به نام او
در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ مطلبی به صورت زیر نوشتم:
مطلب اول: یه اتفاق بسیار غیرمنتظره و جالب برام افتاده که اصلاً نمیدونم تهش قراره به کجا ختم بشه.
بعد از چند ماه زندگی ساکن و راکد مردابگونه_ اگر بتونم اسم این چند ماه رو زندگی بذارم_ این اتفاق برام افتاد. حس پیدا شدن سوزنی در کاهدان دارم. نمیدونم این اتفاق خودش ذاتاً خوبه یا بده؛ اما حداقل یه تکونی بهم داد؛ یه کم از این حس مردگی شاید من رو حداقل برای ساعاتی دور کرد.
مطلب دوم: تصمیم فعلی ام اینه که تا مصاحبهها رو شروع نکردم مدتی در وبلاگ چیزی ننویسم. با ننوشتن در چند روز یا چند ماه آتی نه خودم چیزی از دست می دهم (چه بسا به دست هم بیاورم)، نه دیگران. برای مصاحبهها هیجان دارم، اما فعلاً فرصتش رو ندارم (بهتره بگم از اولویتهای بالای لیستم نیست و برای همین میگم فرصتش نیست).
پ.ن. ۱. امیدوارم دفعهی بعد به عنوان یک آدم زنده، شاد و امیدوار پست بگذارم نه یک مردهی متحرک.
پ.ن. ۲. در این ماه مبارک من رو هم دعا کنید. بسیار محتاج دعا هستم.
پ. ن. ۳. ولَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى
الان، یعنی ۱۷ اسفند ۹۹، بعد از گذشتن حدود دو سال از وقتی که آن اتفاق برایم افتاد میخواهم مطلبی را برای خودم یادداشت کنم که به خاطرم بماند: اتفاقات خوب ممکن است در زندگی رخ دهند، اما تا آدم پتانسیلش را نداشته باشد که از آنها بهره بگیرد و شجاعتش را نداشته باشد که ریسک شکست را قبول کند، تغییری حاصل نمیشود و فقط افسوس برای آدم باقی میماند.