شب نوشت (۳۵)_ برنامه ریزی های گذشته
ابتدا کمی به حاشیه بروم و بعد سراغ اصل مطلب بروم: امسال سال پنجمی میشود که قرار است از بولت ژورنال *استفاده کنم. من زمانی شروع به استفاده از بولت ژورنال کردم که خیلی در ایران استفاده از آن مد نبود. آن زمان حتی یک دفتر بولت ژورنال آماده هم در کتابفروشیها نمیدیدم. اکنون به هر شهر کتابی که بروی انواع دفاتر با اسم بولت ژورنال موجود است. در دو سال اخیر بولت ژورنال در بیشتر هفتهها برایم تشریفاتی بود تا یک وسیلهی موثر. وقتی سرباز هستی برنامهریزی برای فردا یا هفتهی بعد چندان معنا نمیدهد. البته تو میتوانی برای فردا برنامه بریزی، اما خیلی انتظار بیهودهایست که بخواهی دقیقاً همان برنامه را اجرا کنی. وقت تو در اختیار کس دیگری است و نه خودت. البته تشریفاتی شدن بولت ژورنال فقط به سربازی ربط نداشت. من هم انگیزهی سابق را در استفاده از آن نداشتم.
با این حال، امسال_ به عنوان اولین سال بعد از سربازی_ قصد دارم باز هم پرچم بولت ژورنال را به اهتزاز درآورم. احتمالاً امسال هم برنامههای متعددی داشته باشم که نیاز به برنامهریزی دقیق داشته باشند، مثل سال ۹۶ که بولت ژورنال واقعاً به برنامهریزی برای آن حجم فشردهی کارها کمکم کرد. آن حجم از سفر و کار که در سال ۹۶ داشتم بدون برنامهریزی میسر نبود.
سراغ اصل مطلب بروم: برای من بولت ژورنال یک ساختار نسبتاً مشخص پیدا کرده که برای خودم بهینهاش کردهام. خیلی لوسبازی در دفتر بولت ژورنال در نمیآورم که بیایم رنگی رنگیاش کنم و قشنگش کنم. بیشتر به کارکردش توجه دارم تا به زیباییاش. هرچند، اگر بولت ژورنال خیلی زشت باشد دست و دل آدم به استفاده از آن نمیرود. با توجه به این ساختار، من هر سال از بولت ژورنالهای سالهای پیشم الگو میگیرم و بولت ژورنالی جدید درست میکنم. امروز اتفاقی بولت ژورنال سال ۹۸ دستم افتاد و من به صفحات مختلفش نگاهی انداختم و از آن الگو گرفتم.
دو صفحهی مربوط به اهداف سال ۹۸ را با سادهگیری بسیار نوشته بودم. با خودم گفتم چقدر عالی که به خودم سخت نگرفته بودم. اما وقتی وارد جزئیات برنامههایم برای ماهها، هفتهها و روزهای سال شدم دیدم که چقدر برنامهریزی سنگینی برای خودم انجام داده بودم. مثلاً برای خیلی از روزها چهار یا پنج task بسیار سنگین به خودم تحمیل کرده بودم و در نهایت توانسته بودم مثلاً نصف آنها را انجام دهم. امروز که به آن صفحات نگاه کردم بسیار دردم آمد. با خودم گفتم من از خودم سوءاستفاده میکردهام؛ درست عین سوءاستفادهی یک ارباب از یک برده.
در نگاه امروز من بسیاری از کارهایی که به عنوان وظیفه برای خودم در نظر گرفته بودم غیرضروری به نظر میآیند. لازم نبود که این همه عجله کنم. بسیاری از کارهایی که در برنامههای سال ۹۸ من بودند را در سالهای ۹۹ و ۱۴۰۰ انجام دادم؛ با اینکه سرباز بودم. چپاندن آن حجم وسیع از کار در یک سال و در هرماه و هر روز هیچ ضرورتی نداشت و انجامشان شدنی هم نبود.
این سه چیز به ذهنم رسید:
۱- کمالطلبی افراطی من از دلایل اصلی بود که من از خودم به شدت کار میکشیدم و برای خودم برنامههای مطالعاتی و کاری بسیار سنگین میگذاشتم. گویی که درک نمیکردم که زمان محدود است و من نمیتوانم در ۲۴ ساعت همهی آنچه که دوست دارم را انجام دهم.
۲- اهداف من نسبت به گذشته تغییر کرده. من در بعضی از اهداف کلی سالهای قبلم هم تشکیک میکنم چه برسد به اهداف جزئی. اینطور نیست که من ز کل آدم دیگری شده باشم، اما اگر بعضی از اهداف کلی سالهای قبل را دنبال کنم تنها رنج عظیمی به خودم تحمیل خواهم کرد. در مورد اهداف جزئی که این مسئله بارزتر است. مثلاً در بولت ژورنال سال ۹۸ مقاله نوشتن از اولویتهای من بوده. چیزی که اکنون برایم غیرضروری به نظر میرسد.
۳- با خودم فکر کردم که نکند همین الان هم دارم بیهوده خودم را زیادی اذیت میکنم. نکند من همین الان هم طوری زندگی میکنم که انگار به خودم یا دیگری بدهکارم که زندگیم را نابود کنم؟ نکند سال ۱۴۰۳ برگردم و دفتر امسال را ببینم و ببینم این همه پایین و بالا رفتن و این همه جنب و جوش و حرص خوردن هیچ ضرورتی نداشت.
در متمم درسی آمده با این عنوان: «سریعتر رفتن لزوماً ما را زودتر به هدف و مقصد نمیرساند». ذیل آن کاربران مختلف نظر خود را در مورد این مسئله نوشتهاند. امیدوارم من بتوانم بفهمم با چه سرعتی حرکت کنم. اصلاً میشود چنین چیزی را فهمید؟
پ.ن. اگر با بولت ژورنال آشنا نیستی این پست مسعود پایمرد میتواند برایت مفید باشد.