شب نوشت

شب نوشت (۱۰۰)

به نام پروردگار

خسته‌ام. 

از این دنیای پر از فریب و دروغ دلم گرفته. 

می‌دانی. گاهی آدم‌ها از یک جای دنیا به جای دیگر فرار می‌کنند تا از مسائلی که با آنها دست و پنجه نرم می‌کنند راحت شوند. اما بشر امروز، بشری است گرفتار بحران‌هایی جهانی. در مملکت ما عده‌ایی افسوس زندگی کسانی را می‌خورند که گویی از هفت دولت آزادند و هیچ دغدغه‌ای جز گذران هر روز_ این روزمرگی کشنده_ ندارند؛ کسانی که گویا بی‌دردند. اما مسئله این است که بی‌دردی امروز این عده، هم خودش حاصل این دنیای بحران زده است و هم خودش بحران‌ها را تشدید می‌کند. چرخه‌ی معیوبی که مظلومین را هر روز بیش از پیش له می‌کند. قایق بی‌دردان امروز، بر دریای خون مظلومین شناور است. این خون، بیش از همه‌ی اسلحه‌ها طوفان برپا می‌کند و دامن ظالمین و بی‌دردان را خواهد گرفت. 

از آن آه‌ها و افسوس‌ها بیزارم. از آن بی‌دردی بدتر از درد نگرانم.

بگذرم. داشتم برای دوستم می‌نوشتم. هیچگاه گمان نمی‌کردم که در این چهار سالی که از فارغ‌التحصیلی‌ام گذشته، زندگی در پنج شهر را تجربه کرده باشم. سه تا در وطن. دو تا دور از وطن. منتها شاید باید هر پنج تایش را دور از وطن در نظر بگیرم. در زمانه‌ای زیستم که در شهر خودم هم خیلی وقت‌ها غریب بودم. آن وطنی که شاید باید به دنبال بازگشت به آن باشم، وطنی است که مولوی روزها و همه‌ شب به دنبالش بود، نه وطنی محدود به طول و عرضی جغرافیایی. 

یاد عیسی مسیح (ع) می‌افتم و نقاشی‌هایی که از او دیروز بر دیوار کلیسای خالی و ساکت دیدم. مسیحی با صلیبی بر دوش. دیوارهایی پشت سر هم که قصه‌ی به صلیب کشیدنش را روایت می‌کرد. اگرچه بر اعتقاد ما در نهایت او نبود که به صلیب کشیده شد و امر بر آنها مشتبه شد، اما مسیح به کشتن دادن کار مردمی بدنهاد در زمانه‌ی ماست. آنهایی که می‌ایستند و چند هزار چند هزار انسان می‌کشند و در نبرد تاریکی و نور، خود را نور می‌گیرند و مظلوم را تاریکی. 

ان شاءالله به زودی روزی خواهد رسید که دنیا بر این مدار نخواهد چرخید و همان مظلومین بر ظلم آنها پایان خواهد داد.

اللهم عجل لولیک الفرج


این هم از صدمین شب‌نوشت. آن محمدی که شب‌نوشت اول را نوشت کجاست؟ او در دل محمد صدمین شب‌نوشت هضم شده. اکنون او بخشی از این محمد است و نه همه‌اش. 

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. سلام آقا محمد
    دنیا تا بوده همین بوده، اونجایی که همیشه عدالت و رحمت برقرارهست اسمش بهشته نه دنیا . دنیا محل درده و در نهایت ما به یه درد عادت می‌کنیم. اون درد تموم نمیشه بلکه ما بواسطه عادت کمتر درد میکشیم
    اسم این متن میتونه غربت نوشت باشه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا