ادبدل‌نوشته

رهایی

به نام حضرت حق

این چند روز ساعت‌ها وقت صرف کردم تا مطلبی در مورد هویت ایرانی بنویسم. مطالعه کردم، فکر کردم، نوشتم، ویرایش کردم و این چرخه را ادامه دادم، ولی نتوانستم آن را پست کنم. فعلاً که نتوانسته‌ام. اگرچه تلاش کرده‌ام و می‌کنم که وقتی می‌نویسم به نادانی خود اقرار کنم و احتمال خطا را در نوشته‌ام ببینم، باز هم با وجود ذکر اینها باز گویی نمی‌توانم به راحتی مسائلی که به اجتماع و سیاست و فرهنگ گره می‌خورد را حتی وقت‌هایی که در موردشان مطالعه داشته‌ام در اینجا مطرح کنم. من این قضیه را به فال نیک می‌گیرم. این خوب است که در مورد هر چیزی و هرجایی اظهار نظر نکنم، هرچند گاهی اوقات این مسئله عذاب‌آور می‌شود.

در پستی از مصطفی خواندم که بهترین حرف‌هایش را وقتی می‌زند که خسته است و آخر شب است و چندان فکر نمی‌تواند بکند. من هم به این مسئله یک سالی است پی برده‌ام. گویا در آخر شب، وقتی دیگر نای بیش از حد فکر کردن ندارم، ناخودآگاهم شروع به نوشتن می‌کند و نقش خودآگاهم کم‌رنگ‌تر می‌شود. آن موقع، آنچه می‌نویسم_ هرچه باشد، طنز و جد و خصوصی و عمومی و … _ بیشتر حرف دلم را می‌گوید و بعدها بیشتر به دل خودم می‌نشیند. بعدها وقتی آن پست‌ها که بدون فکرِ چندان نوشته‌ام را خوانده‌ام معمولاً بسیار از آن‌ها لذت برده‌ام، در حالی که اغلب به پست‌هایی که با ساعت‌ها تفکر نوشته‌ام دلبستگی خاصی ندارم. چقدر این مسئله متناقض است: هرچه تلاش می‌کنم که اصیل‌تر بنویسم، اصالت نوشته‌ام کمتر می‌شود. هرچه می‌کوشم از خود و افکار خود برای نوشتن یک مطلب مایه بگذارم، آن مطلب کم‌مایه‌تر می‌شود. هرچه می‌کوشم احساسات واقعی‌ام را در نوشتن دخیل کنم حس نوشته‌ام بوی تصنع می‌گیرد و هرچه می‌خواهم زیباتر بنویسم، بعدها آن نوشته دلم را می‌زند. 

بیش از حد فکر می‌کنم. بیش از حد زور می‌زنم. بیش از حد تلاش می‌کنم. فکر می‌کنم کافی نیستم؛ برای حرف زدن، نوشتن، نقاشی کشیدن؛ برای لذت بردن و طعم لذت را به دیگران چشانیدن. وقت آن است که کمی مثل بوکوفسکی عمل کنم؛ زور نزنم و به توصیه‌ی او عمل کنم: Don’t try.   

بگذارم هر چیز باشد، همانطور که هست. فکر نکنم که با بیشتر خواندن، بیشتر دیدن، بیشتر تجربه کردن، لزوماً خودِ من بیشتر می‌شود. آزادتر باشم. رهاتر بنویسم. آزادتر زندگی کنم. 

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام.
    بابت تمام شدن سربازی تبریک میگم.
    این کامنت بیشتر مرتبطه با پست بالا، اما از از اونجایی که این یکی پست رو بیشتر دوست داشتم اینجا می نویسم.
    یادمه وقتی وبلاگ می نوشتم، وقت هایی که حوصله ی چندانی نداشتم و این مسئله رو علنا در نوشته هام میوردم با خودم فکر میکردم مخاطبم الآن حق داره از این که من میگم دلم نمیخواد اینجا بنویسم، ناراحت شه یا نه 🙂
    برام جالبه که نگاه شما به نوشتن هم یک نگاه آموزشیه. یک نگاه یادگیری. یک نگاه به کار اومدن در آینده. من همیشه با نوشتن، تمرین فکر کردن می کردم. خیلی وقتا یه مسائلی بودن که در حین نوشتن بهشون می رسیدم.همیشه گفتم، بیش از اینکه از خوندن فکر کردن یاد بگیرم، از نوشتن یاد گرفتم. خوندن بهم خوراک فکر کردن داده اما نوشتن، فکر داده. تبدیل اون خوراک ها به خود فکر. این برام خوب بود. اما اونی که میوردم و مینشوندم پای کیبورد، لذت نوشتن بود. یادگیری و فهم ناگهانی لذت داشت. این که میدیدم نوشته ی امروزم بهتر از نوشته ی دیروزم هست هم لذت داشت. اما کلمه، خود کلمه، معجزه ی کلمه، چیز دیگه ای بود … به کلمه تبدیل شدن افکارم چیز دیگه ای بود … تلاش هر روزم هم این بود که امروز بیشتر بتونم افکارم رو کلمه کنم. احساس موفقیت در نوشتن برام وقتی به دست میومد که نگفتنی هام رو گفتنی میکردم. همه ی اون چیزی که بیان نمی شد رو کلمه می کردم. اینجور مواقع بود که از نوشته های خودم لذت می بردم. حتما خنده داره و شاید مغرورانه و از تواضع به دور. اما گاهی به خودم میگفتم ایول که اینو نوشتی، اگر نمی نوشتیش جاش خالی بود 🙂

    این جملاتی که گفتید:
    چقدر این مسئله متناقض است: هرچه تلاش می‌کنم که …
    برای من جملات خوبی بودند. بهم خوراک فکری خوبی دادند. ممنون.
    دوران پسا سربازی خوبی داشته باشید 🙂

    1. سلام.
      ممنونم از شما، هم بابت تبریک و هم بابت صحبت هایی که در مورد نوشتن کردید. به طور کلی برای من کم پیش اومده که در حین نوشتن یک مطلب از اون مطلب خوشم بیاد. خیلی وقت ها لذت نوشتن یک چیز رو همون موقع حس نمی کنم، ولی بعدها که چند ماه یا سال ازش گذشته و نگاه می کنم می بینم که بد نبوده. اینکه پیشرفت در نوشتنم ببینم لذت بخشه برام، اما هنوز با تعداد کمی از نوشته هام در همون لحظه لذت می برم.
      «چقدر این مسئله متناقض است» برای خودم هم جالبه. من وقتی بهتر حرف می زنم، می نویسم و عمل می کنم که being ام دخیله در ماجرا؛ وقتی خود من بدون فکر اضافه دخیله. تلاشهای اضافه که می کنم و وسواسی که به خرج میدم معمولاً همه چیز رو خراب می کنه تا بهتر کنه.
      موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا