وبلاگ

سال ۱۴۰۱

به نام پروردگار

بار ششمی است که چنین مطلبی می‌نویسم. و این حجم از کلمه که از سال ۹۶ تاکنون در وبلاگ، بر این بسترِ بر رویِ آب، روان کرده‌ام برای خودم شگفت‌آور است. با چه انگیزه‌ای نوشته‌ام؟ از چه امیدهایی گفته‌ام و در خلال چه نومیدی‌هایی تنها مامن خود را اینجا یافته‌ام؟ کجا بودم و اکنون کجا هستم؟

دور شدم برادر. دور. و این آینده‌ای نبود که من می‌توانستم خود را در آن تصور کنم. نهنگِ زمان مرا همچون یونس بلعید و در تاریکی‌ها و نومیدی‌های سال پیش، در شکم تاریک آن نهنگ خدا خدا می‌کردم و وقتی روشنایی را دیدم که در ساحلی بودم کاملاً غریب.


به این فکر می‌کنم که چه شد که کلمات و تشبیهات بالا برای مقدمه به ذهنم رسید. نمی‌دانم. به هرحال، نوشتنش برایم سخت نبود. در هنگام نوشتن کلمات قلمبه سلمبه‌ی بالا احساس نمی‌کردم که از خودم دارم دور می‌شوم.

با این حال، ترجیح من بر ساده‌نویسی است، پس ادامه را ساده می‌نویسم. همانند پست سال پیش، اصراری بر نوشتن جامع از آنچه رخ داد ندارم و صرفاً چند چیزی که در مورد سال ۱۴۰۱ به خاطر می‌آورم می‌نویسم:

  • تصمیم سختی گرفتم و آن را اجرا کردم. تصمیمی که فکر می‌کنم مسیر زندگی‌ام را دچار تغییری اساسی خواهد کرد. برای آن تصمیم سخت، روزها فکر کردم و نتایج افکارم را روی کاغذ پیاده کردم تا به نتیجه برسم. برون‌ریزی ذهنی که آقای شعبانعلی و متمم به آن اشاره کرده بودند موثر بود. 
  • پروژه‌های تحقیقاتی سنگینی را در شش ماه اول سال به اتمام رساندم. هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم توانایی نوشتن چنین پروژه‌هایی را پیدا کنم. 
  • کارهایی انجام دادم که از آنها ترس داشتم و به تعویقشان می‌انداختم. یکی‌ از آنها مراجعات به پزشک برای بیماری‌هایی بود که ریشه‌های روان-تنی داشتند. 
  • دارای جهت‌گیری سیاسی شدم. بعضی از دوستان من را با به خاطر مواضع جدیدم با کلمات زمختشان می‌نوازند اما مهم نیست: با دموکراسی فعلی حاکم بر دنیا زاویه‌ پیدا کردم. این رَه تا همین الانش هم به ترکستان بوده. این نیست که بایستیم تا در آخر گندش در بیاید. احتمالاً جهان طعم میوه‌های گندیده‌ی بیشتری از این روش حکم‌رانی توام با زورگویی و کفران نعمت را خواهد چشید. 
  • شجاعت این را پیدا کردم که با افرادی مطلع‌تر از خودم نظیر دکتر رنانی و دکتر دخانچی و آقای طاهرزاده، مکاتبه کنم یا رودررو صحبت کنم و گاه مواضع بعضی‌شان را نقد کنم و حرف خودم را بزنم. 
  • یاد گرفتم که برای اکثر سلبریتی‌ها و نظراتشان تره هم خرد نکنم؛ چه موافق حکومت باشند و چه مخالف حکومت. 
  • یکی از دوستان نزدیکم ازدواج کرد. برای خودش خوشحالم، اما احساس تنهایی بیشتری می‌کنم.
  • در ماه‌های منتهی به آخر سال، چند برابر ماه‌های دیگر خرج داشتم. این قضیه من را به آن واداشت که بیشتر کار کنم و از این نظر گاهی به من فشار آمد.
  • مدتی در مورد داستان‌های عامیانه‌ی ایرانی تحقیق کردم و با منابع و آدم‌های جالبی آشنا شدم.
  • برای اولین بار سگی که با من سال پیش دوست شده بود را نوازش کردم. من قبلاً از نزدیک شدن به سگ‌ها خیلی می‌ترسیدم. 
  • با وجود مراعات کردن و ماسک زدن، احتمالاً سه بار کرونا گرفتم. دو بارش را وقتی گرفتم که چندان این بیماری شیوع نداشت. 
  • مدت‌ها فکرم این بود که برای تغییر کوریکولوم‌ درسی و تغییرات در سیستم آموزش فعالیت کنم، اما در شش ماه دوم سال تصمیم گرفتم که به صورت مستقل وارد آموزش شوم. از این تصمیم و تغییر راضی هستم. امیدوارم خدا هم راضی باشد. 

اگر چیز دیگری به ذهنم رسید ان‌شاءالله خواهم نوشت. اگر نه هم چندان مهم نیست. 


راستی به کامنت دوست متممی که اشاره کرده بودند از وبلاگ برای ارتقای برند شخصی بهره ببرم و مطالب مرتبط با رشته‌ام بنویسم هم کمی فکر کردم. احتمالاً حداقل اکنون این کار را نخواهم کرد. من بسترهایی جدا برای نوشتن و ضبط فایل صوتی و تصویری برای علایق مرتبط با رشته و فعالیتم فراهم کرده‌ام و ان‌شاءالله در آن بسترها به کارم ادامه خواهم داد. نمی‌دانم آن بسترها در راستای ارتقای برند شخصی هستند یا نه. و با گوش دادن به بخشی از فایل آقای شعبانعلی که در مورد برند شخصی صحبت کرده بودند، مطمئن نیستم برند شخصی برایم اهمیت دارد یا نه. قضاوت دقیق را باید وقتی انجام دهم که در مورد این مسئله مطلع‌تر باشم. 

با این حال، مسئله‌ای هست که باید بنویسم: مطرح کردن مسائل بسیار شخصی در وبلاگ، به احتمال زیاد زیانش بسیار بیشتر از سودش است. اینکه آدمی از قضاوت دیگران بترسد و حرفش، حتی اگر عمومی‌تر هم باشد، را نزند امری جداست و اینکه آدم همه‌ی زندگیش را در فضای مجازی رو کند امری دیگر. در برابر انسان‌های خیرخواهی که آدم گاهی در فضای مجازی به تورش می‌خورد گاهی آدم‌های خل و چل و بیماری هم پیدا می‌شوند که برای نویسنده‌ مشکل ایجاد می‌کنند. مسلماً من بیشتر از پنج سال پیش به آنچه فکر می‌کنم و عمل می‌کنم در وبلاگ می‌پردازم، اما طبیعی است که بسیاری از مسائل را باز نمی‌کنم و نخواهم کرد و هیچ‌یک از دوستانی که دارم را هم به نوشتن جزئیات گوناگون زندگی در فضای مجازی ترغیب نمی‌کنم.

تجربه‌ی شما در به اشتراک گذاشتن بخشی از زندگیتان در فضای مجازی چگونه بوده است؟

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. این نوشته برای خود من مانند تلنگر بود چرا که هم ماه های سنگینی را سپری کردم و هم در حال تصمیم بزرگی هستم که سه هفته ای برایش فکر می کنم. شاید اگه تصمیم به انجام می گرفتم تا الان میانه راه بودم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
  • هفت
دکمه بازگشت به بالا