فکرنوشتهادب

کمی درباره فضیلت سکوت

بیایید کمتر دانا به نظر برسیم

به نام دانای همه چیز

یک_ در داروخانه

داروخانه طبق معمول شلوغ است و سر و صدای بیماران کل فضا را پر کرده است. خانم جوانی به من مراجعه می‌کند. می‌گوید به پنی سیلین حساسیت دارد و برای سینوزیت عود کرده‌اش به داروخانه مراجعه کرده و از من در مورد بهترین انتخاب می‌پرسد. او در مورد اینکه آیا آزیترومایسین می‌تواند به او کمک کند یا نه سوال می‌کند و من سعی می‌کنم که در این فضای شلوغ حواسم را جمع کنم تا پاسخ دهم که یکی از بیماران دیگر که در صف است بی اندکی درنگ می‌گوید که «بله خوب است و دو تا روز اول بخور و یکی روزهای بعد». به وضوح عصبانی می‌شوم و خشم را در وجود خود حاضر می‌بینم ولی چیزی نمی‌گویم. نوبت به تحویل داروی خانمی که جواب آن خانم را داده بود می‌رسد. متوجه می‌شوم که هیچ علمی در مورد اینکه داروهای خودش را چگونه مصرف کند ندارد، در حالی که چند ثانیه پیش در مورد مصرف داروی کس دیگری تصمیم‌گیری کرده بود و نظر داده بود. با هر زور و ضربی که شده خودم را مجبور می‌کنم برایش توضیح دهم و حرف ناراحت‌کننده‌ای به او نزنم که چرا وقتی خودش هیچ سررشته‌ای از دارو ندارد، به خودش جرئت می‌دهد به کسی توصیه‌ی دارویی کند. حتی اگر او پزشک حاذقی بود، از نظر اخلاقی صحیح نبود که در حضور من و بدون اجازه‌ و موافقت من توصیه‌ای دارویی کند، چه برسد به وقتی که کاملاً مطمئن می‌شوم در حیطه سلامت هیچ تسلطی ندارد. حتی اگر دارویی که به آن خانم جوان پیشنهاد داده بود صحیح بوده، او صلاحیت آن را نداشت که آن دارو را به کسی توصیه کند.

این ماجرا مکرراً در داروخانه تکرار می‌شود و این بخشی از طبیعت شغل ما شده است. 

دوم_ در مطب پزشک

در چند ماه اخیر با دو سه پزشک عمومی دوست شده‌ام و گاهی با آنها صحبت می‌کنم. یکی از آنها که سرباز است و هم‌زمان با من به سربازی اعزام شده بود از این می‌گوید که خودش خیلی وقت‌ها تشخیص می‌دهد که بیمار به هیچ داروی خاصی، از جمله آنتی بیوتیک، احتیاج ندارد اما به دلیل اصرار بیش از حد بیمار روی چیزی که نمی‌داند و نمی‌شناسد ناچار به نوشتن آنتی‌بیوتیک شده است. 

گویا خیلی از بیمارانی که به پزشک مراجعه می‌کنند خودْ پزشک هستند و فقط مُهر پزشک را برای دریافت داروهای خود ندارند و گویا پزشکی که حداقل هفت هشت سال درس خوانده وظیفه‌اش این است که توصیه‌های پزشکی کسی که فرق ویروس و باکتری را نمی‌شناسد و شاید معنی واژه‌ی میکروب را هم نمی‌داند مکتوب کند تا داروخانه راحت‌تر به او اقلام لیست دارویی‌اش را_ که بدان‌ها نیازی هم ندارد_ به او تحویل دهد. 

سوم_ در گفتگو با خانم موحد دوست

با یکی از دوستان گرامی‌ام، خانم موحددوست، صجبت می‌کردم. بحث از آنجا شروع شده بود که دل‌نوشته‌ی کوتاهی در مورد صوت آقای ظریف نوشته بودند و آن مطلب نظر من را جلب کرده بود. به ایشان پیام دادم که آیا شنیدن سه ساعت فایل صوتی ارزش وقت گذاشتن دارد یا نه؟ در میان صحبت‌های مرتبط با این قضیه، او از این گفت که اکثر ما در همه چیز خود را صاحب نظر می‌دانیم. خودمان را جای رئیس جمهور و هر مقام دیگری می‌نشانیم و در خیالاتمان تصمیم‌های درست‌تری نسبت به مسئولین فعلی می‌گیریم؛ تصمیم‌هایی که در دلمان شک نداریم مسلماً باعث بهبود اوضاع فعلی کشور می‌شوند. 

من به خانم موحددوست گفتم که چون انتخابات نزدیک شده، از اول اسفند سال ۹۹ شروع به خواندن بعضی کتب مرتبط کرده‌ام. از کتاب «آناتومی جامعه» صحبت کردم که به این دلیل شروع به خواندنش کردم که وقتی کاندیداهای ریاست جمهوری، حرف از فرهنگ زدند، بدانم اصلاً فرهنگ چیست؛ وقتی حرف از توسعه زدند، بفهمم تا حدی یعنی چه؛ و قص علی هذا. یعنی در کل دوست دارم وقتی انتخاب می‌کنم که به چه کسی رای بدهم (اگر بخواهم رای دهم)، تصمیمم کاملاً بی‌اساس نباشد و در مغزم بانک اطلاعاتی کوچکی برای تصمیم‌گیری بهتر وجود داشته باشد. خانم موحددوست گفت که «خوب است که به دنبال فهمیدن بیشتر باشیم، اما لازم نیست همه چیز را بفهمیم». 

در ادامه او از دوست جامعه‌شناسش گفت؛ دوستی که حدود بیست سال است در این حیطه خبره است و مقالات قابل تاملی در مورد جامعه‌شناسی می‌نویسد. چیزی که در مورد این دوست خانم موحددوست نظرم را جلب کرد این بود که دوستش یک بار به او گفته: «من خیلی وقت‌ها تمرین سکوت می‌کنم و تنها به آنچه در اطرافم می‌گویند گوش می‌کنم». او به خانم موحددوست گفته بوده در مقابل اینکه بقیه فکر کنند چقدر او داناست مقاومت می‌کند و خیلی وقت‌ها اظهار نظر نمی‌کند. این مسئله از این بابت برایم جالب و عجیب بود که خودم را جای دوستِ خانم موحددوست فرض کردم. با خود گفتم که بر فرض وارد جمعی می‌شوم که همه از سیاست و معضلات جامعه دارند حرف می‌زنند، در حالی که اگر از هر یک سوال کنم می‌بینم هیچ کدام دستی در علوم اجتماعی ندارند. یکی پزشک است و یکی نانواست و یکی خلبان است و … و در آن جمع، شاید فقط من کمی اطلاعات بهتر و هم‌چنین توان تفکر بهتر در این حیطه را داشته باشم، اما تنها کسی که نظر نمی‌دهد من باشم و به حرف‌های بقیه گوش کنم. 

چهارم_ از کتابی که چندان دوستش نداشتم

در کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» حسن نراقی برخی مشکلات جامعه‌ی ما را تیتروار آورده و کمی در مورد هریک (به صورت نه چندان عمیق) در موردشان صحبت کرده است. او در کتابش فصلی آورده به نام «همه چیزدانی ما» و در بالای عنوان هم بیتی از سعدی آورده:

گر از بسیط زمین عقل منهدم گردد

ز خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم

و در ادامه حرف‌هایی زده که قابل تامل‌اند:

کمتر هموطنی را ملاحظه می‌کنید که هنگامی که در مقابل سوالی قرار بگیرد و پاسخ آن را نمی‌داند، از کلمه «نمی‌دانم» استفاده کند…

برخلاف آنچه شعار می‌دهیم «پرسیدن عار نیست ندانستن عار است*» باطناً بیشتر علاقه داریم از ما بپرسند و ما هم «حتماً جواب دهیم» حتی اگر جواب را حاضر نداشته باشیم. اینجوری بیشتر راضی می‌شویم. ما معمولاً در همه‌ی علوم متخصص هستیم؛ پزشکی و مسائل ترافیک و مشکلات پیچیده شهری که برایمان مدت‌هاست حل شده!…

حال من مسئول_ البته فرقی نمی‌کند که مسئول یک خانواده باشم یا مدیر یک مدرسه و یا مسئول یک وزارت‌خانه_ از ترس اینکه مبادا در پست و یا اقتدار و یا منافع‌ام شریکی برای خود بتراشم خود را عقل کل جا می‌زنم و نظرهای مصلحانه و ارشادی متخصصین و اهل فن را نادیده گرفته سعی در دور کردن آنان از حوزه‌های تصمیم‌گیری و مدیریتی دارم…

…جالب است که این هموطن چون همه چیز را می‌داند تمام حواسش را باید معطوف به حفظ ظاهر و ژست این دانسته‌های وجود نداشته بکند. زودتر از هر جماعت دیگری هم فریب می‌خورد، گول می‌خورد…

حرف آخر

هنوز به دوست خانم موحددوست فکر می‌کنم. به یکی از دوستانم هم که بسیار مطالعه می‌کرد و مطالب جالب و زیادی می‌دانست اما کم سخن می‌گفت فکر می‌کنم. و به این می‌اندیشم که من هم ناخواسته غرق در گردابِ «همه‌ چیزدانی» و دچار خسران شده‌ام. دوست دارم لذت سکوت کردن را تجربه کنم، لا اقل در مورد چیزهایی که چیزی در موردشان نمی‌دانم، و در ایده‌آل‌ترین حالت حتی در مواقعی که چیزی را می‌دانم ولی مطمئنم اظهار نظر من منجر به اصلاح خاصی در آن نمی‌شود. 

دوست دارم تمرین سکوت کنم و بنشینم و بشنوم، منتها نه از آن‌هایی که مثل خود من ناآگاه هستند، بلکه از کسانی که می‌دانند. اما شاید خیلی از آنها که می‌دانند خود را آنقدر دانا نمی‌دانند که بیشتر بگویند. گویی در این عالم، خیلی‌ از آنها که به دانایی می‌رسند، آنچنان محو تماشای حق می‌شوند که یا خبری از آنها باز نمی‌آید** و یا زبانشان از گفتن همه‌ی آنچه می‌دانند قاصر می‌ماند.

دعایی در کتابی به نام «خلاصه الاذکار» آمده که در وقت مطالعه توصیه شده است بخوانیم. این نوشته را با این دعا به پایان می‌برم و با این فکر که مطالعه فقط محدود به خواندن خطی از کتاب نیست. برای کسانی که مشتاق یاد گرفتن هستند، راه رفتن و نگریستن و شنیدن هم مطالعه است:

اللّٰهُمَّ أَخْرِجْنِی مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ، وَأَکرِمْنِی بِنُورِ الْفَهْمِ . اللّٰهُمَّ افْتَحْ عَلَیْنا أَبْوابَ رَحْمَتِکَ، وَانْشُرْ عَلَیْنا خَزائِنَ عُلُومِکَ، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.

خدایا، مرا بیرون آور از تاریکی‌های وهم و به نور فهم گرامی‌ام بدار، خدایا درهای رحمتت را به روی ما بگشا و خزانه‌های علومت را بر ما باز کن، به مهربانی‌ات ای مهربان‌ترین مهربانان.

 

*پ.ن. احتمالاً منظور این است که ندانستن‌هایی عار است که به ما مربوط‌ هستند. اما حتی ندانستن‌هایی که به ما مربوط نیستند عار نیستند. 

** پ.ن.۲. مرتبط با دیباچه گلستان سعدی.

نوشته های مشابه

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام .
    وقتتون بخیر
    من از خواننده های وبلاگ قبلی تون هم بودم فکر می کنم هزار جلوه بود اسمش چند وقت پیش خیلی دنبال وبلاگ قبلی تون می گشتم که متوجه شدم دیگه تو اون وبلاگ چیزی نمی نویسید که اتفاقی تو کامنت های وبلاگ آقای قربانی اسمتون رو دیدم و وبلاگ جدیدتون رو دیدم .
    من با اکثر نوشته هاتون با وجود اینکه می خوندمشون ارتباط برقرار نمی کردم خیلی تو همه چیز عمیق می شید بر عکس من .خیلی وقت ها این عمیق نشدن ها خوبه ولی بعضی وقت ها احساس پوچی به آدم دست میده بگذریم از این صحبت ها و منو ببخشید بابت زیاده گویی ام
    این پست تون رو خیلی دوست داشتم و خیلی به دلم نشست البته پست تون که در مورد کتاب بود هم دوست داشتم ولی این یکی واقعا برای من تاثیر گذار بود .
    مرسی بابت این پست قشنگ 🌺

    1. سلام. کامنت شما مایه دلگرمی بنده است.
      بله. وبلاگ قبلی ام همون هزار جلوه زندگی بود که فعلاً ازش استفاده نمی کنم.
      برام جالبه که علی رغم ارتباط برقرار نکردن با پست هام، مطالب وبلاگ قبلی رو می خوندید. من هم با بیش از نیمی از پست های بعضی از دوستان وبلاگ نویسم ارتباط برقرار نمی کنم، اما به دلیل همون پست هایی که باهاشون ارتباط برقرار می کنم و طرز فکر خاص ارزشمندی که دارند دنبالشون می کنم.
      خوشحالم که این مطلب رو دوست داشتید.
      باز هم تشکر ازتون. موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا