شب نوشت (۴۸)
به نام ایزد یکتا
ماندهای با بازدهی کاری و تحصیلیای که بسیار در این یکی دو هفته پایین آمده. انگار ذهنت یکی دو هفته فلج شده بود. بعد هم که بیمار شدی، طوری که در یک شبانهروز به ندرت توانستی از روی تختخواب برخیزی. درد چنان به بدنت رخنه کرده بود که احساس میکردی استخوانهایت در حال خرد شدن است. و حال که کمی احساس بهبودی میکنی میفهمی که سلامتی با هیچ چیز دیگر در دنیا قابل قیاس نیست.
و گفتم سلامتی. اگر ما همیشه در مملکتمان در حال لعنت فرستادن به شرایط کشور و مسئولین و هرچیز دیگری که به ذهنمان میآید هستیم، چرا بعضی وقتها شکر نمیکنیم؟ شکر نعمتی که خیلی از ما از آن بهرهمندیم: نعمت سلامتی. نعمتهای دیگری هم البته هستند برای دیدن، اگر نگاه بدبینانهی ما اجازهی دیدنشان را به ما بدهند: بودن با خانواده یکی از آنهاست.
حقیقتاً خسته شدهام. باور کن که من وکیل مدافع حکومت نیستم که از شرایطی که پیش آمده دفاع کنم. اما خسته میشوم از بس از این و آن غر میشنوم. خسته میشوم از اینکه تعداد زیادی از افرادی که میبینم مدام از شرایط شکوه میکنند. گفتم شکوه؛ نه گلگی؛ چرا که پریشب دوستم میگفت در شکوه عشق نیست اما در گلگی عشق هست. وقتی که کسی با چندش از شرایط مملکتش میگوید و از کشورهای دیگر، بیآنکه زندگی در آنها را آزموده باشد، مدینهی فاضله میسازد شکوه میبینم و نه گلگی. خسته میشوم از اینکه افرادی از من در مورد نحوهی زبان خواندن و پروسههای مهاجرت تحصیلی سوال میپرسند که تنها چیزی که در مغزشان است این است که به هر نحوی شده از کشور بروند. بعضی از آنها، تا جایی که میشناسمشان، میل و شوق یادگیری ندارند. نمیروند که چیزی یاد بگیرند یا کار مفیدی بکنند. اینجا را زندانی میبینند که باید به هر روش ممکن از آن فرار کرد. ادامه تحصیل یکی از روشهایش است؛ احتمالاً کمخرجترین روشش.
در مقابل، معدودی آدم میبینم که به جای شکوه کردن، تصمیم گرفتهاند کاری بکنند:
پنجشنبه به بازدید از مرکز پورسینای حکیم و اولین کارخانهی تولید محصولات فاقد گلوتن در ایران رفتیم. از دکتر سیدحسن امامی، که فوق تخصص گوارش دارند و موسس مرکز و کارخانه بودهاند و پس از تحصیل در آمریکا به ایران برگشتهاند، دو چیز برایم به یادگار ماند: اول اینکه یکی از همکاران دکتر امامی، خانم دکتر معقول، گفتند که دکتر معتقدند که اخبار منفی را مرتب در گروهها و بین افراد پخش نکنیم. به جای آن، اگر از ما کاری برمیآید انجام دهیم. دومین چیز را از زبان خود دکتر شنیدم. ایشان میگفتند «با اینکه میتوانند زندگی مالی بهتری داشته باشند، ترجیح میدهند زندگی خود را در سطح پایینتر نگه دارند». من به این فکر کردم که نمیتوان برای کل جامعه این مسئله را تجویز کرد، اما اگر آدمهای زیادی در جامعه چنین کاری کنند خیلی از مشکلات میتواند رو به بهبودی برود. بعد به این فکر کردم که آیا راهی وجود دارد که افراد زیادی «انتخاب» کنند که زندگی مالی خود را در سطح متوسط نگه دارند؟
مجموعهی آدمهایی که در مرکز دیدم من را به این فکر انداختند که میتوان کارهایی در این مملکت کرد. ما دنبال تغییرات بزرگ هستیم. اما نه لزومی دارد که تغییر بزرگی ایجاد کنیم و نه خیلی وقتها میشود که تغییر بزرگی در کشور ایجاد کرد. اگر زور ما به یک کار لوکالِ خوب میرسد، چرا دریغ کنیم؟
به این فکر میکنم که در مغز آدمی که شبانهروز دنبال ایراد گرفتن و غر زدن است، نه رضایتی ایجاد میشود و نه آن مغز دیگر کشش این را دارد که کار بهدردبخوری انجام دهد. به این میاندیشم که غر اگر داریم بزنیم، اما نه همیشه؛ نه در هر شرایطی؛ نه وقتی که هیچ فایدهای ندارد. اما گاهی بین غر زدنهایمان کمی هم فکر کنیم که چه کارهای مثبتی میتوان کرد.
در پایان و ساعاتی بعد از نوشتن این مطلب، به این فکر کردم که آیا این نوشتهی من خودش غر زدن دربارهی کسانی که غر میزنند نبود؟ شاید بود. شاید بهتر باشد خودم هم روند سخن گفتنها و نوشتنهایم را عوض کنم.