شب نوشت

شب نوشت (۶۲)

به نام او

دو ماه و نیم بسیار سنگینی را پشت سر گذاشتم. حجم کاری که در این مدت زمان انجام دادم را غالباً در طول هشت نه ماه انجام می‌دهند، اما به هر حال فرصت اندک و خاص بود و غنیمت بردن از آن هم برایم عقلانی به نظر می‌رسید. شاید بگویم حتی به این فرصت به چشم یک وظیفه نگاه کردم. اینکه در این مدت چه شد را شاید زمانی دیگر بنویسم. 

پیش از این مدت هم بسیار درگیر کارهای مختلف بودم. چند ماه پیش هم فکر کنم در موردش نوشته بودم: در سال ۱۴۰۱ با مسائل مهمی که از انجامشان طفره می‌رفتم و از آنها به شدت می‌ترسیدم مواجه شدم. 


چند روز پیش مقاله‌ی سیستماتیکی که بدون اغراق صدها ساعت وقت صرفش کردم و ده‌ها ساعت هم حرصش را خوردم چاپ شد. شاید در آینده ارجاعات زیادی به آن داده شود. شاید هم نه. شاید عده‌ای، به خصوص دانشجویان جوان، مقاله را ببینند و بگویند «کاش ما هم چنین مقاله‌ای داشتیم». شاید حسرت بخورند که «کاش ما هم مثل محمد نویسنده‌ی اول چنین مقاله‌ای بودیم». اما از من این «کاش» گفتن‌ها گذشته. من می‌دانم که نوشتن چنین مقاله‌ای بدون باندبازی و gift authorship چقدر سخت و طولانی است. برای کلمه به کلمه‌ی این مقاله هزینه داده‌ام. می‌فهمم که چقدر هزینه باید داد: زمان، عمر، جوانی. این مقاله، چه خوب باشد و چه بد و چه چیزی بین این دو، شیره‌ی عمر خیلی از روزهای جوانی من را کشید. اگر به پنج سال پیش، و دقیقاً در همین روزهای آخر شهریور، که اولین کارهای مربوط به این مقاله را انجام دادم برمی‌گشتم با توجه به اطلاعاتی که آن روز داشتم و کمال‌گرایی‌ای که زندگی‌ام را مختل کرده بود باز هم همان کار را انجام می‌دادم. اما اگر اطلاعات امروزم را داشتم؛ شخصیت امروزم را داشتم؛ چه بگویم؛ شاید به نوشتنش حتی فکر هم نمی‌کردم. نمی‌توانم چنین حرفی را حمل بر پشیمانی کنم. نمی‌توانم با آنچه امروز می‌دانم در مورد محمد پنج سال پیش قضاوت کنم. اما یک چیز را بهتر از پنج سال پیش می‌فهمم: هم نوشتن چنین مقاله‌ای هزینه داشت و هم ننوشتنش. هیچ گزینه‌ی کاملی وجود ندارد. حال که مقاله را نوشتم، غیر از هزینه‌هایی که از جنس وقت و عمرند، هزینه‌های دیگری هم دادم: استرس و فشار و اعصاب‌خوردی بیش از حد. هزینه‌ی ننوشتنش چه بود؟ احتمالاً رزومه‌‌ی سبک‌تر. مسئله‌ی جالب دیگری که اکنون به ذهنم رسید این است: نوشتن این مقاله یک خوبی دیگر داشت که من نادیده‌اش گرفته بودم: این مقاله به من اطلاعات زیادی در مورد مطالعات بالینی داد. صرف صدها ساعت روی ده‌ها مقاله‌ی بالینی به آدم دید تازه‌ای می‌دهد و آدم می‌فهمد که فلان دارو که مثلاً با دوز ۳۰۰ میلی‌گرم در داروخانه‌ها یافت می‌شود و نه ۲۵۰ میلی‌گرم، اساسش چیست؟ چرا باید ۳۰۰ باشد و ۲۵۰ نه؟ جواب بسیاری از سوال‌هایی از این دست را در عمل با انجام چنین مطالعه‌ی سنگینی گرفتم. حال ممکن است کسی بگوید که می‌شد چنین مقاله‌ای را با باندبازی هم نوشت و از امتیازات آن برخوردار شد. من هم می‌دانم می‌شود چنین کرد. اما این کار را قبول ندارم. علتش را شاید روزی مفصل بگویم. اما اکنون سربسته بگویم: خیلی از چیزها را آدم باید «تحصیل» کند، ذره‌ذره و مزه‌مزه بچشد و به دست بیاورد تا به کاری بیایدش. داشتن خیلی وقت‌ها کافی نیست. اینکه عنوان نویسنده‌ی یک مقاله را من به عنوان یک شارلاتان که نقشی در نوشتن مقاله نداشته و فقط با باندبازی و رانت به دستش آورده به دست آورم چیزی به من اضافه نمی‌کند. درست است. من هزینه‌هایی دادم. هزینه‌هایی که گزاف هم بود. با این حال این دستاورد مایه‌ی سرافکندگی‌ام نیست و این جای بسی خوشحالی و امیدواری است. 

خلاصه کنم حرفم را: این حرف را اول سال ۹۷ هم زده بودم: بار دیگر که دیدم کسی دستاوردی را واقعاً خودش به دست آورده، سعی می‌کنم به خاطر آورم پشت آن دستاورد، روندی طولانی، چه بسا سخت و نه چندان دوست‌داشتنی، پنهان شده است. 


به این فکر می‌کنم که قبلاً تلاش می‌کردم که نوشته‌هایی مبتنی بر افکار و تحلیل‌هایم بنویسم و خودم را بیهوده تحت فشار می‌گذاشتم. الان هم انگار سعیم بر این است که کلاً زیاد فکر نکنم و بنویسم. شاید رسیدن به تعادلی بین این دو بهتر باشد. 


دوست دارم از این پس بیشتر وبلاگم را در جهت انتشار نقاشی‌های کودکانه‌ام به کار بگیرم. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا