اصلاح از کجا آغاز می شود؟


ماهها پیش در جایی سوالی شنیدم:
«اصلاح باید از چه جهت صورت بگیرد؟
آیا ابتدا باید حکام مملکت اصلاح شوند تا مردم اصلاح شوند، یا بالعکس، ابتدا باید مردم اصلاح شوند تا حکام- که از دل همین مردم بیرون میآیند- اصلاح شوند؟»
و کمی به آن فکر کردم و بعد هم خودِ سوال و فکرهایم را فراموش کردم.
در این چند ماه تجربههای مختلفی کسب کردم، با افراد با عقاید و آراء مختلف به گفتگو نشستم، کتابهای مختلفی خواندم. این تجربهها برای یک نتیجهگیری جامع کافی نیست، اما حداقل تا امروز به این نتیجه رسیدم که اگرچه خودِ سوال مهم است، اما گزینهها کامل نیست؛ حداقل گزینهی من در میان پاسخهای بالا نیست.
ما وقتی از مردم حرف میزنیم خود را در میان آنها نمیبینیم، برای همین است با هم که دردِ دل میکنیم میگوییم «مردم ما بیانصاف شدهاند» یا «چقدر مردم بدی داریم». اگر موقع درد دل خودمان را جزئی از مردم، نه فردی شبیه مردم که از بالا به دیگر مردم مینگرد، میدیدیم، حاضر نبودیم با گفتن «چقدر این مردم بد شدهاند» زیرآب خودمان را هم بزنیم. معدود افرادی هستند که بدون تخریب خود دست به انتقاد سازنده از خود بزنند. آیا ما چنین هستیم؟
گفتن اینکه اصلاح باید از جانب مردم هم آغاز شود به نظر من نوعی دور زدن و طفره رفتن از اصلاح خودمان است، چراکه خیلی از آدمها مثل من و احتمالاً شما- به خصوص اگر از قشر تحصیل کرده باشیم- تمایل داریم خودمان را از مردم جدا ببینیم.
اصلاح باید از من شروع شود، از خودِ خودم یعنی محمد. من خود میدانم جزئی از مردم عادی هستم، اما اگر بگویم «اصلاح باید از مردم شروع شود» در عمل خودم را از معادله خارج کردهام. اصلاح خودم از اصلاح مملکت که صورت سوال بالاست به خودی خود شاید مهمتر هم باشد و اگر با اصلاح شدن من مملکت هیچ گونه پیشرفتی نکند و هیچ گونه اصلاحی هم نشود باز هم ترجیح من و وظیفهی اول من اصلاح خودم است. اگر وظیفهی ثانویهای برای خود متصور باشم، آن وظیفه برداشتن سنگ از مسیر اصلاح اطرافیانم و ترغیب و تشویقشان به اصلاح خودشان است.
بسیاری از مشکلاتی که در کشور ما و در جهان وجود دارد از ظلم منشا میگیرد؛ من هم باید به عنوان فردی مسلمان تا حد توانم جلوی این ظلمها بایستم، اما قدم قبل از آن و مهمتر از آن این است که روی خودم کار کنم تا خود از ظالمان نباشم.
شاید دلیل اینکه هروقت حرفی با رنگ و بوی سیاست و اصلاح کشور و … در اینجا زدهام، زود پشیمان شده و مطلب را حذف کردهام این باشد که در ناخودآگاهم به حرفی که الان میزنم اعتقاد داشتهام؛ حرفی که الان آگاهانه در اینجا نوشتم.
پ.ن. این مطلب را برای اولین بار در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» نوشتم.
پ.ن. در مورد عکس شاخص: عکس مربوط به سفر شمال تابستان سال ۹۵ است. کوهها هرچقدر هم گردنفرازی کنند نمیتوانند جلوی ظهور آفتاب را بگیرند.