امروز دوباره سرم شلوغ بود. آنقدر کار داشتم که الان دیگر جانی برایم نمانده.
باز داشتم در موردِ بیخردیهایی که خودم و بشر امروز دچار آن است فکر میکردم. با خود اندیشیدم که ما بسیار عجله میکنیم و گاهی به خاطر این کار حتی به خود میبالیم؛ با خود میگوییم «من دکترایم را دو سال زودتر از بقیه گرفتم» یا «زودتر وارد مقطع تحصیلی بعدی شدم» یا «من زودتر ازدواج کردم و بچهدار شدم» و هزار یای دیگر، ولی با خود نمیگوییم و به آن فکر نمیکنیم که این زودتر رسیدنها بدون هزینه نیست و چه بسا هزینهاش بسیار گزاف باشد.
ما گمان می کنیم که زودتر دکترا گرفتن، زودتر خانهدار، متاهل، بچهدار شدن یا تعجیل در هزار کار دیگر به نفع ماست و ما “زرنگ” بودهایم که زودتر به چیزهایی رسیدهایم، اما شاید همین زرنگی ما آنقدر از ما انرژی برده، آنقدر اعصاب ما را مشوش کرده و آنقدر ما را تحت استرس و فشار خردکننده قرار داده که در ازای یکی دو سالی که پنداشتهایم جلو افتادهایم ممکن است چهار پنج سال از طول عمر طبیعی ما کاسته شده باشد. شاید با همین صرفهجویی زمانی که به گمانمان انجام دادهایم، بزرگترین اتلاف عمرمان را رقم زدهایم و میزنیم و خود متوجه نیستیم. برای مطرح کردن چنین احتمالی در ذهن حتی نیاز نداریم که عقیدهی خاصی داشته باشیم و به دین و آیین خاصی باشیم یا متدین باشیم؛ نتایج تحقیقات امروزی به اندازهی کافی نشان دهندهی اثرات فاجعهبار اضطراب بر بدنمان و کیفیت زندگیمان هست.
و دوباره سوالی که قبلاً در پست شاردن به ذهنم آمده بود با کمی تفاوت برایم تکرار می شود که چگونه میتوان تلاش کرد اما از شتابزدگی پرهیز نمود؟ چگونه میتوانم بدون آنکه تنبل باشم و وقت، این موهبت الهی، را بکشم، در عین حال از عجله هم بپرهیزم؟