-
امشب پتوی برادرم پرهام گم شد و هرچه گشتیم پیدا نشد. پرهام معتقد است که آدم فضاییها پتویش را دزدیدهاند، اما من نظر دیگری دارم: وقت رفتن فرا رسیده بود. بالاخره هر پتویی به سنی میرسد که تصمیم میگیرد خانه را ترک کند. پتوی ما هم مستثنا نیست. الان پتو احتمالا در هواپیما نشسته و دارد به لندن میرود. شاید عجیب باشد، اما با داشتن یک پاسپورت چنین امری ممکن، بلکه آسان، است. شاید از…
-
به نام او با خود فکر میکنم که آیا این سطح از تنهایی عادی است؟ هم در دوری فیزیکی از دوستانم؛ هم در دوری فکری از بسیاری از اقوام و آشنایانم؛ هم در نگاهی که نسبت به دنیا پیدا کردهام که واضحاً با اکثر آدمهای اطرافم فرق میکند. نسبت به دنیا، و نه فقط نسبت به ایران. هرچند، که در جایی نوشته بودم که ما خیلی خودخواهیم که میگوییم دنیا، در حالی که در اکثر…
-
محمد روفرشبافبهمن ۱۴, ۱۴۰۱
شب نوشت (۸۰)
به نام پروردگار این اولین بار است که نسبت به آمدن دههی فجر حس دارم، آن هم حسی مثبت. پیش از این، هیچگاه نه آمدن دههی فجر برایم مهم بود و نه رفتنش. بعد از این چند ماه آشوب و جمعبندی مطالعات پیشین و تفکر بسیار، نظر من این است که راه انقلاب، راه صحیحی است، اما راه بسیار پرزحمتی بوده و هست و هزینههای بسیار داشته و دارد؛ چه برای مردم و چه برای…