شب نوشت

شب نوشت (۶۸)_ بازگشت

به نام پروردگار

ذهن من به مدت حدود یک ماه درگیر مسائلی شده بود که دغدغه‌ی بسیاری از مردم بود و هست. نتوانستم مثل قبل، خودم را ایزوله کنم و هیچ نگویم. خوشحالم از اینکه خداوند جرئت پرسیدن بیشتر، فکر کردن بیشتر، و نوشتن بیشتر در مورد دردهای مشترک را به من داد؛ نعمتی که قبلاً نداشتم و نمی‌توانستم به دلایلی نظیر اضطراب فراوان به آنها بپردازم. 

احتمال زیادی دارد که اگر توفیقی باشد و زنده بمانم، چند ماه دیگر دیدگاه‌های متفاوتی با امروز داشته باشم. در معرض اطلاعات جدید و آدم‌های جدید هستم و به چیزهایی فکر می‌کنم که پیش از این حتی یک بار هم فکر نکرده بودم. با این حال، امیدوارم که احساس نیاز به نوشتن بیشتر از مسائلی که چندان دوستشان ندارم پیدا نکنم. 

این چند روز، با خود اندیشیدم که با اینکه آنچه در مهر ماه نوشتم بخشی از نگاه من بود، چقدر این محتوا جنسش با بقیه‌ی دویست و اندی پست دیگر که نوشته بودم فرق می‌کرد. آیا من از خودم فاصله گرفتم؟ نه. منتها آنچه در اینجا می‌نوشتم بیان‌گر جنبه‌های دیگری از من بود که پیش از این به آنها نمی‌پرداختم. در طول این پنج سال وبلاگ‌نویسی، یعنی پیش از مهرماه امسال، فکر کنم در مجموع دو پست سیاسی نوشتم که هر دو را پاک کردم. یکی از دلایلش ترس از قضاوت شدن بود. دلیل دیگر این بود که نگران بودم حرف‌هایم اشتباه باشد و تخصص لازم را برای اظهار نظر نداشته باشم. ولی دیدم که می‌توانم حرف بزنم و قضاوت هم بشوم و اتفاق چندان بدی هم نیفتد. نهایتش کسی حرفم را قبول نمی‌کند یا انتقاد می‌کند و فکر می‌کنم و این در مجموع بد نیست. و این نگاه، از نعمت‌هایی بود که خداوند از طریق جلسات روان‌کاوی و هم‌چنین مباحث عزت نفس متمم به من عطا کرد. 

مسئله‌ی دیگری که به آن فکر کردم این است که به غیر از سیاست، جنبه‌های دیگری از زندگی‌ام را در وبلاگ مسکوت گذاشتم. مثلاً، شاید در پست‌های من به ندرت طنز دیده شود، اما شوخی با دوستان نزدیکم از ویژگی‌های شخصیتی‌ اصلی‌ام هست. و به این فکر کردم که رو کردن یا نکردن جنبه‌های مختلف خودم فقط محدود به وبلاگ نیست، بلکه در تعامل با افراد مختلف هم منعکس می‌شود. با یک دوست نزدیک شاید رفتاری داشته باشم که با دوست نزدیک دیگر فرق می‌کند. یادم نیست در کدام کتاب؛ اما در یکی از کتب آلن دوباتن در این باره خوانده بودم: در مورد جنبه‌های مختلف یک آدم که در هر تعامل یا هر موقعیت بخشی از آنها رو شده و بخشی مسکوت می‌ماند. 


در روزهای اخیر سه چهار بیمار به من مراجعه کردند که فکر می‌کنم هم رزق من بود که به آنها کمک کنم و هم رزق آنها بود که با من روبرو شوند. کیس‌هایی بودند که با اگر در موردشان سهل‌انگاری کرده بودم احتمالاً به مشکلات شدیدتری برمی‌خوردند. این را نوشتم تا یادم باشد بعداً در موردشان حرف بزنم. 


امروز سه کتاب کودک را در کتاب‌فروشی خواندم. نمی‌دانم کارم اخلاقی بوده یا نه. اینکه در کتاب‌فروشی کتاب بخوانم را می‌گویم. حقیقتاً مبلغی که برای کمتر از بیست صفحه محتوا باید بدهم زیاد به نظرم می‌رسد. 


اگر همانطور که داستان‌ها به ذهنم می‌آید می‌شد همان موقع آنها را در وبلاگ بنویسم و نقاشی‌هایم را هم بدون دردسر به وبلاگ منتقل کنم خوب بود. 


در مورد تنظیم سایز «عکس شاخص» در وردپرس سوالاتی دارم. ممنون می‌شوم اگر کسی می‌تواند راهنماییم کند در کامنت‌ها بنویسد. پیش از انجام یک سری از تنظیمات، آوردن نقاشی‌ها به وبلاگ احتمالاً وبلاگ را شلخته‌تر می‌کند تا زیباتر. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا