شب نوشت

شب نوشت (۷۹)

بسم رب الحسین 

دوباره به نوشتن شب‌نوشت برمی‌گردم. جسته گریخته و نامنسجم.


اگر ذره‌ای از این امیدی که این چند ماه در من جوانه زد را در سال‌های پیشین عمرم داشتم، فلک را سقف می‌شکافتم و طرحی نو برمی‌انداختم. 


بخشی از نگاهی که اخیراً پیدا کرده‌ام: اگر مهارت و تکنولوژی، در حد ابزار دیده شوند، سر جای خودشان نشسته‌اند؛ جایی که باید باشند؛ جایی که شکوفایی می‌دهند. اما اگر قرار باشد غایت انسان شوند، گمراهی انسان را تسریع می‌کنند. 

در مورد شادی هم همین فکر را می‌کنم. روزی برای من شادی همه چیز بود. امروز به عنوان چاشنی زندگی به آن نگاه می‌کنم. به عنوان یک byproduct کارهای نیک، نه به عنوان هدف غایی. 


یک آدم کامل را تصور کنیم. حال من کله‌اش را می‌کنم و می‌اندازم دور و می‌گویم فقط بخشی از آن را بریدم. بیا با بقیه‌اش زندگی می‌کنیم. 

وقتی حقیقتی به نام پروردگار و اراده‌ی او را در تحلیل‌ها و تفکرم و حرکتم کنار بگذارم، عملاً کله‌ی آن آدم را کنده‌ام و با بقیه‌ی جسمش به دنبال جواب برای سوالات خود هستم. هرکه هم بگوید که سر برای حیات این آدم لازم است، من پافشاری می‌کنم که «نه. لازم نیست. آدم بدون سر هم می‌شود داشته باشیم. ایناهاش!» بعد هم کمی جسم بی‌جانِ بی‌سر را تکان می‌دهم و می‌گویم «ببین تکان می‌خورد!»


حیف نیست که آدمی این همه استعداد و وقتش را بگذارد که مثلاً ایلان ماسک شود؟ یا از آن بدتر، کتب دونالد ترامپ ملعون را بخواند که راهکار ثروتمند شدن را بیاموزد؟ من حیفم می‌آید. حتی اگر خدا و آخرتی هم نبود_ که هست_ من نمی‌خواهم در دنیای پر از خانه‌های ویرانه، برجی بلند بنا کنم. و از خدا می‌خواهم این نگاه را حفظ کنم و به آن واقعاً عمل کنم.

بد به حال کسانی که ادعای مسلمانی داشتند و دارند و در نظام اسلامی ثروت نامشروع جمع کردند و فخر فروختند. بد به حال عمامه‌به‌سرهایی که تاج پادشاهی بیشتر به سرشان می‌آمد. شاید بپندارم که زرنگ‌اند. دنیا کوتاه است. آنها زیان‌کار هر دو عالمند. 

لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا


اگر از نگاه دین‌محورتر اخیر من چندان خوشتان نمی‌آید، می‌توانید وبلاگ‌های دیگر را بخوانید. اینجا وبلاگ شخصی من است. محیطی که زمانی در آن نفس می‌کشیدم. وظیفه‌ی من نیست که برای خوشایند کسی وبلاگم را با آنچه دیگران دوست دارند آذین ببندم. الحمدلله اینجا مغازه نیست که اگر صد نفر بازدیدکننده‌اش یک نفر شود ضرر کنم. مغازه هم که بود، خدا روزی را می‌رساند. حال که اینجا فقط خرج‌بردار است که هیچ. 


بگذار صادقانه بگویم: بعد از این چند ماه به این نتایج رسیدم: من به «دموکراسی» و «سکولاریسم» و دیگر واژه‌های این چنینی که می‌گفتند اعتقادی ندارم. حیف واژه‌ی «اعتقاد» که من بابت دموکراسی نیم‌بندی که در دنیا می‌بینم حرامش کنم. دموکراسی نیم‌بند منحصر به ایران نیست. در ایران، اسلام دموکراسی را نیم‌بند می‌کند و گاهی سلیقه و گاهی رانت و کثافت‌کاری‌های دیگر، و در بقیه‌ی کشورها منافعی دیگر. دموکراسی در کشورهای غربی هم گویا باید طوری باشد که منافع عده‌ای که خون مردم دنیا را در شیشه می‌کنند همواره، بدون ردخور، تامین شود. طبیعی است که اگر من بر فرض بخواهم مثلاً رئیس جمهور یا نماینده یا … شوم، باید طبق همین دموکراسی نیم‌بند انتخاب شوم. اما این دلیل بر اعتقاد محکم من به دموکراسی نیست. من دموکراسی را صرفاً به چشم ابزار می‌بینم؛ ابزاری برای مدیریت دنیای مدرن و نه بیشتر. بعضی از دوستانی که دارم اگر جلویشان قرآن آتش بزنند شاید بگویند «خب. هرکس یک اعتقادی داره. اینها از قرآن خوششون نمیاد». نسبت به دین و آیین و ملیتشان خنثی خنثی هستند، اما اگر کلمه‌ای در نقد سیاست‌های غرب بگویم، رگ غیرتشان بیرون می‌زند و از اعتقاد راسخشان به لیبرال دموکراسی و بشردوستی غرب دفاع جانانه می‌کنند*. من چنین نگاهی ندارم و ترجیح می‌دهم این را صادقانه بگویم. حیف اعتقاد… 

ان‌شاءالله از این روزهای سخت و عجیب و دوره‌ی گذار دنیا عبور کنیم و به روزهایی بسیار روشن برسیم.

پ.ن. * مخاطب من عده‌ای از دوستانم هستند که سال‌ها با آنها از نزدیک در تعامل بودم، ولی اکنون ترجیح می‌دهم تنهاتر زندگی کنم و کمتر با آنها رفت و آمد داشته باشم. 

نوشته های مشابه

‫۴ دیدگاه ها

  1. من هم مدتی هست که بیش از قبل امیدوارم؛ اما کمتر از همیشه میتونم بیان اش کنم. هیچوقت فکر نمیکردم که در امیدواری هم احساس گناه کنم.

    1. خسته نشی با این کامنت پرمحتوا!
      چقدر آموزنده بود. واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم!
      خواهش می‌کنم کامنت‌های بعدیت رو اینقدر از منظر محتوا و از نگاه فلسفی سنگین نگیر. اذیت میشی یک وقت. نگرانت میشم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا