به نام او
هرچند وقت یک بار پستهای قدیمیتر وبلاگ را میخوانم. امشب یاد پست زیر افتادم: «اصلاح از کجا آغاز میشود؟»
من هنوز معتقدم که خودم را باید اصلاح کنم و اصلاح خودم را مقدم بر اصلاح هر چیز دیگر میبینم، یعنی یک بخش حرفم را قبول دارم، اما حقیقتش را بخواهی من دیگر مانند سال ۹۷ این مسئله را در تقابل با انتقاد از مردم نمیبینم. شاید با خواندن پست آن زمان با خود بگویی پست قبلیات در پرهیز از انتقاد نسبت به مردم نیست، اما خودِ من حس میکنم که هست. من از مردم دفاع میکردم. اکنون چیزی که در من تغییر کرده این است که من دیگر هر وقت صحبت از اصلاح مردم شد نمیآیم بگویم «بگذار اول من خودم را اصلاح کنم. بعد به مردم میپردازیم». اینکه من باید اصلاح شوم امری جداست و اینکه این جامعهی بیمار هم باید درمان شود امری است جدا. گفتم بیمار؛ حرفی که از آن سالهای پیش به شدت بر حذر بودم. در این موضوع راستگویی سخت است، چرا که راستگویی گرفتن نوک پیکان به سمت خودمان است. مثل حرف زدن آدمِ افسرده در مورد افسردگیاش در جمع میماند و خجالتی که میکشد. اینکه بگویم احساس میکنم در جامعهای زندگی میکنم که مردمش بیمار شدهاند و خودم هم یکی از آنها هستم حس خوبی به من نمیدهد و با این حال این چیزی است که احساس میکنم.
یادم میآید وقتی تازه کار در داروخانه را شروع کرده بودم میگفتم «من مردم را دوست دارم.» کاملاً هم راستش را میگفتم. از همکلام شدن و بودن با مردم لذت میبردم. الان هم کاملاً راستش را میگویم: دیگر اینطور نیست که همهی مردم را دوست بدارم. حقیقتش بیشتر حسی که نسبت به بسیاری از آدمها دارم حس دلسوزی و وظیفه است و نه حس دوست داشتن. حس دلسوزی دارم از این جهت که از همهجا ضربه میخورند، هم از بقیه و هم از خودشان. هم ظالمند و هم مظلوم. هم آتش برپا میکنند و هم خود را در آن میسوزانند. نفر قبلی را در آتش هل میدهند، غافل از آنکه نفر بعد خودشان هستند. حس وظیفهای که دارم از جهت خدمت به همان بعد مظلومشان است و اینکه اینطور نشود که خودِ من با انجام ندادن وظیفهام در این دور باطل بیفتم و ظالم شوم. شاید خود من هم ظالم شدهام، پس بهتر است تلاش کنم کمتر ظالم باشم. راستش را بخواهی بعد از دیدن اجباریِ هزاران نفر در طول سربازیام ترجیح میدهم بیشتر تنها باشم تا با بیشترِ مردم. منظورم همان دوری و دوستی است. و چقدر خوشحالم که سیاستمدار نیستم که مشتی شعار را به خورد مردم دهم؛ نظیرِ: «مردم شریف ایران»، «مردم فهیم ایران»، «ملت قهرمان ایران». منِ محمد خوشحالم که سیاستمدار نیستم و میتوانم راحتتر راست بگویم؛ میتوانم راحتتر حرفم را بزنم.
برای منِ امروز جای شگفتی است که حاج قاسم سلیمانی ملت ما را «ملت امام حسین» میدید. این نوع نگاه، نگاهِ خاصی است. مثل نگاه محمد فعلی نیست. نگاهی که سردار سلیمانی داشت یا بینش خاصی میخواهد یا زاویهی دید خاصی_ که در آن نیمهی پر لیوان را بیشتر ببینی_ که هیچ کدام را من ندارم. من امروز چنین حس نمیکنم. من امروز بیشتر ظواهر و شعائر مذهبی را در جامعه میبینم تا عقاید ریشهدار مذهبی. بیشتر نیمهی خالی لیوان را میبینم تا نیمهی پر آن را.
در مجموع امروز هنوز به اصلاح خود اولویت و ارج مینهم و نه اصلاح کسی دیگر یا جامعه، با این حال دیگر خلط مبحث نمیکنم و تمام قد در دفاع از جامعهام نمیایستم. امروز جامعه را نیازمند تغییرات اساسی میبینم؛ تغییراتی در ابعاد عمیق فکری و فرهنگی، نه تغییرات در لایههای سطحی سیاسی، مثل عوض شدن یک رئیس جمهور با رئیس جمهور دیگر یا حتی عوض شدن حکومت. از اینکه این تغییرات رخ دهند ناامید نیستم، اما محتمل دانستن اینکه من در زمان حیاتم شاهد بهبود چشمگیر باشم را بیش از حد خوشبینانه میدانم.
و دیگر روضه نخوانم و رودهدرازی نکنم. قرار نیست در اینجا تحلیل در مورد جامعه بنویسم که در موردش چیزی نمیدانم. اما دوست دارم افکار و احساساتم را شجاعانهتر به یادگار بگذارم و تغییرات آن را در طول زمان به تماشا بنشینم.