شبنوشت (۷۳)_ کمی از خودم، کمی از شنیدن حرف دیگران و کاستن از پیشداوری
پیشگفتار: احتمالاََ این مطلب برای کسی که من را مدتی است میشناسد جالب باشد. برای کسانی که اولین بار این وبلاگ را میبینند، شاید حرفهایم معنا نداشته باشد (به اصطلاح انگلیسیزبانها make sense نکند).
خواستم مطلب دیگری بنویسم و در آن حرف دیگری بزنم، اما امشب با چیز بسیار مهمتری روبرو شدم و تصمیم گرفتم حرفهای دیگرم را خلاصهتر بگویم. پس بخش اول را به حرفهایی که میخواستم بزنم اختصاص دهم و بخش دوم را به آنچه امشب به آن فکر کردم. بخش اول را با حروف ابجد تقسیمبندی میکنم تا نگارشم منظمتر شود:
بخش اول:
الف- من خودم را مسلمان میدانم. احتمالاََ بین تقید به اسلام (و به خصوص تشیع دوازدهامامی ) و قبول داشتن حکومت اسلامی کنونی correlation مثبتی وجود دارد و بالعکس، بین عدم اعتقاد به ادیان و اعتقاد به حکومت اسلامی correlation منفی (امیدوارم اصطلاحات را درست به کار برده باشم. البته آنچه میگویم فقط بر اساس فکر است و نه مطالعه).
حال با توجه به خوانش خاصی که من از اسلام دارم، خوانشی که بخشی از آن متاثر از مدرسه و بخشی از مطالعات متفرقهی من است، این correlation قویتر نیز میشود.
چه نتیجهای میتوانم بگیرم؟ اینکه شانس سوگیری را در نوشتههایم در نظر بگیرم و شما هم در نظر بگیرید.
ب- بعد میخواستم در مورد سِیرِ فکری که این دو سه ماه داشتم رودهدرازی کنم. از این بگویم که در اول مهر احساس همدلی خیلی بیشتری با معترضین میکردم. با خود میگفتم که شاید معترضین، ذرهای از اشتباهاتی که معتقدم در حکومت انجام شده را پس بزنند و کمی عقلانیت به حاکمیت تزریق کنند. افزایش فشار برای حجاب اجباری، چیزی بود که من را ماهها غصهدار کرده بود (رد پایش در پستهای تیر و مرداد هست) و در جهت اعتراض اقداماتی کردم که موثر نیفتاد. بعدها، دیدم که نه معترضین یکدستند و نه حکومتیهایی که من تاکنون دیدهام (در وزارت بهداشت و سپاه) یک دست بودهاند و از گستره (range) حرف زدم و بر اساس شعر مرحوم شجریان این عنوان را برگزیدم: 《با که همراه شوم عزیز؟》
و میخواستم از این بگویم که الان این فکر را میکنم که اگرچه سعی دارم با معترضین در خیابان همدل باشم، اما با آنها همراهی نمیکنم.
این حرفم را هم از سر ترسم از بدتر شدن اوضاع میزنم. ترس از اینکه این روند به ضرر همه تمام شود و تر و خشک با هم بسوزند.
ج- خواستم این را هم بگویم، که گفتنش اکنون جرئت میطلبد، که با توجه به رسانههای داخلیای که پیگیری میکنم (سوای رسانههای فارسیزبان خارجی)، از نظر من مواضع آقای خامنهای، منطق بیشتری نسبت به بسیاری از مقامات دیگر کشور دارد. در مجموع، برای ایشان احترام قائلم، هرچند که بعضی از مواضعش را نپسندم یا قبول نداشته باشم. گفتن این حرف، با توجه به چند نفر از نزدیکانی که دارم، برایم هزینه داشته و سود نه. به هر حال، خواستهام نصیحت شنیدن و فحش خوردن را بر دورو بودن ترجیح دهم. و البته آنچه در مورد سوگیری گفتم، اینجا هم صادق است: نگاه خاصی که من به اسلام دارم، من را به نگاه کسانی نظیر آقای خامنهای نزدیک میکند. طبیعی است که شما اگر خوانش متفاوتی از اسلام داشته باشید یا اسلام را قبول نداشته باشید، طرز نگاهتان با من فرق کند.
د- و خواستم این را هم بگویم: اینکه امروز زیاد میشنوم که هرکس در حکومت و دولت کار کند خائن است یا منفعتش در آن است. امثال شاهین نجفیها و یکی از دوستان خودم هم هستند که میگویند این افراد باید کشته شوند!
این چند روز به این اندیشیدم که من این نگاه را ندارم. یعنی اگر روزی احتمال دهم به درد مردم میخورم، چه در دولت کسی مثل حسن روحانی باشد و چه ابراهیم رئیسی و …، اگر حقوق در حد کفاف داشته باشم (در حد مسئول فنی داروخانه) و مطمئن باشم میتوانم کار بهدردبخوری برای مردم انجام دهم، حاضرم فحش 《جیرهخوار دولت بودن》 و 《سرسپردهی نظام بودن》 را قبول کنم و کاری مفید بکنم. اکنون، در خود مهارتهای کافی برای اینکه آنطوری که دوست دارم موثر واقع شوم را نمیبینم. اگر روزی مهارت کافی (به خصوص در مدیریت) پیدا کردم، دوست دارم کاری هرچند کوچک بکنم.
خواستم این حرفها را بزنم که زدم. اما مسئلهی بسیار جالبی امشب به ذهنم رسید:
بخش دوم:
امشب داشتم طبق روتین دو ماه گذشته، در لینکدین فحش میخوردم. یکی حسابی به من توهین کرده بود (البته من به همان یک نفر میپردازم. متاسفانه تعداد هموطنانی که بقیه را در شبکههای اجتماعی میدرند کم نیست). قضیه هم این بود که زیر پست کسی من این آیهی قرآن را نوشته بودم: 《وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ ۚ إِنَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولًا》 که آیهی ۳۶ سورهی اسراء است و بدین معنی است: 《از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولند.》محتوای پست خانمی این بود که آنچه در ایذه اتفاق افتاده کار حکومت است. من هم گفتم شواهدش را بگو. بعد خود آن فرد اصلاََ جواب نداد، اما آدمهای دیگری فحشبارانم کردند. به یکی از آنها که الفاظ بدی استفاده میکرد، گفتم که 《اگر حرف منطقیای دارد، نیازی به توهین نیست》. بعد از چند بار فحش بیشتر عنایت کردن به من، سفرهی دلش را باز کرد. از سرخوردگیها و ناراحتیهایش گفت. از احساس خشمی که داشت و …
و من این بار فقط خواننده بودم. و حقیقتش نه تنها اذیت نشدم، بلکه لذت بردم. لذت بردم از اینکه کسی از خشمش برایم گفته. خوشحال از اینکه کسی از آرزوهای بربادرفتهاش برایم گفته و … شنیدن شکست و بدبختی کسی خوشایند نیست، اما این احساس که کسی آنچه که بر او گذشته را برای من بگوید خوشایند است.
به این فکر کردم که پشت این همه خشم در بین مردم عادی (نه کسانی که با اسلحه به این و آن شلیک میکنند، بلکه افرادی معمولی مثل شمایی که اکنون این مطلب را میخوانی، با هر نگاهی که داشته باشی) داستانی است. جوانیهایی که ثمر نداده. پولهایی که نابود شده. امیدهایی که پرپر شده و …
با خود فکر کردم که انگار آدمها پشت الفاظ رکیکشان گم میشوند؛ پشت کلی نقاب. وقتی آدم رمزگشایی میکند که چه میگویند انگار در جدیدی به روی آدم باز میشود: دنیای یک 《آدم》 دیگر. و این شگفتانگیز است.
و به این فکر کردم که قضاوت شتابزده کردن دیگران کار سادهای است و زود هم به نتیجه میرسد، اما وقتی آدم قصهی زندگی دیگران را میشنود یا میخواند، انگار کمتر ذهنش به سمت قضاوت غیرمنصفانه میرود.
خواستم بگویم که نمیدانم که این روزها چه میشود کرد. نمیدانم چه کاری بهتر است. خودم که نمیخواهم همراه معترضین فعلی در خیابان باشم چون از عاقبت آنچه میبینم میترسم. 《دریغ است ایران که ویران شود》. پاسخ اینکه آنها که اعتراض دارند چگونه صدایشان را به گوش مسئولین مملکت برسانند را نمیدانم. تا جایی که خواندهام، فاصله بین حکومت و مردم، از سال ۱۳۳۲ در حکومت محمدرضاشاه و همچنین از مدت کوتاهی بعد از انقلاب وجود داشته است. حال اینکه آنها که اعتراض دارند چه بکنند بهتر است را نمیدانم.
دلیل اصلی اینکه از اعتراضات با روش فعلی وحشت دارم را هم بگویم:
ابتدا اگر حالش را داشتید و در جریان نیستید این بخش از صحبتهای خانم رعنا رحیمپور را بشنوید. البته خودش گفته که حرفهایش تقطیع شده. اینکه چقدرش تقطیع شده را نمیدانم. اما این قضیه من را یاد عفونتهای فرصتطلب در پزشکی میاندازد. عفونتهای فرصتطلب در بدن آدم سالم رشد نمیکنند. اما سر جایشان هستند تا فرصتی فراهم شود و بدن فرد ضعیف شود و آنگاه پدر فرد را دربیاورند. در منطقهای که ما هستیم و با توجه به روابط حسنهای که با همهی دنیا داریم کشورهایی نظیر این عفونتهای فرصتطلب عمل میکنند. اینکه چجور میشود اعتراض کرد و حرف زد بدون آنکه کسی موجسواری کند را نمیدانم. شما ایدهای دارید؟
و این هم از پایان تنها پست با مضمون کمی سیاسی من که آن را با آرامش نوشتم. امیدوارم شما هم آن را با آرامش بخوانید.
به امید بهترینها برای ایران و ایرانی.
محمد.
پ.ن.۱. این تنها پست وبلاگ است که با موبایل نوشتم. تا مجبور نشوم دیگر با موبایل نمینویسم.
پ.ن.۲. آدم در معرض تغییر اندیشههاست. به این فکر میکنم که چقدر افکارم در چند سال گذشته مثل پاندولی به اینور و آنور رفت. و به این فکر میکنم که ممکن است چند سال دیگر مثل امروز فکر نکنم.
سلام محمد عزیز.
نمیدونم منو میشناسی یا نه، ولی من از تو متمم و روزنوشتهها پیدات کردم. چند وقت پیش هم یک درخواست تو لینکدین برات فرستادم که اکسپت کردی.
راستش حرف خاصی ندارم که بزنم. ولی خواستم به یک بهونهای اینجا چیزی بنویسم چون حس میکنم نظرم خیلی به نظرت نزدیکه (با توجه به چیزی که اینجا نوشتی و البته فعالیتت تو لینکدین).
بخاطر همین در حد چند جمله دوست داشتم نظر خودم رو بنویسم برات.
من فکر میکنم یکی از چیزهایی که باعث شد ما به این نقطه برسیم، افراط طرفداران بود و نه رهبران. من خودم هیچوقت نگاه آقای خامنهای و مرحوم خمینی رو خشک و رادیکال ندیدم (شاید بخاطر همینه که انقدر طرفدار دارند)، اما تا دلت بخواد، میشه دیدگاههای خشک و متحجرانه و رادیکال رو بین طرفدارانشون ببینی. و بنظرم همین باعث شده که مردم کل انقلاب رو پس بزنن و امروز، اینجوری به خیابون بیان و اعتراض کنن. و اعتراض خیابونی هم که با خشونت و ترور و سرکوب همراهه.
به هر حال امیدوارم که از این مرحله جون سالم به در ببریم. و همچنین امیدوارم که هیچوقت به شرایطی نرسیم که کشور دچار یک انقلاب سیاسی جدید بشه و هممون مجبور باشیم که کلی براش هزینه بدیم.
پینوشت: راستی من هم رشتم داروسازیه (ترم سوم). اون مثال عفونت فرصتطلبی هم که زدی خیلی جالب بود 🙂
سلام سیدهاشم عزیز.
متاسفانه شما رو به یاد نمیارم. :/
من هم امیدوارم اوضاع آروم بشه به لطف خدا و عنایت حضرت امام زمان (عج).
من فعلاََ از لینکدین دو سه روزه بیرون زدم. یکی اینکه وقتم رو زیاد گرفت در ماه اخیر و یکی اینکه یک عده از هموطنان آزادیخواه، خیلی درجهی آزادیخواهیشون زیاد بود به طوری که یکیشون تهدید کرد که حق من رو کف دستم خواهند گذاشت و بقیه هم فحشهای بسیار بدی میدادند.
فعلاََ در این اوضاع ناآرام، ترجیح دادم مدتی لگد زیر افکار دیگران نکشم تا بعد دوباره مشغول به فعالیت بشم اگر وقت و عمری بود.
چه خوب که داروسازی میخونی. امیدوارم دوستش داشته باشی و بعداََ هم ازش لذت ببری. برای من که بسیار شگفتانگیز بوده داروسازی.
قربانت.
موفق باشی.
مرسی از پاسخی که دادی.
امروز به لینکدین سر زدم و پیامت رو دیدم. فکر کنم اکانتت رو پاک کردی چون من نتونستم بهت پیام بدم. امیدوارم که بعد از آروم شدن اوضاع دوباره برگردی (همچنین امیدوارم که از درجه آزادیخواهی هموطنان کاسته بشه).
منم تقریباً با تلگرام و اینستاگرام همین کار رو کردم. خیلی زمان رو آزاد و اعصاب رو آروم میکنه (تو لینکدینم زیاد فعال نبودم ولی شاید بهتر باشه بیشتر فعالیت کنم).
خداروشکر که داروسازی تجربه خوبی بوده برات. امیدوارم که برای منم باشه (فعلاً که خیلی گیجم تو این رشته).
بازم ممنونم. امیدوارم که تو هم موفق باشی.
سلام.
خواهش می کنم.
کامل پاک نکرده ام. غیرفعال هستم، مثل اکانتم در دیگر شبکه های اجتماعی.
باز وارد شدم اما دیدم هم خطرناکه و هم محیط بسیار مسمومه و رفتم.
افرادی که من رو از نزدیک می شناسند معمولاً حرف ها و عقاید و افکارشون رو با من راحت به اشتراک می گذارند. من هم فکر می کنم و بعضی حرفاشون رو قبول می کنم و بعضیشون رو رد می کنم و خیلی وقت ها هم نظری نمیدم و صرفاً سعی می کنم شنونده خوبی باشم. به هر حال، یک تعامل سازنده معمولاً با دوستانم_ با هر عقیده ای_ شکل می گیره.
اما الان، جو طوریه که هر فردی ممکنه برای آدم های ناآشنا به چشم یک تهدید جلوه کنه. و خب، این احتمالاً اشتباه من بود که با برخی از این افراد ناآشنا و در این مقطع وارد بحث شدم.
در مورد فعالیت در لینکدین: در کل، مفیدتر از اینستاگرام می تونه باشه؛ هرچند، در شرایط فعلی پست های مفید علمی/بیزینسی بین پست های سیاسی گم میشن. من از وقتی هم سن تو بودم لینکدین داشتم و حقیقتش نمی تونم بگم در مجموع چقدر مفید بوده. فقط به صورت نسبی از اینستاگرام برام بهتر بوده.
در مورد داروسازی: چیزی که من می فهمم اینه که بعضی از اساتید من هم هنوز در این رشته گیج هستند چه برسه به دانشجویان.
این رشته خیلی گسترده است. آنچه که من بلدم حاصل ده سال درس خوندنه و هنوز فکر می کنم هیچی بلد نیستم و خیلی چیزها رو هم فراموش کرده ام.
سال های پیش، زیادتر در مورد داروسازی می نوشتم. حالا فکر کنم بیش از یک ساله ننوشته ام از این رشته در وبلاگ.
قربانت.
موفق باشی.
سلام
اول از بخش دوم شروع میکنم.
این روزها هر کسی از ظن خودش داره با جامعه و وقایعش یار میشه. از زاویه دید من الان هر دو سر طیف در نهایت عصبانیت اند. ما دو تا راهکار داریم. یا اینکه گفتگو رو بذاریم کنار و همه رو در روی هم بایستند یا هم اینکه شروع کنیم به صحبت کردن. از زاویه دید من : به هیچ عنوان هیچ گفتگوی درستی بین دو سر عصبی طیف شکل نخواهد گرفت مگر به مدد حلقه های اتصالی که این روزها به وسط باز معروفند. کسانی که خطاهای هر دو طرف رو میبینند. کسانی که متعصبانه به وقایع نگاه نمیکنند و میتونند گاهی حق رو به الف بدن و گاهی هم به ب. این ها میتونن هر دو طرف رو درک کنند و بگردن دنبال نقاط مشترکی که میشه دو سر طیف رو به هم گره زد. هر چند که علیه خود این گروه هم الان گارد وجود داره و به دو رویی متهم میشن.
(در کمال تعجب و خلاف انتظارم از نویسنده این وبلاگ دیدم که او هم تلویحا همین نظر رو در مورد کسانی که فعلا حرف نمی زنن داره.)
در مورد کامنتی که شما توی لینکدین گذاشتید…فرض کنید من بخوام کسی که ریاضی دان هست رو با جهان آشنا کنم. نگاه من نگاه بایولوژی هست. اگر شروع کنم به گفتن از جهان از زاویه دید زیست شناسی، قطعا اون فرد ریاضی دان چیزی از جهان دستگیرش نمیشه. اما اگر شروع کنیم و جهان رو از نقطه ی اتصال زیست و ریاضی تعریف کنیم، اون وقت شاید با هم دیگه به جاهای جالبی برسیم. آدم ها وقتی از نقاط مشترکشون شروع کنند به صحبت کردن، با هم همدل میشن. و این همدل شدن کمک میکنه به سازندگی یک گفتگو … چرا این مثال رو زدم؟ به دلیل اون correlationی که در ابتدای پست گفتید، اکثر( و نه همه ) کسانی که امروز عملا در حال جنگ هستند مخالف با ادبیات دینی اند. قرآن برای من و شما مقدس. شما میتونید در جمع دوستان همفکر خودتون از این ادبیات استفاده کنید. اما کسی که این روزها از ادبیات دینی منزجر هست، نمیشه باش این طور وارد گفتگو شد… من اگر جای شما بودم و اگر تصمیم میگرفتم به حرف زدن،همین مفهوم قرآنی رو با ادبیات دیگری بیان میکردم. ادبیاتی که در وهلهی اول طرف مقابلم، مقابلش گارد نداشته باشه و بهم کمک کننده باشه. دلیل این که میگم گفتگو باید بواسطه حلقه اتصال وسط باز ها شکل بگیره، اینه که این افراد میتونن ادبیات مشترک پیدا کنن.
ولی اینم بگم … ما ها نگاهمون بر مبنای این میچرخه که شروع کنیم به صحبت کردن، درک کردن و اصلاح کردن. اما کسانی که الان کف خیابان اند، دیگه به اصلاح اعتقادی ندارند. بنابراین الان خیلی سخت میشه وارد گفتگو شد. و شاید حتی وقتی میبینیم عصبانیت چه قدر بالاست اصلا بهتر باشه که وارد گفتگو نشیم تا عصبانیت کمی بخوابه …
در باب سوال چی کار میشه کرد؟
با این حجم از فشار روحی که روی ما هست چی کار میشه کرد اگر حرف هم نزنیم؟
دیروز دیدم کسی که اتفاقا دیدگاه های خوبی هم داره یه پیشنهاد داده بود که به نظر من خیلی خوب اومد. گفت که الان تنها کاری که میتونیم انجام بدیم تشکیل دادن گروه های کوچیکی هست که اعضاش اهل گفتگو و تفکر باشند و در وهلهی اول مجبور نباشی هی خودت رو براشون اثبات کنی. اون وقت میشه یک آدم مذهبی متفکر، یک آدم غیرمذهبی متفکر در کنار هم قرار بگیرن و در مورد جامعه شون با هم گفتگو کنن… گاهی یکی اون یکی رو میپذیره و گاهی هم برعکس. این گفتگو کمک میکنه دغدغه های همدیگه رو درک کنیم. تندی و تیزی های هر دو نگاه در این گفتگوها صیقل می خوره. این طور میشه این فشار روحی رو با گفتگو کردن و مطالعه کردن و تفکر کردن در اون گروه تقلیل داد. خدا رو چه دیدید؟ شاید از دل همون گروه های کوچیک کسانی در اومدند که قدرت تغییر اشتباهات جاری در مملکت رو داشتند …
سلام.
در مورد حلقههای اتصال: سعی بر این دارم که چنین نقشی رو ایفا کنم (مثل یک امولسیفایر)، اما این امر هست که من خودم رو بدون بایاس نمیبینم. احتمال میدم افراد بهتری از من برای شکل گرفتن این حلقهها مناسبتر باشند. دیشب با یکی از این افراد که مناسب میبینمش (دکتر میلاد دخانچی) و برای مردم شناخته شده است دیداری داشتم و کمی راجع به این قضیه ازش پرس و جو کردم.
در مورد کوبیدن افرادی که فعلا نظر نمیدهند و خنثی هستند از جانب من: یادم نمیاد کجا در موردش صحبت کردهام و نمیدونم از کجا چنین برداشتی کردهاید (لطفاََ به سرنخها اشاره کنید). هرچند، دو مسئله هست: الف- همونطور که در پست هم اشاره کردهام من خودم رو مبرا از خطا نمیبینم. ب- با فردی در ارتباط هستم که روی جامعه موثره. وقتی به صورت فردی برای هم مینویسیم، حرفش یک چیزه و وقتی که برای همه حرف میزنه، حرفش چیز دیگر. من با این کار، موافق نیستم. ممکنه بخشی از موضعم نسبت به اون فرد (که اتفاقاََ ازش خوشم هم میاد به طور کلی) در نوشتهام خزیده باشه.
ترجیح من، اینه که موضع فعلی خودم رو بیپرده بگم (که گفتم) و این رو اضافه کنم که آنچه میگم نظرات فعلی منه و ممکنه با نظرات قبل و بعد من فرق داشته باشه. چیزی که من میبینم، اینه که اگر فقط بخوام مواضع رو بررسی کنم، در حکومت آقای خامنهای موضع میانهروتری رو گرفته، در حالی که بعضی افراد دیگر در حکومت، با مواضع رادیکالشون آتش خشم رو تندتر میکنند. آیا ممکنه بعداََ نظر دیگهای پیدا کنم؟ محتمله.
در مورد نظرم در لینکدین: کاملاََ موافقم که من ادبیاتم رو باید تطبیق میدادم. دو سه روز پیش هم به این قضیه فکر کردم که مبنای حرف من، بهتر میبود چیزی جز آیهی قرآن باشه؛ نه به این دلیل که قرآن رو بر حق نمیبینم، بلکه به این دلیل که فعلاََ گاهی قرآن میتونه گاردها رو ببنده. به هر حال، تا این اشتباه رو نکرده بودم، سخت بود اشتباه بودنش رو بفهمم و بابت این مسئله اوکی هستم که از یک اشتباه، یک چیز رو یاد بگیرم.
در مورد همدلی کردن: از نگاه من، همدلی کردن یکی از سختترین کارهاست. با این حال، هم شغل من از مشاغلیه که همدلی میطلبه (از نظر من متاسفانه)؛ هم شرایط فعلی جامعه چنین چیزی رو میطلبه.
اینکه من همدلی کنم، و نه لزوماََ همراهی؛ حرف خودم رو بزنم ولی سعی کنم دیگری رو بفهمم بسیار برام دشواره.
در مورد شکلگیری گروههای گفتگو: دکتر دخانچی با مدرسهی جیوگی چنین جمعهایی رو شکل داده؛ منتها به صورت ماکته. یعنی مقیاسش کوچکه. با این حال، امیدوارم به لطف خدا نتیجهی خوبی بده.
سلام.
از نوشته های پیشین شما این طور بر می آمد که جزء دو سر طیف نیستید و جایی در میان ایستاده اید ولی من به اشتباه این چنین برداشت کردم. که البته الآن فکر میکنم قضاوت عجولانه ای بود. از شما عذرخواهم.
در باب همدلی، قطعا سخته … اما به قول مولانا همدلی از همزبانی بهتر است … یک شبه به نتیجه نخواهد رسید اما من تصور میکنم به مرور زمان این همدلی کردن اثر خودش رو خواهد گذاشت …
دکتر دخانچی رو می شناسم. از قبل. برنامه ی جیوگی که در پست جدید ازش صحبت کردید رو در حد سه چهار قسمت دیده بودم. اگر اشتباه نکنم یک گفتگو هم با رضا امیرخانی داشت. چند وقتی هم نوشته های خودش رو دنبال می کردم. اما همون طور که برای شما مطالبش گنگ به نظر اومده، برای من هم همین طور بود. احساس می کردم حتی اگر فضای فکریم شبیه به فضای فکری او باشه، ابزار های فکریمون با هم دیگه متفاوته… صریح تر بگم؛ سواد من به فهم تمام پست هاش نمی رسید و برای همین دیگه دنبال نکردم 🙂
اما برنامه ای که اجرا کرده بود، خلاقانه بود. تمرین های کوچیکی که ما ها لازمش داریم ..
سلام.
من در این دو ماه، سیری رو طی کردم تا به این نتیجه برسم که قطعاً با معترضین فعلی همراهی نکنم. در ابتدا شک داشتم و حتی به شروع اعتراضات دلخوش بودم که تغییراتی رو در سیستم ایجاد کنه، اما ادامه اش من رو ناامید کرد. در نوشته هایی که در دفتر شخصی ام دارم، که در هیچ جا انتشارش نمیدم، رد پای سردرگمی رو می بینم. اینکه احساس می کردم که من در هیچ یک از دو سر طیف جا نمی گیرم. حتی در پست اول مهر، از حکومت انتقاد کردم بابت روندی که در مورد حجاب در پیش گرفته بود. چون مطالب قبلم رو هم دنبال می کردید می دونستید که نسبت به فشار بیشتر برای حجاب بسیار مخالف و غمگین بودم و پیش از شروع اعتراضات، هم در وبلاگ ازش صحبت کرده بودم و هم به بعضی از سایت مقامات حکومت نامه اعتراضی نوشته بودم.
در ادامه اعتراضات، در حالی که حالم خوب نبود، ترجیح دادم که هم رسانه های داخل رو دنبال کنم و هم رسانه های غرب رو. ساعت ها فکر کردم. با دوستانم که هر کدوم افکار متفاوتی دارند صحبت کردم. به خصوص، با یکی از دوستان مصری ام، که کشورشون به بد روزی افتاده، ساعت ها گفتگو کردم. و بعد دعا کردم. اندیشه هام صیقل خورد و به نتیجه ی کنونی رسید: خط من با خط کسانی که هنوز و اکنون در خیابان تظاهرات می کنند کاملاً جداست.
در نتیجه، قضاوتی که بر اساس نوشته های پیشین من می کردید، قضاوت غلطی نبوده. من در حال حرکت در یک سِیر هستم. شاید سیری که ذهن و قلب من طی کرد، با آنچه بسیاری از هم وطنان دیگر طی کردند متفاوت یا حتی معکوس باشه. سال ۹۹، وقتی سرباز سپاه شدم غمگین و خشمگین بودم. اما جالبه که در آذر ۱۴۰۱، برداشتی به مراتب بهتر از این فکت می کنم. این نتیجه طی کردن یک رونده.
نظر فعلی من اینه: نظام حاکم در کشور، دارای نقصان های متعدد هست. ظلم هم در اون صورت می گیره. اشتباهات فاحشی هم در اون هست. رانت و اختلاس و … هم سر جاشونه. و هیچ نیازی نمی بینم که این مسائل رو تکذیب کنم. اما الان کلیت قضیه رو طور دیگری می بینم: این حکومت در این ۴۳ سال، راه بزرگی رو طی کرده. کج و معوج زیاد رفته و گاهی هزینه های بیخودی به خودش و مردمش تحمیل کرده، اما احتمالاً در مسیر نسبتاً درستی نسبت به حکومت های غرب قرار داره. این چیزیه که الان بهش رسیده ام و ممکنه در آینده باز هم نظرم عوض بشه.
در مورد همدلی: من با کسی که بگه بهم من از “حکومت ایران” خوشم نمیاد شاید بتونم همدلی کنم، هرچند که همدلی انرژی به مراتب بیشتری از سایر کارهایی که می کنم (مثل درس خوندن) می بره. اما با کسی که میگه من از “ایران” متنفرم، همونطور که یکی از اقوام نزدیکم می گفت، اصلاً تلاشی برای همدلی نمی کنم. کسی که از خودِ ایران متنفر باشه و از ایرانی بودنش شرمنده، بستری برای گفتگو با من نمی گذاره.
در مورد برنامه: من برنامه جیوگی رو متاسفانه نمی دیدم. در اون سال ها که پخش شده من فقط بعضی قسمت های خندوانه و مسابقات حساس فوتبال رو از تلویزیون دنبال می کردم. بعد اگر شد بعضی قسمت هاش رو می بینم.
من این مدت در هیچ جایی ابراز نظر نکردم مگر در جمع صمیمی ترین دوستانم که بلد ِ افکار هم بودیم و جای اشتباه و خطا رو برای هم دیگه باز می ذاشتیم … اما الآن دارم اینجا کامنت میگذارم. فکر میکنم در کامنت قبلی ادبیاتم رسا نبود متاسفانه. منظور من این نبود که قضاوتم در مورد در میانه بودن شما اشتباهه. که از نوشته های شما دقیقا همین بر می آمد. من در واقع از دو کامنت قبلم عذرخواهی کردم. ( از اون جمله ی داخل پرانتزکه فکر کردم نویسنده نظرش رو عوض کرده )
اون سر در گمی که شما ازش صحبت کردید رو من هم چشیدم. وقتی می دیدم نه در گروه الف به تمامی جا میگیرم و نه در گروه ب. ما ایرانی ها خصوصیت عجیبی داریم و اون هم اینکه خیلی صفر و صدی عمل میکنیم. انگار برای کسانی که در میانه اند هویتی قائل نیستیم. اون ضرب المثل پر کاربرد یا رومی روم، یا زنگی زنگ هم موید این جمله است. این بار هم اتفاقی که افتاد در یارکشی هایی که صورت گرفت، یک عده موندند این وسط و توسط هر دو گروه هم به شدت سرکوب شدند. اگر از مملکت دفاع می کردند، به دفاع از بعضی از ظلم ها متهم می شدند. اگر از بعضی ناعدالتی ها صحبت می کردند به دشمنی با ایران متهم می شدند. و حتی اگر سکوت می کردند هم به نفاق متهم می شدند. در این حالت آدم به نوعی احساس ” تنهایی اجتماعی ” میکنه. انگار که در جامعه افراد شبیه به اون ها نیستند. انگار که در هیچ کتگوری جا نمیشن. چیزی که این گروه بهش قائله اینه که مشکلاتی هست که باید مرتفع بشن اما با راهکارهایی که هزینه هایی که روی دست جامعه می گذاره بیشتر از هزینه های اون مشکلات نباشه. به عبارتی با راهکارهای منطقی تر و عاقلانه تر از خشم و جنگ و دو شقه شدن جامعه. در نظر افرادی که این دیدگاه رو دارند هنوز راه اصلاح باز هست.
واقعیت اینه که ما هم میتونیم یک گروه برای خودمون داشته باشیم. اما مسئله اینجاست که خشمی که بر ما باریده میشه از سمت هر دو گروه هست و خشمی که به هر کدوم از اون گروه ها وارد میشه فقط از طرف یک گروهه. و این دشواری دیدگاه ماست.
در مورد سیری که طی کردید؛ من قبل تر هم گفته بودم. از نظر من این سیالیت دیدگاه اتفاقا خیلی هم خوبه. این که آدم ها در برابر تغییر کردن گارد نداشته باشن، یعنی به دنبال پیدا کردن تفکر درست و پیروی کردن از اون هستند. حالا این مسیر گاهی ممکنه ۱۸۰ درجه نسبت به مسیر اولیه شون بچرخه … مهم اینه که اون ها صم، بکم، عمی و لایعقلون نبودند.
در باب همدلی کردن. از اساس همدلی کردن با ریا جور در نمیاد. حداقل برای دل این توانایی وجود نداره که همراه چیزی بشه که دوسش نداره. بنابراین امکانش وجود نداره که با کسی که از تفکرش متنفرید همدلی کنید. همزبانی ممکنه، اما همدلی نه. من ابدا منظورم این نبود که با کسی همدلی بشه که از ایران بیزاره و از ایرانی بودنش شرمگین. بلکه همدلی با کسی که ایران رو دوست داره اما معترضه. من به شخصه با اینکه فوتبالی نیستم و فوتبال رو هم تماشا نکردم اما وقتی می بینم کسی از مردم این خاک، بعد از مسابقه ی ایران و انگلیس، پرچم انگلیس رو به دوش میکشه راه همدلی کردنم بسته میشه.
مثل شما من هم به درستی حرف هام صد در صد ایمان ندارم. اما فعلا، آن چه که از نظر من درسته، این هاست … به قول شما شاید ده سال دیگه نظر دیگری داشته باشم.
سلام.
گفتگو در جمع های دوستانه در شرایط کنونی ایمن تر و موثرتره.
متاسفم که بعضی از کسانی که می شناختم و به زعم خودشون آزاداندیش بودند و گوش فلک رو با ادعای روشنفکری پر میکردند، در این دو ماه که بیشتر باهاشون آشنا شدم، فهمیدم منظورشون از آزاداندیشی، صرفاً آزادی در موافقت با نظرات خودشون بود. برای من این دو ماه منفعت دیگری که داشت این بود که بفهمم راهم رو از راه چه کسانی جدا کنم.
در مورد عذر خواهی: هرچند، آخر دقیق نفهمیدم منظورتون رو، خواهش می کنم.
در مورد هزینهی بیشتر از فایده: من هم چنین عقیدهای دارم. امیدوارم معترضین عادی، نه اونهایی که به دنبال منافع پلید خاصی من جمله برهم زدن امنیت و … هستند، هم به این نتیجه برسند که هزینهای که به کشور تحمیل میکنند به مراتب بیش از سودشه.
ممنون که نظر دادید.