شب نوشت (۸۹)_ در مورد یک پشیمانی
به نام خدا
یکی دو بار در مورد اشتباهاتی که در زندگی داشتم در وبلاگ صحبت کردم. با خود گفتم به اشتراک گذاشتنشان شاید به یکی دو نفر کمک کند تا از اشتباه من پرهیز کنند. دقیقاً یادم نیست در کجای وبلاگ از آن اشتباهات گفتهام. بعید است آن پستها از چشم مخاطبین دائم وبلاگ بنده پنهان مانده باشند، اما اگر بخواهم آن مطالب را در قالب چند کلمه خلاصه کنم، چنین مینویسم: انتشار افکار ناشی از افسردگی و ناامیدی خودم در استاتوسهای واتس آپ. من این کار را چند سال پیش و در ابتدای سربازی انجام دادم و فکر نمیکردم کسی با خواندن چند استاتوس من تحت تاثیر قرار بگیرد. اما بعدها دیدم که استاتوسهای من مثل تیری بر قلب دوستان عمدتاً جوانتر از خودم نشسته و ضربههای کاریای بر روح و روانشان وارد کرده است. فهمیدن آثار منفی آن کار، من را متوجه دو چیز کرد: یکی اینکه نوشتههایم حداقل روی بعضی از دوستانم بسیار موثر است. و دوم اینکه چقدر مهم است که حواسم به مسئولیت آنچه که مینویسم باشد. بعد از آن، تصمیم گرفتم که حتیالامکان نومیدیهایی که مقطعی به سراغم میآیند را سرایت ندهم و آنها را با فردی زبده مثل یک روانشناس مطرح کنم نه با افراد آسیبپذیر و معمولی نظیر خودم.
حال، بعد از چند سال، به یک اشتباه دیگرم اشاره کنم:
من در اینستاگرام مجموعاً پستهای زیادی نداشتم. شاید الان هم بعد از حدود هشت سال، زیر شصت پست داشته باشم. آمار دقیقش را به خاطر نمیآورم چون مدتهاست که در اینستاگرام فعال نیستم. در مورد مزایا و معایب بودن در اینستاگرام افراد متعددی نوشتهاند. من هم در سال ۹۶ پستهایی نچسب در این مورد نوشته بودم که تصمیم گرفتم کنار بگذارمشان. آنچه که اکنون میخواهم مطرح کنم مربوط به این مسائل نیست. صرفاً به کاری که از نظر خودم اشتباه بوده میپردازم:
در سال ۹۶، یازده بار سفر کردم. سفرهایی در داخل کشور داشتم و به کشورهای دیگری هم رفتم. من عکسهای بعضی از آن سفرها را در اینستاگرامم منتشر کردم. اما چند ماه بعد از انتشار عکسها، وقتی با خود نشستم و فکر کردم، بسیار از کار خودم پشیمان شدم و آن عکسها را از دسترس خارج کردم.
علت پشیمانی من، دیدگاهی که از بقیه میگرفتم نبود، چرا که هیچ دیدگاه منفیای دریافت نکردم. علت، این بود که با خود چنین فکر کردم:
«محمد. قطعاً در میان کسانی که تو را دنبال میکنند کسانی هستند که استطاعت مالی مسافرتهایی که میروی را ندارند. اگر ذرهای دل این افراد خواسته باشد که به سفرهایی که تو میروی بروند و نتوانند و حسرت بخورند، تو با انتشار آن پستها به خطا رفتهای.»
و اکنون میاندیشم که حتی اگر تمامی دنبالکنندگان من، استطاعت مالی آن سفرها را داشتند، باز هم انتشار آن پستها اشتباه بود. حتی ذرهای دامن زدن به این رقابت ناسالم، این رقابت در خودنمایی، که در سطح جهان مطرح است، کار ناصوابی است. حرکت در جهت خودنماییای که همهی ما در آن دخیل هستیم؛ خودنماییای که از آدم عادی مثل من در آن دخیل است تا تعداد زیادی از سلبریتیهایی که دنیا را به لجن میکشند، جز حسرت و حسادت و آسیب روانی برای میلیونها نفر، چیزی در بر ندارد. این سبک زندگی، در سطح جهان انسان ناسالم و افسرده تربیت میکند.
جمعبندی کنم: ترجیح من این است که این است که در برابر مسائل اینچنینی که زندگی بشر را مختل کرده بایستم. و اگر توان این کار را ندارم، دامن نزدن من به این سبک زندگیِ مبتنی بر خودنمایی بهتر از آن است که خودم آجری از این ساختمان کج و معوج بشوم.
خدا را سپاس که بعد از آنکه در سال ۹۶ به اشتباه بودن کارم پی بردم، سبک پستهایم را در اینستاگرام عوض کردم. از آن پس، عمدتاً افکارم را مینوشتم. بعد از آن هم شروع به انتشار نقاشیهای ساده و کودکانهام کردم. و اکنون هم که بیش از یک سال است نقاشیهایم را هم دیگر در اینستاگرام نمیگذارم و خودم هم در آن شبکه فعال نیستم.
این پست را با این موخره به پایان ببرم: سبک زندگیای که خودنمایی در آن حاکم است، تنها محدود به اینستاگرام و فیسبوک نمیشود. این سبک زندگی، ما را در برگرفته، مثل اکسیژنی که هر دم به بدنمان وارد میشود و به آن فکر هم نمیکنیم. این سبک زندگی، زندگی شغلی ما را هم در بر گرفته. هنرجویی ما را هم منحط کرده و از جهان سیرکی ساخته که صدها میلیون آدم مثل من دلقکش هستند بدون آنکه خودشان به دلقک بودنشان فکر کنند. سود اصلی این سبک زندگی دلقکپرور و بردهپرور، احتمالاً نصیب کسانی میشود که بیشترین سرمایه در جهان را دارند؛ به صاحبان سیرک و اربابها. آنها تکههای بزرگ نان حاصل رنج دیگران را گاز میزنند. به ما هم خردهنانهایی که روی زمین میریزد میرسد و با همان دلخوش میشویم*. شاید روزی در مورد این مسئله در وبلاگ بنویسم؛ شاید هم نه. فعلاً بروم خودم را در آینه ببینم. امیدوارم توپ قرمز نوک دماغ و کلاه گیس قرمز رنگم را هرچه زودتر بکنم و دور بیندازم.
پ.ن. پس از گفتگو با یکی از دوستانم به ذهنم رسید که این مطلب را بنویسم.
* ممکن است نگاهم سوسیالیستی به نظر بیاید. هرچند، مطمئن نیستم چون خودم نوشتههای سوسیالیستها را دنبال نمیکنم و ارادتی به آنها ندارم.