ادبدل‌نوشته

غم فلسطین

بسم الله قاصم الجبارین

بر سر قضیه‌ی فلسطین چه می‌توانم بگویم؟ دستم به قلم نمی‌رود. ماه‌هاست که دیگر شوقی برای نوشتن در اینجا نداشته‌ام. ماه‌هاست. 

بسیاری از حرف‌ها که باید می‌گفتم گفتم. ناسزا کم نشنیدم. کم طرد نشدم. اما عقیده‌ام بود که باید آنچه حق می‌دانم را بگویم، نه آن چیزی که این دنیای پست بر آدم‌ها تحمیل می‌کند. 

در این مورد چه می‌توان گفت؟ فلسطین را می‌گویم. در موردش چیزی می‌شود گفت؟ آیا تاب و توانی برای حرف زدن آدم می‌گذارد؟ 

اعلام موضع باید کنم؟ مگر چه موضعی می‌توان داشت. آیا این غم در کلمات می‌گنجد؟ آیا این خشم به نثر می‌آید؟

آن حکومت‌های متمدن که در ذهن میلیون‌ها آدم ترک‌تازی کرده و می‌کنند چه غلطی می‌کنند؟ بگذار من بگویم: پرچم اسرائیل را در کنار پرچم اوکراین آویزان کرده‌اند. حمایت می‌کنند. و حقیقتش را بخواهی هیچ کدامشان برایشان مهم نیست. برای آنها هیچ مردمی مهم نیستند، الا خودشان و جیب‌های پرپولشان. همان منافع ملی‌ ملعونشان که باید به خاطرش میلیون‌ها آدم کشته و آواره و ناقص شوند. 

مردمشان چه؟ عده‌ای غرق‌اند. غرق در روزمرگی‌شان. 

و عده‌ایشان دارند به فواره‌ی دروغ بشری می‌نگرند. امپراتوری نمایش. امپراتوری دروغ. و دیگر این امپراتوری را برنمی‌تابند. 

و چقدر خشمگینم از عده‌ای. از عده‌ای که از این جنایت و این رذالت حمایت می‌کنند. آیا باید تلاشی برای برگرداندنشان کرد؟ نمی‌دانم. اکنون وقت عقده‌گشایی نیست. من فقط می‌دانم که حمایت بعضی از آنها از این جرثومه‌ی فساد، ناشی از فاسد بودن خودشان است. قلب‌هایی که وارونه گشته‌اند، چگونه راه به حقیقت می‌یابند؟ 

کاش می‌شد کاری کرد. به ریش همه‌ی کسانی که مسلمانان جبهه‌ی مقاومت را مسخره می‌کنند و افراطی‌شان می‌دانند ولی از این لجن‌زار استعماری غرب آسیا حمایت می‌کنند می‌خندم. به حالشان افسوس می‌خورم. افسوس. و از این حس عبور می‌کنم. 

باید کاری کرد.

اللهم عجل لولیک الفرج

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا