شب نوشت (۱۷)
فقط امیدهایمان واهی نیست. نومیدیهایمان هم واهی است.
غرق در فکر اسبابهاییم. مسببالاسباب را یادمان رفته.
طعم حزن را عمیق چشیدم. عمیق. لازم نیست حتماً نزدیکی از دنیا برود که طعمش را حس کنی.
حزن در طعمها و رنگهای گوناگون در بازار موجود است. هر یک هم مشتریان یا قربانیان خاص خود را دارد. حزن گاهی نومیدانه است و اسیرکننده؛ گاهی رهاییبخش است؛ گاهی محکم بر زمینت میکوبد و میرود و گاهی گریبانت را میگیرد و تنها نمیگذاردت.
مضطربم. اما از جهتی خوشحالم: اینکه اضطرابم را حس میکنم. دو سال پیش نمیگفتم مضطربم، اما انواع مشکلات روانتنی را تجربه میکردم. اکنون به شکر پروردگار کمتر مشکلات روانتنی را تجربه میکنم و در عوض بار اضطراب را متوجه میشوم. این برای من نشانهی لطف خداست.
امروز عصر استادم دکتر قیصری را بعد از دو سال و اندی دیدم. اتفاقی هم بود. رفته بودم یکی از دوستانم را در دانشکده پزشکی ببینم. فکر نمیکردم استادم در آنجا باشد. از دو سه نفر پرسیدم دکتر قیصری هستند و گفتند بله. وقتی دیدمش و با او سلام علیک کردم و دقایقی گفتگو کردم روحم تازه شد. از معدود اساتیدی است که در من حس زنده بودن را زنده میکند.
چه خوب که در دنیا کسانی وجود دارند که من را دوست دارند. چه خوب که من هم بعضی آدمها را دوست دارم.
کتابی به نام «گربهی راهنمای ما» را میخوانم که استفان گارنیه نوشته و مطهره حیدری ترجمه کرده. بعضی جاهایش بسیار بامزه است. یاد گربههای متعددی میافتم که در حدود این ده سال مهمان حیاط خانهی ما بودند و رفتارهای بامزهای که از خود نشان میدادند.
امروز با یک گربه سفید کمی بازی کردم. من پایم را بردم جلو و او هم پایش را روی کفش من گذاشت. حس لمس شدن توسط پای کوچکش عجیب و خوشایند بود. کلی هم من را بو کرد. آخر نفهمیدم بوی من برایش مطبوع بود یا نه. در نهایت کمی غذایش دادم و با او خداحافظی کردم.
در کتاب جملهی جالبی از میشل تورنیه، نویسندهی فرانسوی، نقل شده که با بحث عزت نفس بیارتباط نیست: «به نظر میرسد که گربه از اینکه به هیچ دردی نمیخورد به خود افتخار میکند…» اگرچه گربه به خود افتخار میکند، اما این حرف غیرمنصفانه است که گربهها به هیچ دردی نمیخورند. این مسئله به نظر میرسد باعث رنجش خاطر گربهها شود، هرچند با روحیهای که از گربهها سراغ دارم اگر باسواد بودند و این جمله را هم میخواندند میشل تورنیه را زیر سوال میبردند و نه خود را. این مسئله که آنها سواد هم تدارند از عزت نفسشان نمیکاهد. آنها کماکان خود را دوست دارند و در مواجهه با انسان طوری رفتار میکنند که انگار ما باید پیشخدمتشان باشیم و به عنوان وظیفهمان به آنها محبت کنیم.