خویشتن پردازی

آموخته ها و تجارب جدید

هو العلیم

هرازچندگاهی دارم اینجا را با پست‌هایی متفاوت به‌روزرسانی می‌کنم. پست‌هایی که حول محور خاصی نمی‌گردند و ملغمه‌ای هستند از تفکرات، تجربیات، مطالعات و احساسات من. پست‌هایی با آزادی بیشتر و با وسواس کمتر. این پست هم یکی از آنهاست. از آن پست‌ها که در آن از هر دری سخنی می‌گویم. 


سال‌ها بود که به این فکر بودم که با ادبیات غنی کلاسیک ایران بیشتر آشنا شوم. این کار را با خواندن گلستان و بوستان سعدی در دوران دانشچویی آغاز کردم. سپس میلی در من به وجود آمد که با شاهنامه بیشتر آشنا شوم. همین میل من را حدود یک سال و نیم پیش به گوش دادن به پادکست «فردوسی‌خوانی» کشاند. من هنوز اپیزودهای زیادی از این پادکست را گوش نداده‌ام، اما به‌ هرحال از اینکه این کار را آغاز کردم راضی‌ام.

آنچه اخیراً در مورد این اثر بزرگ فهمیدم این است: شاهنامه آیینه‌ی تاریخ ما نیست، بلکه آیینه‌ی فرهنگ ماست. اینجا جای تفصیل علل این قضیه نیست و شرح مفصلش در کتاب «جستاری در فرهنگ ایران» اثر مهرداد بهار آمده است. اما اگر بخواهم اشاره‌ای اجمالی به آنچه خواندم کنم می‌توانم بگویم آنچه به عنوان تاریخ در شاهنامه فردوسی آمده در بسیاری از مواقع با آنچه واقعاً رخ داده تفاوت دارد، اما اینکه این اثر بزرگ برای سده‌ها در میان مردم خوانده می‌شده و احتمالاً پیش از مکتوب شدن هم سده‌ها داستان‌هایش_ هرچند با اختلافاتی در جزء_ سینه به سینه نقل می‌شده هم تحت تاثیر و هم موثر بر فرهنگ ایران‌زمین بوده است. خلاصه، آنچه در شاهنامه می‌خوانیم را به عنوان تاریخ در نظر نگیریم و برای خواندن تاریخ به آثار دیگر مراجعه کنیم، اما اگر بخواهیم فرهنگ (به خصوص سده‌های پیش) ایران را بیشتر بشناسیم، یکی از کارهایی که کمکمان می‌کند خواندن شاهنامه است. 


در مورد قصه‌های شاهنامه و قصه‌های عامیانه ایران گفتگوهایی گوش دادم مبنی بر اینکه بعضی از این قصه‌ها قدمتی احتمالاً چندهزارساله دارند و در میان فرهنگ‌های مختلف نسخه‌های نسبتاً شبیه به همی از آنها وجود دارد. بعضی از این قصه‌ها ریشه‌ی هندواروپایی دارند و بعضی دیگر شاید ریشه‌شان به زمانی برگردد که همه‌ی آدم‌ها یک جا با هم زندگی می‌کرده‌اند (فهمیدن این قضیه مو بر تن من سیخ می‌کند). آیا تا به حال به شباهت قصه‌هایی نظیر «ماه پیشونی» ایرانی و «سیندرلا» اروپایی فکر کرده‌اید؟ اگر نه بد نیست به اپیزود «فصل ۲ قسمت ۷: قصه‌های شفاهی» در پادکست هزارتو (قابل دسترسی از طریق کست باکس) گوش دهید که حاوی نکات حیرت‌انگیری است. مثال دیگری که خودم به ذهنم رسید این بود که سال‌ها پیش یکی از دوستان لهستانی‌ام که رشته‌ی ادبیات فارسی می‌خواند در مورد افسانه‌ی اسلاوِ «لخ، چخ و روس» برایم گفت. این افسانه در گوشه‌ای از ذهن من ماند تا با شاهنامه و سه پسر فریدون، ایرج، سلم و تور ایرانی آشنا شدم. این سه برادر و تقسیم اراضی بین این سه و کلاً تکرار عدد سه را می‌بینید؟ چند روز پیش هم یکی از دوستانم در مورد زئوس، پوزئیدون و هادس یونانی برایم گفت. اینها تصادفی نیستند. احتمالاً از یک جا آب می‌خورند: از فرهنگ هندواروپایی. 


من همواره تلاش می‌کردم که کاری کنم و خودم را ارتقا دهم و هر روز بهتر از دیروزم شوم و دانشم افزایش یابد و الی آخر. همواره هم از زندگی ناراضی بودم. نارضایتی از شرایط فعلی، اعم از سواد در رشته‌ی خودم گرفته تا دانستن زبان‌های دیگر و خواندن کتب غیرمرتبط و …، سبب می‌شد که بیشتر بخوانم و بیشتر یاد بگیرم اما همواره ناراضی باشم. این روزها دارم تلاش می‌کنم که این روند را کند و در بعضی جاها متوقف کنم. عجیب است. نه؟ برای خودم هم عجیب است و هم سخت. من دریافتم که روندی که در پیش گرفته بودم روندی آسیب‌زاست. روندی که خودم را در آن برده فرض می‌کردم و مرتب بر خودم شلاق می‌زدم که جلو بروم و پیشرفت کنم. من جلو می‌رفتم، اما هیچ لذتی نمی‌بردم. همین قضیه من را به ادامه‌ دادن روان‌درمانی پویشی کشاند. اکنون در حال کار بر خودم هستم که اگر می‌خواهم روی مسئله‌ای نظیر یک زبان یا مهارت یا کتاب جدید وقت بگذارم، این کار با لذت و با احساس آزادی همراه باشد، نه با زجر و احساس اجبار. 

به این فکر می‌کنم که من دوستانی دارم که آنها را برای خودشان دوست دارم، نه برای دست‌آوردهایشان. من دست‌آوردهای دوستانم را به خودشان گره نمی‌زنم. اما وقتی به خودم می‌رسیدم، خودم را بر اساس دست‌آوردهایم قضاوت می‌کردم. همواره خودم را کم می‌دیدم نه برای اینکه من کم بودم (که ویژگی کلی بشر است و نه فقط من)، چون همیشه زیادتری برای به دست آوردن وجود داشت. من به این مسئله رسیدم که آیا وقت این نشده که خودم را بر اساس پیشرفت‌های ظاهریم قضاوت نکنم و خودم را بیشتر دوست داشته باشم، با همه‌ی بدی‌ها و خوبی‌هایی که دارم؟ این از همان دلایل مراجعه به روان‌درمانگر برای من است. 


فهمیدم من آدم ایدئولوژیکی نیستم و فکر می‌کنم این مشکل من نیست.

آیا طرفدار انقلاب اسلامی هستی؟ پس باید قبول داشته باشی که انقلابیون همگی فرشتگانی مقرب درگاه الهی بودند. در عوض، باید معتقد باشی که محمدرضا شاه یک خائن وطن‌فروش و یک دیکتاتور نادان دست و پاچلفتی بود و هیچ نکته‌ی مثبتی در کارنامه‌اش نداشت و لاغیر.

آیا ضد حکومت هستی؟ پس باید بگویی رضاشاه پدر اصلاحات مملکت بود و حکومت پهلوی جاده‌ آسفالته‌ای به سمت پیشرفت تمدن بود در میان دو جاده خاکی درب و داغان قاجار و جمهوری اسلامی. حقیقتاً من هیچ‌کدام از این مواضع را کامل قبول ندارم. من مدت‌ها یقه‌ی خودم را می‌گرفتم و می‌گفتم «تو آخر با خودت چند چندی؟ آخر انقلابی هستی یا ضد انقلاب؟ آخر موافق هستی یا مخالف؟ و …» چندی است دیگر یقه‌ی خودم را نمی‌گیرم. قرار نیست اگر کلیت انقلاب را قبول دارم جزء جزء آن را تایید کنم و خودم را دست‌بوس تک تک مسئولین آن بدانم و هرچه که این جکومت کرده را تطهیر کنم. و قرار نیست اگر با انقلاب ضدیت دارم رژیم پهلوی را تطهیر کرده و هرچه جمهوری اسلامی انجام داده را غلط بدانم. ایدئولوژیک فکر کردن و عمل کردن من را عذاب می‌دهد. لزومی ندارد که عقایدم در جزء یک‌دست باشد. اینکه یک چیز یا سیاه باشد یا سپید جزئی از تفکر و فرهنگ ما بوده و هست، اما اگر من احساس می‌کنم که انگار قضیه این شکلی نیست و خیلی چیزها خاکستری است قرار نیست خودم را محکوم به غیرنرمال بودن کنم. 

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام.
    وقتی هنوز پست بالا رو ننوشته بودید، یه بار اومدم کامنت بذارم اون دو تا پادکست رادیو راه رو گوش بدید. ولی خب پشیمون شدم و کامنت نذاشتم. بعد دیدم توی پست بعدی خودتون از اون دو تا پادکست حرف زدید :))
    من هم دقیقا مثل شما متعجب مونده بودم که این صفات، که عینا صفات من هستند … کار های جالبی بودند؛ دم دکتر شکوری گرم!

    معلومه که این چند پست اخیر رو کمی راحت تر از قبلی ها نوشتید … البته نمیدونم تصور منه یا واقعا این شکلیه. اگر این شکلیه، باید بگم با این وجود دست کمی از قبلی ها ندارند و هم ارزش نوشتن دارند و هم ارزش خوندن…

    1. سلام.
      لطف دارید. پادکست خوبی بود. بچه ها به من پیشنهاد می دادند برنامه ی کتاب باز و جلساتی که دکتر شکوری حضور دارند رو ببینم اما گوش نمی کردم. از شنیدن اون دو قسمت خوشحالم. احتمالاً بعضی دیگر از اپیزودها رو هم به تناسب نیازم گوش بدم.
      سعی کرده ام راحت تر پست ها رو بنویسم. خوشحالم که ارزش خوندن داشته اند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا