خویشتن پردازی

شب نوشت (۳۴)

این هم مجدداً از همان پست‌هاست که می‌نویسم که از نوشتن نیفتم. 


یادم نیست آخرین باری که اینقدر در طی چند روز خوابیده بودم کی بوده است. شاید آخرین بار وقتی بود که کنکور داده بودم و منتظر نتایج بودم. دو سه روز پیش فکر کنم بیشتر ساعات روز را خواب بودم. این برای من رکوردشکنی حساب می‌شود. سردردی هم که این دو سه روز تجربه کردم را به خاطر ندارم آخرین بار کی تجربه کرده بودم. 


اکنون روبروی در کمدم نشسته‌ام که باز است. سال ۹۸ که تهران رفتم از دست‌فروش کنار خیابان برگه‌ای گرفتم که رویش با خط نستعلیق نوشته «هرچیز که در جستن آنی آنی». شاید درست باشد؛ شاید هم نه. به هر حال چه درست باشد و چه نادرست من نمی‌دانم دقیقاً دنبال چه می‌گردم که آن باشم. 


دختردایی یک ساله‌ام را که می‌بینم پر می‌شوم از حسِ خوبِ زندگی. همان حسی که خیلی وقت‌ها کم دارمش. همان حسی که خیلی جاها نمی‌گیرمش. حسی که نگاه کردن به چشمان تازه‌اش دارد را با چه می‌توان جایگزین کرد؟ 


به شنبه فکر می‌کنم که مجدداً ان‌شاءالله سر کار می‌رویم و به این فکر می‌کنم که تا کی می‌توانم به شغل فعلیم ادامه دهم. فعلاً ناراضی نیستم، اما می‌دانم که از ویژگی‌هایم این است که وقتی در یک محیط احساس رشد بیشتر نکنم ترکش می‌کنم. همیشه همینجور بوده‌ام. 


به نومیدی‌هایم و ملال‌هایم هم فکر می‌کنم. به اینکه خیلی وقت‌ها شور سابق را در خودم نمی‌بینم. 


چند روز پیش که بالاخره دقیقاً در چهارشنبه‌ی قبل عید مدارک تحصیلی‌ام را بالاخره (بعد حدود چهار ماه) از حلقوم دانشگاه به صورت مهرشده و رسمی بیرون کشیدم با خود گفتم اکنون باید خاطرم آسوده باشد که به آنچه که می‌خواستم رسیده‌ام. مدارکم آماده است و هیچ تعهدی به هیچ نهاد دولتی‌ یا نظامی‌ای ندارم. الان اگر بخواهم بروم رشته‌ی عکاسی در دانشگاه سیدنی یا یک رشته‌ی بی‌ربط به آنچه خوانده‌ام در جایی دیگر هم بخوانم کسی نمی‌تواند بگوید نرو. اگر تصمیم بگیرم هیچ‌کاری هم نکنم کسی جلودارم نیست. با این حال، وقتی مدارکم را گرفتم به یک چیز فکر کردم: اینکه آینده‌ی بقیه‌ی کسانی که قرار است مدارکشان را از دانشگاه بگیرند چه می‌شود؟ و چنین شد که فهمیدم که دغدغه‌ام فقط خودم نیستم. دغدغه‌ام این نبوده که خر خودم از پل بگذرد؛ بقیه به جهنم! اگر چنین نگاهی داشتم باید بعد از گرفتن مدارک فقط خوشحالی می‌کردم و به هیچ‌کس دیگر فکر نمی‌کردم. و فهم این هم خوب است و هم بد. فهم اینکه خودخواه خودخواه نیستم خوب است؛ اینکه خوشبختی‌ام را در گروی خوشبختی دیگرانی می‌بینم که خیلی‌شان احساس بدبختی می‌کنند بد. و لابد انتظار ندارید که شواهد و قراین کافی بیاورم که چقدر از آدم‌هایی که در کشورمان می‌بینم احساس نیک‌بختی نمی‌کنند. با این حال، اگر خواستید در این دو ویدئو (که الزاماً توصیه نمی‌کنم ببینید مگر اینکه دغدغه‌اش را داشته باشید) در مورد معنویت و امید و بعضی شاخص‌های جهانی مرتبط بحث شده:

درس‌گفتار اول: معنویت و امید اجتماعی- دکتر مقصود فراستخواه

درس‌گفتار دوم: معنویت و امید اجتماعی- دکتر مقصود فراستخواه

این دو ویدئو را یکی از دوستانم برایم فرستاد. در وجودم معجزه نکردند، اما چیزهای آموزنده داشتند. 


سخت است که برای مدتی طولانی عمل را بر انگیزه مقدم کنی. بگویی که اکنون اقدام می‌کنم؛ شاید بعداً انگیزه بیاید. با این حال من دچار این سختی شده‌ام. این روزها تقریباً فقط دارم اقدام می‌کنم!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا