاد، وسیله پیشبینی درست حوادث نیست. تاریخ را نه به این دلیل که بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم بلکه برای این میخوانیم که افق دیدمان را گسترش دهیم و درک کنیم که وضعیت کنونی ما نه طبیعی است و نه اجتناب ناپذیر، و در نتیجه امکانات بسیار بیشتری از آنچه تصور میکنیم در برابر خود داریم. برای مثال، مطالعه اینکه چطور اروپاییان بر آفریقاییها مسلط شدند ما را قادر میسازد درک کنیم که هیچ چیز طبیعی یا اجتناب ناپذیری در سلسله مراتب نژادی وجود ندارد، و این که دنیا ممکن است به گونه دیگری سازماندهی شود.
برشی از کتاب انسان خردمند / یووال نوح هراری
و بعد هم این را نوشتی:
چون تاریخ میخونی، مطلب جالبیه در مورد پیش بینی ناپذیر بودن تاریخ
و این سوال اساسی که چرا تاریخ بخوانیم؟
حال که خواندن کتاب را نزدیک یک ماه است به پایان بردهام و از هیجانات لذت خواندن در مواقعی، و رنج خواندن در مواقعی دیگر رهایی یافتهام، منصفانهتر و منظمتر برایت از فواید خواندن تاریخ مینویسم؛ فوایدی که با مطالعهی کتبِ غیرتاریخی بدین شکل حاصل نمیشود:
- اگرچه با آنچه نوح حراری میگوید که “تاریخ به ما امکان پیشبینی نمیدهد” تا حد زیادی موافقم، اما دانستن سیرِ تاریخ میتواند کلیاتی به ما بیاموزد. در زیر نمونههایی از نتیجهگیریهایی که از خواندن تاریخ کردم را برایت میآورم:
-
- هر وقت که دیدی در زمانی و در جایی عدم تسامح، افراط و پافشاری بر یک دین، مذهب، آیین، مکتب و .. وجود دارد و افرادِ با عقاید مخالف حکومت به شدت سرکوب می شوند، سقوط آن حکومت را بسیار محتمل بدان. حکومتهای زیادی در ایران وجود داشتهاند که بسیار قدرتمند بودهاند، اما همین عدم تسامح آنها تیشه به ریشهی آنها زده است. جالب اینکه این مسئله ربطی به اینکه حکومتی اسلامی است یا نه ندارد؛ هرگاه حکومتها با مردم اقلیت شروع به ناسازگاری شدید کردند عاقبتشان به خیر نشده است.
- “ظلم، حتی در این دنیا، بی پاسخ نمیماند”. با خواندن تاریخ بارها به جمله رسیدم. به خاطر ندارم که جایی خوانده باشم که فلان پادشاه ظلم کرده باشد ولی خود یا اعقابش تقاص آن را پس نداده باشد و جالب اینکه مهم نیست که ظلمی که صورت گرفته به مردم همان کشور باشد یا به مردم دیگر کشورها؛ نتیجهی ظلم به ظالم برمیگردد. یادم است یکبار مسجد رفته بودم و آخوند مسجد میگفت:”ظلم نشاندن یک چیزی در جای ناصحیحش است؛ مثل این میماند که تو عدد دو را بخواهی به زور از جای صحیحش، بین یک و سه، خارج کنی، اما وقتی جایِ یک عدد مثل دو مشخص است هرچقدر هم که تلاش کنی آن را جابجا کنی در آخر سرِ حایش برمیگردد.” اگرچه خودِ آخوند را خیلی دوست نداشتم، اما حرفش خیلی جالب بود. من اینکه ظلم (جابجایی دو از بین یک و سه) ناپایداری (برگشتن دو بر سر جایش) میآورد را در تمام طول خواندن کتاب حس کردم.
- تنآسانی و بیچالشی رهبران و مردم یک جامعه آن را به فساد میکشاند. شاید عجیب به نظر برسد: ما مردم همواره دنبال این هستیم که وضعیت معیشتی همه خوب شود و تعارضی با دیگر کشورها در کار نباشد و …، اما وقتی به تکههایی از تاریخ نگاه میکنی که کشور برای مدتی طولانی در جنگ و چالش نبوده، میبینی (حداقل) سران مملکت به فساد افتادهاند. نمونهای از این قضیه که یادم مانده مربوط به عهد بعد از داریوش است. داریوش قوانینی وضع کرد که مملکت را حسابی سر و سامان داد. این قوانین برای چند پادشاه بعدی باقی ماندند و منجر به راحتتر شدن نظارت بر امور برای آنها شد، اما خودِ این پادشاهان که جنگاوری داریوش را نداشتند و با چالش کمتری روبرو بودند، به فساد افتادند. این مسئله محدود به عهد هخامنشیان نیست؛ بارها تکرار شده است.
- فهمیدم مردم ایران تقریباً در هیچ دورهای و هیچ سلسله ای “در طولانی مدت” در شادی و بیدغدغگی نزیستهاند و همواره در تنش بودهاند. هر دورهای مشکلات و چالشهای خود را داشته است. خواندن این کتاب خواننده را متوجه پوشالی و مغرضانه بودن آنچه رسانهها_ اعم از رسانه های ملی و رسانه هایی مانند بی بی سی و من و تو_ به خوردمان میدهند میکند. ما بیجهت گاهی فکر میکنیم زمانهای قدیم مردم ایران شرایط بهتری داشتهاند، برای اینکه طولانی مدت را در نظر نمیگیریم. مثال بیاورم: از عصر هخامنشیان، فقط عصر کوروش و داریوش را در نظر میگیریم که سالهای محدودی بوده است و گاه آرزو میکنیم کاش در عصر هخامنشیان زندگی میکردیم، اما تحقیق نمیکنیم که در دوران افول هخامنشیان چه قدر بر مردم ظلم شده است. تازه قادر به فهمِ این هم نیستیم که عظمت دوران این دو پادشاه لزوماً به معنای آسودگی و بیدغدغگی مردم دورانشان نیست. مثال دیگر را از عهد سلطان محمود غزنوی بیاورم: سلطان محمود از آنجا که چشم بر غنایم هندوستان داشت، لشکرکشیهای زیادی به هندوستان کرد و خزانهی خود را از این غنائم پر کرد، اما حاصل این کار چه بود؟ قحطی بر اساس کمبود نیروی انسانی؛ از آنجا که او پسران جوان را برای لشکرکشیهایش_ که تلاش میکرد تحت عنوان جنگ با کفار یا غزوه نشان دهد اما در حقیقت چیزی جز طمع در پس قضیه نبود_با خود به میادین جنگ میبرد، نیروی موثری سر زمینهای کشاورزی نمیماند و ازینرو محصولات کشاورزی رو به نقصان گذاشت و قحطی و فقر و بدبختی در مملکت ایجاد شد. تاریخ پر است از این اتفاقات. پر است از رنجهایی که مردم بردهاند و خودشان و رنجشان به فراموشی سپرده شده است. میدانی دانستن این مطلب چه کمکی به ما میکند؟ وقتی بدانیم که انسان در همهی دورانها در رنج و سختی بوده است، برایمان پذیرش اینکه خودمان هم رنج میبریم آسانتر میشود. تا وقتی که تاریخ ندانیم احساس میکنیم که بر دوشِ ما و نسل ما باری سنگین است که بر دوش دیگران نبوده، اما وقتی تاریخ بخوانیم و این بار سنگین را بر دوشِ همهی مردم در طول تاریخ ببینیم، دیگر میفهمیم که دنیا ذاتاً به انسان سختی تحمیل میکند؛ آن موقع پذیرش این سختیها آسانتر میشود.
- فهمیدم که فاصلهی اوج تا حظیظ برای یک حکومت یا ملت چقدر کم است. تاریخ پر است از حاکمانی که کشور در زمانشان در اوج اقتدار بوده، اما بدون فاصله و واسطه حاکمان بعدی آنها آنچنان ضعیف عمل کردهاند که بسیاری از دستآوردهای حاکم قبلی را از بین بردهاند. برای مثال حکومت شاه عباس اول (و تاحدی شاه عباس دوم) را ببین و بعد به جانشینان آنها نگاه کن. مملکتی که در این سالها آباد شده بود بر اثر حکومت پادشاهانی ظالم و احمق با سرعتی باورنکردنی رو به ویرانی رفت. در مورد این قضیه شاردن هم سخن گفته است که سالِ پیش همین موقعها در موردش نوشتم.
- وقتی تاریخ میخوانی با گوشت و استخوانت لمس میکنی که “چقدر تاریخ به هم پیوسته است.” و “چقدر گذشتههای دور نزدیک است”. ما آدمها عادت داریم که همه چیز را دستهبندی کنیم (که البته به خودی خود کار بدی نیست اما علیایحال روی نحوهی تفکرمان اثر میگذارد) و بگوییم “قبل انقلاب چنین بود و بعد انقلاب چنین شد” یا “قبل اسلام اینطور بود و بعد اسلام آنطور شد” و …، اما وقتی تاریخ میخوانی دیگر همهی دورانها به هم متصل میشوند و علاوه بر این، همه چیز برایت کوتاه مینماید، درست آنگونه که هست. وقتی تاریخ نخواندهای و از روی پل خواجو بگذری فکر میکنی که این پل چقدر قدیمی است، اما وقتی تاریخ را با دل و جانت خوانده باشی دیگر نه این پل برایت قدیمی است و معمارش و نه واقعهای مثل حملهی مغول برایت دوردست است و نه حتی تخت جمشید برایت قدیمی است.
- دوستم علیرضا حرف جالبی زد :”وقتی تاریخ نخواندهای خودت را بالا میبینی و می گویی این من هستم و این تاریخ، اما وقتی تاریخ خواندی دیگر خود را جزئی از تاریخ میبینی و مَنَت را از بقیهی سیر تاریخ جدا نمی کنی.” به عبارت دیگر کوچک بودن خودت، دوستانت و دغدغههای خودت و دوستانت را لمس میکنی. وقتی درست تاریخ بخوانی و به میلیاردها انسانی که آمده اند و رفتهاند فکر کنی دیگر احتمال اینکه به خودت مغرور شوی کم میشود، چراکه میبینی چقدر بزرگتر و بهتر از ما وجود داشته و زیر خاک رفتهاند؛ ما کوچکتر ها که دیگر هیچ.
- دیگر چیزی که باعث میشود تو را خاشعتر کند پیدا کردن افرادی در صدها یا هزاران سالِ پیش است که افکاری مشابه با افکار روشنفکران و متفکرین و فیلسوفهای امروزی داشتهاند. بشرِ امروز سادهلوحانه میپندارد که چون تکنولوژی در دست دارد و دنیایش هردهسال یکبار بر اثر پیشرفت تکنولوژی رنگ و بویی دیگر میگیرد پس از بشر قرنهای پیش باهوشتر هم هست، اما شواهد چیز دیگری را نشان میدهد. با توجه به اینکه زمانی کمی فلسفه خوانده بودم و کمی با کمونیسم و تفکرات مارکس آشنا بودم، زمانی که صفحات مربوط به مزدک را میخواندم، بی آنکه دکتر زرینکوب اشارهای به لغت کمونیسم یا … داشته باشد، با خود میگفتم که:”چقدر از حرفهایی که این بشر زده مشابه حرفهای کمونیسم است”. بعد شروع کردم به جستجو کردن و دیدم بله؛ مزدک نامی در زمان ساسانی میزیسته که عقاید و شعارهایی مشابه، و نه یکسان، با مطرحکنندگان کمونیسم امروز داشته است. ممکن است سرچ کنی و ببینی که عقاید مزدک با مارکس کاملاً همپوشانی ندارد، اما مهم نیست؛ مهم این است که بدانیم فکری که ما امروز میکنیم و به نظرمان جدید و روشنفکرانه و مترقی است، ممکن است هزاران سال پیش فردی دیگر کرده باشد، و چه بسا فکر او از فکر ما منطقیتر و پذیرفتنیتر هم باشد! اگر درست تاریخ بخوانیم این طرز نگاه هم به ما فروتنی بیشتر میدهد.
- هم خودم فکر کردم و هم دکتر زرین کوب اشاره کرده بود: ما مردم عادی هم همانند حاکمانمان در برابر آنچه می کنیم مسئولیم. چه بسا مظلوم واقع شدن به اندازهی ظالم بودن ما را درخور ملامت کند. تاریخ نشانگر “اختیار” بشر است. در صفحاتی مرحوم زرینکوب اشاره میکند که اگر نبودند جلادانی که به اشارت پادشاه چشم مردم را از کاسه درمیآوردند یا آنها را میکشتند، مگر پادشاهان میتوانستند اینگونه ظلم کنند و خون ناحق بریزند؟ ممکن است فکر کنی که اگر آن افراد مطابق میل پادشاهان ظالم عمل نمیکردند یا زندگی بدی پیدا میکردند، یا کشته میشدند، یا هزار بلای دیگر ممکن بود سرِ آنها بیاید، اما آیا این مسائل اختیار را از بشر صلب میکند؟
- وقتی تاریخ نخوانی شاید گاهی فکر کنی که خوشبختی و شادی به مقام و منصب بالا و ثروت زیاد بستگی مستقیم دارد، اما وقتی بخوانی میبینی که چنین چیزی درست نیست. در طول تاریخ کم نمیبینی پادشاهانی که از نظر مادی تامین بودهاند و شاه شاهان و سلطانابنسلطان و شاه ایران و انیران بودهاند، اما از نظرِ روحی و عقلی دچار مشکل بودهاند. اصلاً تاریخ ایران پر است از پادشاهانی با امراض عقلی و روحی. وقتی تاریخ میخوانی شاههایی را مییابی که دچار بیماری سوءظن بوده اند، تا حد افراط شرابخواری میکردهاند یا با زنان در حد بسیار زیاد در ارتباط بودهاند، در عینِ ثروتمندی به شدت خسیس بودهاند، به شدت قسیالقلب بودهاند، و …اصلاً تاریخ ما پر است از حاکمانی که با روانشناسی بتوان روی آنها مفصل تحقیق کرد و به نتایج جالبی رسید. وقتی بخوانی میبینی که انگار خودِ ما که دو آدم معمولی آس و پاس هستیم و مثل موش کور در خانههایمان پناه گرفتهایم احتمالاً خوشبختتر هستیم تا پادشاهانی که دائم و از روی افکار بیمارگونه در ترس این بودهاند که فلان سردارشان ترتیبشان را ندهد و به جایشان بر تخت پادشاهی ننشیند. شاید باباطاهر عریان که شبها خشتی زیر سر میگذاشته و میخوابیده خوشبختتر از شاهی قاجار بوده که هر شب در کاخش در عیش و نوش بوده ولی در خلوتش احساس بدبختی میکرده است.
- خواندن تاریخ برای این لازم است که بفهمیم “هر عادت و رفتاری دلیلی دارد”. زندگی مدرنِ و تقلید از فرهنگهای دیگر بسیاری از آداب و رسوم ما را عوض کرده؛ باعث شده که نشیمنگاهمان جز روی صندلی آرام نگیرد و به جای رختخواب پهن کردن روی تختخواب بخوابیم، تازه اگر بعد از کلی استفاده از موبایل و مواجهه با نور لامپها خوابمان ببرد، اما هنوز هم چیزهایی باقی مانده است: هنوز جشن نوروز میگیریم و سفرهی هفت سین پهن میکنیم، شب یلدا را جشن میگیریم، در برخورد با ناشناسها مهماننوازیم و … هنوز ما اصفهانیها به خساست از دیدِ بقیه و به صرفهجویی از دیدِ خودمان معروفیم و هنوز شمالیها کله ماهی و میرزاقاسمی می خورند و …و شاید فکر کنی که اینها بیدلیل است، اما وقتی در دلِ تاریخ میروی میبینی پشت بسیاری از کارها که امروزه از سر عادت میکنیم دلیلی وجود دارد، بماند که امروز اکثر ما ملتهای آسیایی، اعم از ایرانی و چینی و ژاپنی و … بعضی عادات پیدا کردهایم که ریشهی واقعی دارد، اما نه در فرهنگ ما، بلکه در فرهنگ کشورهای اروپایی.
- علاوه بر آنچه در بالا گفتم، تاریخ از جنبههایی دیگر هم توجهت را به جامعهشناسی جلب میکند. اینکه مثلاً ببینی که غرور ملی در بین ایرانیان باعث میشده که پارس و ماد و پارت زیر سلطه ی همدیگر بروند، اما به راحتی سلطهی اقوام دیگر را نپذیرند جالب است. اینکه ببینی وقتی مصر مغلوب پادشاهان هخامنشی میشود مردم مصر شروع می کنند به داستان ساختن در مورد اینکه پادشاهانی که مصر را گرفتهاند خود به نوعی فرعون هستند و … تا خودشان را گول بزنند و غرور ملیشان کمتر جریحهدار شود قطعاً شایان توجه است. از این مثالها باز هم پیدا میکنی به شرطی که بگردی.
- و در آخر برایت بگویم که تاریخ پر است از وقایع جالب که وقتی بخوانی متعجب میشوی و میفهمی پیشبینیناپذیر بودن دنیا برای ما انسانهای عادی لزوماً چیز بدی نیست. چه کسی در هیاهوی پیش از زمان داریوش فکرش را میکرد که داریوش نامی بر سر کار بیاید و بردیای دروغین را برکنار کند و با قانونگذاری و تعقل و کشورگشاییاش همهی معادلات را به هم بریزد و در آینده مایهی مباهات ایرانیان شود؟ چه کسی پیشبینی میکرد بازماندگان حکومت مغول ها که در ابتدا چیزی از دین اسلام سرشان نمیشد خود مسلمان شوند و بعضاً تمایلات شیعی نشان دهند و خط فکریشان عوض شود؟ یا چه کسی توان پیشبینی این را داشت که نوادگان تیمور لنگ خونریز و ظالم که جز ویرانی شهرها چیزی از خود بر جای نگذاشت و استعدادش را جز در خونریزی نشان نداد، بشوند شاعر و ریاضیدان و دانشمند برجستهی زمانهی خود و مساجد و بناهایی مثل گوهرشاد و میرچخماق بنا کنند و …
و همهی اینها را گفتم و این را هم بگویم حمیدجان که اینکه از خواندن تاریخ یا هرچیز دیگری سودی ببری بستگی دارد به اینکه چگونه آن را مطالعه کنی. تو میتوانی رویکردهای بسیار مختلفی به یادگیری تاریخ داشته باشی؛ میتوانی تاریخ بخوانی تا امتحانش را پاس کنی یا کنکور دهی؛ میتوانی تاریخ بخوانی تا وسعت اطلاعاتت را بر سر بقیه بکوبی (که تو را میشناسم و میدانم که اینکار را نمیکنی)؛ میتوانی از سر بیکاری و برای تفریح بخوانی و میتوانی تاریخ را برای عبرت بخوانی، همانگونه که خاقانی ایوان مدائن را آیینهی عبرت دانست. همه چیز بستگی به تو دارد و به نیتهایت و به اینکه از خواندنت، شنیدنت، گفتنت، نگاه کردنت و … چه بخواهی. امیدوارم که هردوی ما همواره در یادگیریهایمان بهترین نیت را داشته باشیم؛ نیتی که نتایجش به دنیای فانی محدود نشود و همواره از شیرینی آن یادگیری بهره مند شویم. قربانت. شب و روزت خوش.
پ.ن. جزئیات برخی از قسمتهای آموزنده یا جالب تاریخ را که در فضای مجازی کمتر بدان پرداخته شده ممکن است در آینده در پستهایی متعدد ولی کوتاه بیاورم. این پست را تنها بابت انعکاس بخشی از کلیاتی که از خواندن کتاب “روزگاران” مرحوم زرینکوب یاد گرفتم نوشتم.
توضیح عکس: سنگنبشتهی مربوط به ماجرای غلبه یافتن داریوش بر بردیای دروغین در بیستون کرمانشاه. عکس را در سفر شهریور ۹۸ به کرمانشاه گرفتم.
پ.ن. آخر. این مطلب را بار اول در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» منتشر کردم.