ادبدل‌نوشته

دویدن بس است؛ می خواهم راه بروم (۲)

امروز دوباره سرم شلوغ بود. آنقدر کار داشتم که الان دیگر جانی برایم نمانده.

باز داشتم در موردِ بی‌‎خردی‌‎هایی که خودم و بشر امروز دچار آن است فکر می‌‎کردم. با خود اندیشیدم که ما بسیار عجله می‌‎کنیم و گاهی به خاطر این کار حتی به خود می‌‎بالیم؛ با خود می‎‌گوییم «من دکترایم را دو سال زودتر از بقیه گرفتم» یا «زودتر وارد مقطع تحصیلی بعدی شدم» یا «من زودتر ازدواج کردم و بچه‌‎دار شدم» و هزار یای دیگر، ولی با خود نمی‎‌گوییم و به آن فکر نمی‌‎کنیم که این زودتر رسیدن‎‌ها بدون هزینه نیست و چه بسا هزینه‎‌اش بسیار گزاف باشد.

ما گمان می‎ کنیم که زودتر دکترا گرفتن، زودتر خانه‌‎دار، متاهل، بچه‎‌دار شدن یا تعجیل در هزار کار دیگر به نفع ماست و ما “زرنگ” بوده‌‎ایم که زودتر به چیزهایی رسیده‌‎ایم، اما شاید همین زرنگی ما آنقدر از ما انرژی برده، آنقدر اعصاب ما را مشوش کرده و آنقدر ما را تحت استرس و فشار خردکننده قرار داده که در ازای یکی دو سالی که پنداشته‌‎ایم جلو افتاده‌‎ایم ممکن است چهار پنج سال از طول عمر طبیعی ما کاسته شده باشد. شاید با همین صرفه‌‎جویی زمانی که به گمانمان انجام داده‌‎ایم، بزرگترین اتلاف عمرمان را رقم زده‌‎ایم و می‌‎زنیم و خود متوجه نیستیم. برای مطرح کردن چنین احتمالی در ذهن حتی نیاز نداریم که عقیده‌‎ی خاصی داشته باشیم و به دین و آیین خاصی باشیم یا متدین باشیم؛ نتایج تحقیقات امروزی به اندازه‎‌ی کافی نشان‎ دهنده‌‎ی اثرات فاجعه‎‌بار اضطراب بر بدنمان و کیفیت زندگیمان هست.

و دوباره سوالی که قبلاً در پست شاردن به ذهنم آمده بود با کمی تفاوت برایم تکرار می‎ شود که چگونه می‌‎توان تلاش کرد اما از شتاب‌زدگی پرهیز نمود؟ چگونه می‎‌توانم بدون آنکه تنبل باشم و وقت، این موهبت الهی، را بکشم، در عین حال از عجله هم بپرهیزم؟

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا