کتابخانه

مکبث

مکبث

تراژدی در پنج پرده

اثر ویلیام شکسپیر

مترجم: عبدالرحیم احمدی

این هم یکی دیگر از معدود کتب خوبی که امسال خواندم، البته شاید بهتر باشد بگویم یکی از بهترین کتبی است که از روز اولی که کتاب خوانی را شروع کردم تاکنون خوانده ام.

یادش به خیر؛ در صفحه ای از کتاب ادبیات فارسی سوم دبیرستان غزلی از شکسپیر نقش بسته بود: گذشت زمان آرام آرام هرچه را که داده است پس می گیرد. هیچ جانداری از گزند آن درامان نیست .اما این داس دروگر (گذر زمان) از نابود کردن “ترانه ی شاعر” ناتوان است (۱). ما هم با بی توجهی به اینکه شاعر چه گفته از روی شعر می خواندیم و فقط حواسمان بود که فلان عبارت یک اضافه ی استعاری است یا یک اضافه ی تشبیهی تا تستش را سرِ جلسه ی کنکور درست بزنیم، دکتر شویم تا بعدش ببینیم چه می شود. حال بعدش را دیدیم؛ در رشته ای که خواستم در دانشگاه بخوانم ان شاالله تا چند ماه دیگر فارغ التحصیل می شوم، اما اتفاق خاصی نیفتاد، جز اینکه داس دروگر چند سالی از قامت عمرم را درو کرده است.

این چند سال که دیگر نیازی به خاطر داشتن فرقِ اضافه ی تشبیهی با اضافه ی استعاری و قدرت تمایز انواع جناس ها از یکدیگر نداشتم، با علاقه و عشق بیشتری کتاب هایی را که در گذشته فقط اسامی خودشان و نویسندگانشان را در بخش “اعلام” ادبیات فارسی می خواندیم مطالعه کردم. حال دیگر ضرورتی ندارد بدانم مکبث، اتللو، شاه لیر یا … اثر ویلیام شکسپیر، شاعر قرن شانزدهم است، اما می توانم با فراغ بال سراغ هریک از این کتب بروم و آنها را بخوانم. اکنون می توانم با خیال راحت به جای اینکه “حفظ” کنم، “لمس” کنم و برای اولین لمس آثار شکسپیر چه کتابی بهتر از مکبث.

این کتاب را دکتر الهی قمشه ای نازنین در یکی از سخنرانی هایش معرفی کرد. فکر کنم این سخنرانی با عنوان “باغ دل” در اینترنت موجود باشد. آقای الهی در سخنرانی اش می گفت کل ادبیات جهان می خواهد این را بگوید که “نتیجه ی کار خود را می بینی؛ چه کار نیک و چه کار شر بکنی، نتیجه اش به هرحال به دنبالش است” درست همانی که خداوند در قرآن کریم می فرماید:”فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ”. در کتاب مکبث، سه جادوگر که مکبث و زنش را فریب داده و به ورطه ی جنایت، و در نهایت هلاکت، انداختند در اول کتاب می گویند: “زیبا، همه، زشت آمدست و زشت، زیبا” یا بر اساس اصل انگلیسی متن”Fair is foul, and foul is fair”. اقای قمشه ای می گفت این حرف، حرفِ شیطان است. شیطان با این سخن مردم را می فریبد و مردم، غافل از اینکه نتیجه ی عمل بد، نمی تواند خوبی و زیبایی باشد فریب سخن او را می خورند. در انتهای کتاب، شکسپیر خود در دل داستان به ما می فهماند که این سخن درست نیست و نتیجه ی کار خوب، خوب است و نتیجه ی کار بد، بد است (۲). هر دو جنایتکار کتاب، مکبث و همسرش، به سزای عمل خود می رسند و سلطنت و قدرت که طمع و آرزوی آن را داشتند و برای رسیدن به آن به هر جنایتی متوسل شدند، برایشان جز رنج و عذاب هیچ نداشت.

همیشه وقتی کتابی را تمام می کنم چندین دقیقه فکر می کنم که کتاب بعدی که می خوانم کدام کتاب باشد. وقتی دکتر این کتاب را چنین معرفی کرد، این بار بدون تردید مکبث را بعد از یک سال و خوردی خاک خوردن در قفسه ی کتاب باز کردم و با دقت بیشتر از حد معمول آن را خواندم. شاید اگر سخنرانی دکتر را گوش نداده بودم حالاحالاها در قفسه خاک می خورد و شاید آن را هیچ وقت نمی خواندم. سخنرانی دکتر باعث شد که من کتاب را از نگاهِ ایشان بخوانم. چگونه؟ دیگر این سه جادوگر برایم سه جادوگر نبودند و حرفشان حرف جادوگرها نبود؛ این سه برایم شیطان و سخنانشان، سخنان شیطانی بود. شاید با خود بگویید این سخنرانی به نوعی باعث سوگیری ذهنی من در مورد کتاب شده است. باشد؛ اگر چنین هم شده باشد بهتر از این است که کتاب را مانند یک مقاله ی علمی، خشک و بی روح، خوانده باشم و از هر واژه دریافت من تنها محدود به معنای ظاهری آن باشد و پی به عمق آن نبرم. (این نوع خواندن ادبیات، یعنی مطالعه ی خشک و بی روح و غیرمنعطف آن، به نظر من درک خواننده از زیبایی اثر و معنای واقعی آن را کلاً از بین می برد. به نظر من مثلاً کسی که منظور حافظ از هر واژه ی “شراب” را منحصراً همان شراب مست کننده بداند، هیچ گاه درکش از شعر حافظ از حد خاصی فراتر نمی رود و از حافظ آنطور که باید درس نمی آموزد) همچنین اگر هم قرار باشد ادبیات را با تفسیر و نگاه فرد خاصی بخوانم، چه دیدگاهی بهتر از دکتر الهی قمشه ای که در راه یادگیری و نشر ادبیات، از مو سپید کردن هم عبور کرده و کچل شده است!

همانند پست قبلی ام در مورد کتاب کم عمق ها، در اینجا هم به ذکر مقدمه ی کتاب و دادن اطلاعاتی که به راحتی در گودریدز یا … پیدا می کنید نمی پردازم، بلکه نظر خود را در مورد قسمت های مختلف کتاب بیان، برخی از جملات کتاب که قابل تامل بودند را ذکر، و نتیجه گیری هایی که خودم از بخش های مختلف داشته ام را در بالا و زیر جملات کتاب می نویسم. اگر هنوز این کتاب را نخوانده اید و در حال مطالعه ی این متن هستید توصیه می کنم از خواندن بقیه ی متن دست بکشید و ادامه ی متن را بعد از مطالعه ی کتاب بخوانید تا هم داستان لو نرود (به قول انگلیسی زبان ها spoil نشود) و هم نوشته ی من بر نحوه ی تفسیرتان از کتاب تاثیر نگذارد. تنها یک نکته اضافه کنم و اینکه ترجمه ی کتاب خوب و قابل قبول بود؛ می توانید همین ترجمه ی آقای احمدی را بخوانید (اگر ترجمه ی دیگری خوانده اید و خوب یا بد بوده است در نظرات بنویسید).

بخش های زیر در مورد شخصیت های مختلف داستان است:

سه جادوگر

جمله ی شیطانی “زیبا، همه زشت آمدست و زشت، زیبا” را که در بالا بحثش را کردم. این تنها جمله ی شیطانی و فریبکارانه نبود. این سه جادوگر، مکبث را با جملات دوپهلوی خود فریب دادند؛ به او وعده ی پیروزی و شکست ناپذیری دادند، اما همه ی جملات و پیش گویی هایشان دوپهلو بود. مکبث وقتی می فهمد که فریب خورده است که دیگر توسط دشمنانش محاصره شده و راه فراری ندارد و دیگر کار از کار گذشته است. مثال هایی از فریب ها و سخن های دوگانه ی جادوگران:

  • زمانی که سپاهی از قیام کنندگان برای جنگ با مکبث به اسکاتلند رهسپار می شوند، مکبث هنگامی که سپاه نزدیک شده است تازه می فهمد که فریب سخن جادوگران را خورده است؛ آن هنگام که پیکی به او می گوید که به نظرم رسید که جنگل دارد به سمت دانسینان حرکت می کند، ابتدا مکبث باور نمی کند، اما بعد یادش به سخن اهریمنی می افتد و می گوید:

 از عزم خود بازمی گردم و در سخن دوپهلوی اهریمنی که در جامه ی راستی دروغ می گویند، به دیده ی تردید می نگرم:”تا جنگل بیرنام به دانسینان نرسد، مترس”-و اینک جنگلی به سوی دانسینان راه می سپارد. سلاح برگیرید، …و …

در مجلس پیش از این مجلس، یعنی مچلس چهارم، سربازان شاخه ی درختان را برمی دارند تا با آنها استتار کنند. تا جایی که من فهمیدم، حرکت این سربازان با این نوع استتار سبب شده که پیک و مکبث، جنگل را در حال حرکت به سمت تپه ببینند.

  • در صحنه ای دیگر و در انتهای داستان:

مکبث: ارواحی که بر مقدرات مرگ آگاهند به من چنین گفته اند: “مکبث، مترس؛ هیچ مردی که از زنی زاده شده باشد، هرگز بر تو چیره نخواهد شد”

اما مکبث زمانی که با مکداف مبارزه می کند به او می گوید که زندگی من به زاده ی زنی تسلیم نمی شود.

مکداف در جواب می گوید: “امید از افسونت برگیر و بگذار اهریمنی که طوق بندگیش به گردن داشتی، به تو خبر دهد که مکداف را پیش از وقت از شکم مادرش برون آورده اند” (منظور این است که مکداف با روش سزارین به دنیا آمده، یعنی جادوگران با بازی با الفاظ خود این حقیقت را بر مکبث پوشاندند که ممکن است مردی که به روش طبیعی به دنیا نیامده باشد او را شکست دهد. احتمالاً خواندن متن انگلیسی بیشتر به ما کمک می کند که بازی با الفاظ جادوگران را متوجه شویم).

مکبث در جواب می گوید: “لعنت به زبانی که به من چنین گفت و برترین نیروهای مردانه ام را در هم کوفت! باشد که دیگر کسی به این اهریمنان نیرنگ باز باور نکند که با سخنانی دوپهلو ما را به بازی می گیرند، نویدی را که به گوش مان فروخوانده اند هم چنان بر جای می دارند و سپس پیش چشم امیدمان در همش می شکنند! من با تو نبرد نخواهم کرد.”

این جملات مکبث در مورد فریب شیطان بسیار آموزنده است. جادوگران به نحوی سخن دوپهلو می گفتند که مکبث اصلاً احتمال اینکه این سخنان می تواند دوپهلو و اشتباه باشد را در نظر نمی گیرد. شاید بتوان این موقعیت را کمی شبیه به موقعیتی که برای فریفتگان شیطان در روز قیامت پیش می آید شبیه دانست. در آیه ی ۲۲ سوره ی ابراهیم قرآن کریم آمده:

“وَ قَالَ‌ الشَّیْطَانُ‌ لَمَّا قُضِیَ‌ الْأَمْرُ إِنَ‌ اللَّهَ‌ وَعَدَکُمْ‌ وَعْدَ الْحَقِ‌ وَ وَعَدْتُکُمْ‌ فَأَخْلَفْتُکُمْ‌ وَ مَا کَانَ‌ لِی‌ عَلَیْکُمْ‌ مِنْ‌ سُلْطَانٍ‌ إِلاَّ أَنْ‌ دَعَوْتُکُمْ‌ فَاسْتَجَبْتُمْ‌ لِی‌ فَلاَ تَلُومُونِی‌ وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ‌ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ‌ وَ مَا أَنْتُمْ‌ بِمُصْرِخِیَ‌ إِنِّی‌ کَفَرْتُ‌ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ‌ مِنْ‌ قَبْلُ‌ إِنَ‌ الظَّالِمِینَ‌ لَهُمْ‌ عَذَابٌ‌ أَلِیمٌ‌”

“و شیطان، هنگامی که کار تمام می‌شود، می‌گوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکی دارند!”

قصد من از مطرح کردن این شباهت خدای ناکرده این نیست که کلام قرآن کریم_که الهی است_ را با کلام شکسپیر همردیف قرار دهم، بلکه قصدم این است که متوجه شویم که شاعران و نویسنده هایی مانند شکسپیر هم دغدغه های الهی و اخلاقی داشته اند؛ مسلماً اگر همه ی صحبت آنها صحیح، اخلاقی و مطابق با دین ما نباشد، اما در بسیاری از موارد آنها هم ما را به سمت نیکی ها دعوت می کنند و حرف آنها در راستای حرف خدا می تواند باشد.

مکبث و همسرش

بازنده های اصلی این ماجرا مکبث و همسرش بودند، ولی قربانیان زیادی هم داشت. این دو از نظر موقعیت اجتماعی در جایگاه خوبی قرار داشتند. مکبث پس از مرگ سینل (Sinel) امیر گلامیس شده بود، اما جادوگران او را مژده می دهند که امیر کاودور نیز خواهد شد (هر دو از روستا در اسکاتلند واقع اند) و به او می گویند “درود بر تو که پادشاه خواهی شد”؛ او را می فریبند و حریص می کنند و در نهایت از او گرگی درنده می سازند. همسر مکبث_مانند همسر ابی لهب که در قرآن کریم آمده_ نقش پررنگی در ارتکاب جنایت بازی می کند و مکبث را تشویق می کند تا پادشاه مهربان اسکاتلند، یعنی دانکن را به قتل برساند تا خودِ مکبث به پادشاهی برسد. جالب اینجاست که مکبث و همسرش مورد توجه و مهر دانکن بوده اند و با او رابطه ی خویشاوندی داشته اند، اما طمع مکبث او را بدان جا می کشاند که دانکن را که به عنوان مهمان به خانه اش آمده بوده، به قتل برساند. مکبث در این مورد در مجلس هفتم پرده ی اول_ قبل از ارتکاب قتل_ می گوید:

“… او (دانکن) اینجا از ایمنی دوگانه ای برخوردار است. نخست من خویشاوند و رعیت اویم: دو دلیل قوی برضد این کار (قتل دانکن). سپس میزبان اویم و بر من است که در به روی قاتلش ببندم، نه اینکه خود خنجر به دست گیرم (و دانکن را بکشم).”

شاید اگر لِیدی مکبث، همسرش را در تکاپوی ارتکاب جنایت نینداخته بود، او به مقام خویش قناعت کرده و مرتکب قتل نمی شد. چنانکه جادوگران به او گفته بودند:

“تو می خواهی به عظمت برسی، از جاه طلبی بری نیستی، ولی از شرارتی که باید آن را یاری دهد بی بهره ای. می خواهی پارسایانه به بزرگی رسی. نمی خواهی به نیرنگ دست بری، اما می خواهی به ناحق پیروز شوی. ای امیر گرانقدر گلامیس، می خواهی عظمتی را به چنگ آری که …”

اما در نهایت با دسیسه ها و تشویق لیدی مکبث، مکبث دانکن را به قتل رساند. پس از کشته شدن دانکن در شب، این اتفاقات می افتد و این گفت و گو ها رد و بدل می شود:

مکبث: یکی از آنان (منظور فرزندان دانکن است که در هنکام قتل او در اتاق مجاور خفته بودند) فریاد زد:”خدایا به ما رحم کن!” و دیگری: “آمین!”، گویی مرا با این دست های خونریز دیده بودند. هنگامی که گفتند: “خدایا به ما رحم کن!” و هراسشان را به گوش شنیدم، یارای “آمین” گفتن در خود نیافتم.

لیدی مکبث: ژرفای اندیشه تان را چندین مکاوید!

مکبث: ولی چرا یارای “آمین” گفتن نداشتم؟ سخت نیازمند دعای خیر بودم و “آمین” از گلویم برنیامد!

لیدی مکبث: نباید این سان بدین چیزها اندیشید و گرنه دیوانه خواهیم شد.

مکبث: پنداشتم صدایی می شنوم که بانگ می زند:”دیگر مخوابید! مکبث خواب را می کشد!” خواب بی گناه، خوابی که گره از کلاف سردرگم دلهره ها می گشاید، خواب، مرگ، زندگی روزانه، گرمابه ی کار دردناک، مرهمِ روان های زخمگین، دومین سرچشمه ی طبیعت پهناور، بهترین خورش خوان زندگی

جملات بالا گویای مطالب بسیاری است:

اینکه منشاً بسیاری از اشتباهات و گناهان ما نیندیشیدن قبل از ارتکاب آنهاست. اگر در مورد آنها خوب بیندیشیم شاید کمتر دچار لغزش شویم، یا اگر هم لغزیدیم و سپس فکر کردیم، شاید این تفکر بتواند ما را از ارتکاب اشتباهات بعدی دور کند.

و اینکه جنایت موجب شد که مکبث نه تنها خون دانکن بی گناه را بر زمین ریخت، بلکه “روح” خود را هم سر برید، انگونه که دیگر نتوانست دعا کند.

معنی عبارت آخر که می گوید “مکبث خواب را می کشد” را نمی دانستم. پس از جست و جو در اینترنت متوجه شدم منظور چه بوده است: مکبث وقتی دانکن را کشت که در خواب و بی دفاع بوده است. این کشته شدن در خواب، به مکبث و به همه نشان می دهد که خوابیدن ایمن نیست. مکبث خوابی که باید مایه ی آرامش، راحتی و ایمنی باشد را با جنایتی که انجام داد، به مایه ی خطر تبدیل کرد. مکبث می بیند که حتی پادشاهی خوب، مانند دانکن، حتی با داشتن نگهبان در خواب ایمن نیست؛ حال که او به پادشاهی می رسد، در حالی که پادشاهی ظالم و خونریز است، چگونه می تواند در خواب ایمن باشد؟ با این اندیشه، مکبث تا آخر عمر دچار بیماری بی خوابی می شود و این بیماری، باعث می شود که توهمات و تصمیم های جنایتکارانه اش بیشتر هم بشود (۳).

در ادامه آمده:

مکبث: همه ی اقیانوس نپتون بزرگ آیا می تواند خون دستم را بشوید و بزداید؟ نه، این دست امواج بیکران را ارغوانی خواهد کرد و از دریای سبزرنگ اقیانوسی سرخگون پدید خواهد آورد.

لیدی مکبث: دست های من هم رنگ دست های شماست، ولی اگر دلی چنین لرزان در سینه داشتم، شرم می بردم …اندکی آب دست های آلوده ی ما را خواهد شست و از آن پس هرکاری آسان است…

عبارات بالا نشان می دهد که مکبث خود به بزرگی گناهی که کرده آگاه تر است تا همسر او که مشوقش بوده. مکبث می داند که گناه علاوه بر دست هایش، عمق وجودش را هم آلوده کرده، اما لیدی مکبث که تمام وجودش را طمع و گناه دربرگرفته و در انجام جنایت جسارت بیشتری از مکبث داشته، دیگر نمی تواند عمق جنایتشان را درک کند و تازه مکبث را نکوهش هم می کند که چرا روح حساس تری نسبت به او دارد. او دیگر توان درک این را ندارد که “اقیانوس هم نمی تواند خون دستشان را بشوید و بزداید”.

پس از جنایت مکبث صحنه را طوری بازسازی می کند که کسی متوجه نشود او قاتل بوده است . او نگهبانان دانکن را مقصر جلوه می دهد و آنها را نیز می کشد.

ملکم و دونالبین

پس از قتل دانکن، فرزندان او یعنی ملکم و دونالبین، با شنیدن خبر مرگ پدرشان بر جانِ خود می ترسند طوری که حتی نمی روند تا از نزدیک وضعیت پدر خود را بررسی کنند. در حقیقت آن دو شاهد کشته شدن پدرشان نبوده اند و تنها با شنیدن این خبر برای حفظ جان خود از هم جدا می شوند، یکی به ایرلند و دیگری به انگلستان می گریزد. موریس مترلینگ که مقدمه ای بر کتاب نوشته دراینجا نوشته:

با آنکه شاعر می خواهد به کمک مکالمات قبلی این دو برادر نشان دهد که اندوه آنان در پنجه ی ترس دچار خفقان شده، هیچ کس نمی تواند زنندگی و شگفتی رفتار ملکم و دونالبین را نادیده بگیرد. آنها نمی دانند که پدرشان، دانکن نیکدل و مهربان، در اتاق مجاور، غرقه در خون به زمین افتاده و شاید هنوز نفس می کشد (چه می دانند؟) و حتی یک لحظه این فکر از خاطرشان نمی گذرد که بروند و پدر خویش را ببینند، شاید به او کمکی کنند، اوضاع و احوال قتل را در نظر بگیرند و لااقل آخرین نگاهی را که ما به کسان مورد علاقه ی خویش مدیونیم، بر او بیفکنند. بی انکه هیچ خطر عاجلی معذورشان بدارد همانگونه که ملکم می گوید دزدانه پای به گریز می نهند.

در ادامه و در مجلس چهارم پرده ی دوم، زمانی که سپهسالاران ارتش و نجبای اسکاتلندی به دنبال مقصر اصلی قتل پادشاه می گردند، چنین مکالماتی رد و بدل می شود:

راس: آیا کسی می داند عامل این جنایت بس خونین کیست؟

مکداف: همان ها که مکبث جانشان را گرفت

راس: افسوس! از این کار چه امیدی داشتند؟

مکداف: اغوا شده اند. ملکم و دونالبین، دو پسر پادشاه، روی نهان کرده و گریخته اند و این امر نور بدگمانی را بر آنان می افکند.

ترس این دو برادر و بی توجهی آنها به پدر، سبب می شود علاوه بر این که تاج و تخت پادشاهی به آنها به ارث نرسد، دیگران_حداقل برای مدتی_ گمان دخیل بودن این دو در مرگ پدر را هم ببرند. گویی شکسپیر هرکه را مرتکب لغزش می شود خود به صحنه ی محاکمه می کشاند تا بگوید هیچ عمل خوب و بدی بدون پاسخ نمی ماند.

بانکو

به هر حال مکبث با جنایتش به مراد خود، یعنی پادشاهی می رسد. در خلال داستان، یکی از سپهسالاران ارتش اسکاتلند، یعنی بانکو نسبت به دخیل بودن مکبث در قتل دانکن مظنون می شود. مکبث هم خود می داند که بانکو ممکن است به قضیه پی برده باشد. در مجلس اول پرده ی سوم مکبث می گوید:

پادشاه بودن هیچ نیست، باید با ایمنی شاه بود. بیم ما از بانکو بسیار عمیق است…

شایان ذکر است که وقتی جادوگران بر مکبث ظهور کردند و به او نوید پادشاهی دادند، بانکو نیز در آنجا حاضر بود و به او مژده دادند که او پدر دودمانی از پادشاهان خواهد شد. برای همین مکبث در ادامه می گوید:

هنگامی که خواهران طالع بین (سه زن جادوگر) نخست مرا پادشاه خواندند (بانکو) برآشفت و به آنان فرمان داد که درباره ی او سخن گویند؛ آنگاه که آنان پیامبرانه، او را پدر دودمانی از شاهان خواندند و بر وی درود فرستادند. بر سر من تاجی بی بر نهادند و به دستم عصای سلطنتی سترون دادند که باید دستی بیگانه اش بر باید، نه فرزندی از تبار من. اگر چنین است، پس من برای دودمان بانکو روانم را آلوده ام، برای آن هاست که خون دانکن مهربان را ریخته ام، فقط به دلیل آنهاست که در جام آسایش خویش، کینه و دشمنی ریخته ام؛ برای پادشاه کردن آنان، برای به شاهی رساندن فرزندان بانکو، گوهر جاوید (روان) خویش را به دشمن نوع بشر (شیطان) واگذاشته ام!

مکبث که ابتدا فریب خورد که پادشاهی را به ناحق و با قتل دانکن بگیرد، برای حراست از پادشاهی نامشروع خویش هم دچار تشویش و دیوانگی می شود و هم مجبور است جنایات بیشتری کند. او برای آنکه پیش بینی جادوگران درست واقع نشود تصمیم به قتل بانکو و فرزندش می گیرد و برای این کار قاتلانی را اجیر می کند. قاتلان بانکو را به قتل می رسانند، اما فرزند بانکو از دستشان می گریزد و هرچه می کنند نمی توانند به او دسترسی پیدا کنند.

گاهی ما متوجه نیستیم که با شروع یک گناه، در واقع تنها مرتکب یک گناه نمی شویم. برای آنکه بتوانیم گناه یا کار اشتباه را نگهداری کنیم مجبور می شویم به گناهان بعدی متوسل شویم. مانند دروغ گفتن که برای خیلی از ما پیش آمده است؛ ابتدا با خود می گوییم یک دروغ می گوییم و خلاص، بی توجه به اینکه برای آنکه آن دروغ فاش نشود مجبوریم دروغ پشت دروغ بگوییم و گاه تا جایی پیش می رویم که دیگر دروغ گفتن برایمان یک امری نیست که گاهی بدان مرتکب می شویم، بلکه دیگر به صفتِ “دروغ گویی” مبتلا شده ایم، بی آنکه برایمان مهم باشد. مکبث که در ابتدا در اثر قتل دانکن دچار عذاب وجدان شده بود، برای حفظ پادشاهی باطلش مجبور به قتل های بعدی می شود و از ارتکاب یک قتل فراتر رفته و یک قاتل حرفه ای می شود.

یاد یکی از آیات قرآن افتادم. آیه ۸۱ سوره ی اسراء:

وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا

و (به امت) بگو که (دین) حق آمد و باطل نابود شد، که باطل خود لایق محو نابودی ابدی است.

بخشی از تفسیر نور در مورد این آیه: بقاى حقّ و نابودى باطل، یک سنّت وقانون الهى است، نه پندارى و تصادفى، هر چند پیروان حقّ کم و طرفداران باطل زیاد باشند. چرا که حقّ همچون آب، ثابت و ماندگار و باطل مانند کف، ناپایدار و فانى است.

و باز هم مکبث و همسرش

برای آنکه یک کار که بنایش بر باطل است حفظ شود بسیار باید انرژی صرف کرد و در نهایت هم حاصلی نمی دهد. کار نیک هم صرف انرژی می خواهد، اما ریشه ی کار خوب چنان بی پایه و سست نیست که با هر باد مخالفی نگران افتادنش باشیم. تشویش و اضطراب مکبث که حاصل از پادشاهی نامشروع در مجلس دوم از پرده ی سوم نمایش نامه آمده است:

لیدی مکبث: هنگامی که آرزوی ما، بی آنکه خرسندمان کند برآورده می شود، همه چیز بر باد می رود و دیگر چیزی در دست نمی ماند. قربانی بودن بهتر از بهره یافتن از شادی پرتشویش هلاک قربانی است…

مکبث: … ولی اگر همه چیز حتی دو جهان منهدم گردد، بهتر از آن است که بدین گونه با هراس خورش خوریم و در اندیشه ی این رویاهای وحشت زایی که شب هنگام ما را لرزاند به خواب رویم

(البته ظاهراً این جمله با صحبت هایی که در سایت مبنی بر مبتلا شدن به بی خوابی مکبث شده است در تضاد است.)

در مجلس چهارم از پرده ی سوم، مکبث به مناسبت پادشاهی اش جشن می گیرد، اما در این مهمانی جنون مکبث شدت می گیرد. در این شب که او به خواسته ی خود رسیده قاعدتاً باید شاد باشد، اما جنون او سبب می شود روحِ بانکو (که خود فرمان قتلش را داده) را در مجلس ببیند و دچار عذاب و وحشت شود. یکی از زیباترین بخش های کتاب در اینجا آمده:

لناکس: شهریارا؛ ممکن است تمنا کنم بنشینید؟

مکبث: جاها پر است.

او تخت پادشاهی اش را که در اصل خالی است، خالی نمی بیند: روح بانکو روی آن نشسته است.

در نهایت لیدی مکبث هم دچار جنون می شود و به حالت احتضار می افتد و می میرد. همانطور که در اول متن نوشتم، مکبث هم پس از دیدن جنگلی که به سمت تپه حرکت می کند، به دست مردی کشته می شود که از زنی زاده نشده است. طمع و فریب خوردن از شیطان مکبث و لیدی مکبث را نابود کرد. قربانیان طمع این زوج زیاد بودند، اما قربانی اصلی خودشان شدند. به قول خودِ مکبث “گوهر جاویدشان را به دشمن نوع بشر واگذاشتند”، تاج و تخت پادشاهی را تنها برای ایام معدودی به دست آوردند و آن چند روز هم دائما در اضطراب از دست رفتنش بودند و هیچ لذتی نبرند. همانطور که مکبث در اواسط داستان گفت، دستش را برای به دست آوردن تاج و تختی آلوده به خون کرد که در نهایت به نسل خودش هم نرسید.

میدانم که به احتمال زیاد یا کسی این متن را نمی خواند، یا اکثر افراد آن را سرسری و ناقص می خوانند. مهم نیست؛ شاید روزی روزگاری، هفت هشت سال دیگر اگر زنده بودم برگردم و این متن را نگاه کنم و با خود بیندیشم که آیا من همانی هستم که این متن طولانی را بر مکبث نوشت؟ از خداوند خواهانم که آزاد و آزاده باشم، اگر قرار است ثروتمند باشم بخشنده، اگر قرار است فقیر باشم قانع، و هیچ گاه ظالم به خود و دیگران نباشم.

دوست دارم سخن را با دو بیت از پروین اعتصامی به پایان برم:

کعبه دل مسکن شیطان مکن

پاک کن این خانه که جای خداست

پیرو دیوانه شدن ز ابلهی است

موعظت دیو شنیدن خطاست

۱- برای توضیحات و خوندن متن انگلیسی این شعر به وبلاگ زیر مراجعه کنید:

http://golgashte-adab.blogfa.com/post/178

2- حدیثی از یکی از ائمه به زبان فارسی در این باب نقل شده است (اگر دقیقش را یافتم اینجا می گذارم). تعدادی از یاران یکی از ائمه ی بزرگوار (ع) به ملاقات ایشان آمده بودند و ایشان فرموده بود: “هرچه بکاری، همان می دروی”.

۳- وب سایتی که در آن معنی “مکبث خواب را می کشد” دیدم:

https://www.enotes.com/homework-help/what-does-macbeth-mean-when-he-says-macbeth-does-465943

منابع عکس ها:

https://image.slidesharecdn.com

https://images.rapgenius.com

پ.ن. نهایی: این مطلب را برای اولین بار در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» منتشر کردم.

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام و باتشکر خیلی فراوان از شما من همین امروز کتاب مکبث رو خوندم و مقاله شما هیلی مفید و باارزش بود از شما ممنونم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا