شب نوشت (۸۳)
به نام خدا
پستهایی از سالهای پیش که پاک شدهاند را هنوز برنگرداندهام. بعضی از آنها مرتبط با دوران دانشجویی من هستند و چون ویرایش آنها_ به نحوی که قابل خواندن شوند_ سخت بود، هنوز که هنوز است آنها را بازنگرداندهام.
پستهای دیگری هم هستند که در مورد تجربهی مسئول فنی داروخانه بودن میخواستم بنویسم. دو تا از آنها را سال پیش نوشتم، ولی دیگر حوصلهی ادامه دادنشان را نداشتم. با این حال، ممکن است در دو سه ماه آتی تکمیلشان کنم. اگر بعضی از مسائلی که در مورد مسئولیت فنی داروخانه میخواهم بنویسم را اکنون ننویسم، احتمالاً بعدها خودم هم فراموششان خواهم کرد.
در مورد مسئولیت فنی داروخانه:
بعضی از افراد، مسئول فنی بودن را شغل به حساب نمیآورند. نمونهاش بعضی از نزدیکان خودم. کار را لزوماً چیزی تعریف میکنند که درآمد بسیار بالایی داشته باشد. موسس داروخانه بودن را شغل به حساب میآورند ولی مسئولیت فنی را نه. طبق معیار آنها من این چند سال بیکار بودهام یا «درست کار نکردهام» چون مسئول فنی بودم و نه موسس داروخانه.
طبق قوانین، موسس داروخانه و مسئول فنی میتوانند یکی باشند، اما لزومی ندارد که هر فردی که مسئول فنی است موسس شود. تاسیس داروخانه و کارهای مرتبط با آن بیشتر مرتبط با بحث مدیریت و اقتصاد است و مسئولیت فنی بیشتر مرتبط با بخش علمی داروسازی. این امر بدیهی است که ممکن است فردی به یکی از این حیطهها علاقه داشته باشد ولی به حیطه دیگر چندان علاقهمند نباشد. برای من، مدیریت چندان جذاب نبوده و نیست. در مقابل، بخش علمی داروسازی چیزی است که ذهنم را برای ساعات طولانیای در روز مشغول میکند. دقایق زیادی از روز به مباحث علمی داروسازی فکر میکنم و گاهی مدتها غرق فکر در مورد یک بحث علمی میشوم.
در مورد مسئول فنی داروخانه بعداً باید بنویسم.
خطاب به دوستانی که اخیراً کامنتهای بیمحتوا و تک جملهای در وبلاگ مینویسند:
کامنتهایتان دو زار نمیارزد.
انتقاد، اگر مبتنی بر عقل باشد و دقیق مشخص باشد که چه بخشی از کلام یا نوشته، مورد انتقاد است و همچنین متن کامنت محترمانه باشد، میتواند ارزشمند باشد. تازه اینها تعدادی از شروط لازم برای موثر و مفید بودن انتقادند و شروط کافی نیستند.
همان چهار کلمهای که دوستان مینویسند کافی است که بفهمم حتی پستهای چند ماه قبل را هم نگاه نکردهاند و صرفاً دارند حرف بیاساس میزنند و قضاوتهای سطحی میکنند.
طبیعی است که همانطوری که من تاکنون ترجیح دادم که کامنتهای پوچ شما را منتشر کنم، این حق را هم دارم که حوصلهام سر برود و در صورت عدم تغییر روند نوشتن شما، کامنتهای بعدی شما را منتشر نکنم. به هر حال، اگر وقت شما ارزشی ندارد و وقتتان را برای آزار خودتان با خواندن مطالب من صرف میکنید، وقت من ارزش دارد و میتوانم طور دیگری صرفش کنم.
به دلیل مصلحت، بسیاری از مسائل_ عمدتاً مسائل سیاسی و اعتقادی_ را در وبلاگ مسکوت میگذارم. اشاره میکنم اما خیلی وقتها تشریح نمیکنم. وارد جزئیات نمیشوم.
محور مصلحت هم، خودِ من به تنهایی نیستم. من به عنوان یک وبلاگنویس، مسئولیت دارم که آنچه به نظرم حق میآید را بنویسم (که این خودش امری ذهنی یا subjective است). اما با خودم که صادق باشم، میبینم که گزارههای فعلی خودم را اگر به محمد سه چهار سال پیش عرضه کنم، به خصوص اگر با جزئیات باشد، زیر بار نمیرود. چرا؟ چون آنچه مینویسم حاصل طی یک روند است. حاصل گذشت ماهها و تجمیع تجربههاست. محمد سه چهار سال پیش، تجارب فعلی را نداشت و طبیعتاً نتایج امروز برای محمد دیروز قابل پذیرش نیست.
محور مصلحت، امنیت و آسایش خودم به تنهایی نیست. تفرقهی بیشتر در جامعهی ما، به نفع هیچکس نیست و مصلحت در وحدت بیشتر است و این چیزی است که من ناچارم در نظر بگیرم. اگر چنین مسئولیتی را حس نمیکردم، بسیاری از افراد_ که خودم هم در دوران دانشجویی به آنها علاقه داشتم و از آنها چه در وبلاگ سابق و چه نزد دوستان نقل قول هم میکردم و در جلساتشان هم شرکت میکردم و خودم را هم گاهی جزئی از حس میکردم_ بسیار شدید میکوبیدم. ولی فعلاً وقت خوبی برای این کار نیست.
و چقدر جالب است و بیحکمت هم نیست. پیش از قضایای امسال، من علاقهی چندانی به نوشتن از سیاست نداشتم و شاید از مجموع دویست و خوردی پست، یکی دو تایش به سیاست، آن هم کمی ربط، داشت. بعد از این قضایا بود که شروع به نوشتن کردم. از نظر من، ساکت بودن همیشه اخلاقی نیست. اگر من نظر مخالفی با عدهای دارم، چه آن افراد در خانوادهام باشند و چه در میان اقوام و چه دوستان، صحیح نیست که من به دلیل ترس از شاخ گربه، آهسته بیایم و بروم.
در نهایت، خداوند دنیا را طوری چیده که شاخ خوردن بخشی از زندگی باشد. همان بهتر که در جهت نشر آنچه درست میدانم و حق میپندارم شاخ بخورم تا حرفی که چند صباحی کمی بیشتر از قبل خریدار دارد.
کامنت دوزاری و کوتاه بنده شاید نکته ای هم داشته باشد
مثلا میگویم جوجه بسیجی برو طب سنتی بخون
چون اساس اعتقادات مذهبی و غیر علمی است به ویژه در سیاست که طرفدار ظالمی برو دستمال بکش
نوکر اهل بیت افتخارت هست برو همان پزشکی آنها را بخوان چکار داری به پزشکی گایتون و …
در کامنتهای دوزاری شما نکتهی خاصی نیست. اگر نکته و منطق خاصی پشتش بود با این ادبیات شروع به اظهار نظر نمیکردی.
چند نکته در ذهن من هست:
۱- اصلاََ از کجا میدونی بسیجی هستم؟ سند دستت دادهام؟
۲- اصلاََ به فرض اشتباه، من بسیجی باشم. اونقدر دچار استریوتایپ هستی که نمیتونی آدمهای مختلف یک گروه رو از هم تفکیک کنی؟
۳- از کجا میدونی که پرداختن به علوم تجربی، در تضاد با دیانت هست؟ میتونی ثابت کنی که متضادند؟ حوزهی علوم تجربی رو چه شکلی میتونی یک کاسه بگیری با مسائل دینی؟ علم رو چه کسی تعریف میکنه که شما در مورد گزارههای علمی و غیرعلمی اظهار نظر میکنی؟
۴- کامنت خودت را ببین که مصداق بارز ظلمه. قضاوت در مورد کسی که نمیشناسی ظلمه. نیست؟
۵- اصلاََ با مواضع من آشنا هستی که بگی طرفدار ظلم هستم یا نه؟ یا صرفاََ چون چهار کلام من به مذاقت خوش نمیاد برچسب طرفدار ظلم به من میزنی؟ چند پست از اینجا رو خوندهای؟ چند تا مطلب از سالهای قبل دیدهای؟ این همون بحث رونده که مطرح میکنم. روند تغییر تفکر که میگم همینه.
۶- گایتون رو هم برای شناخت خلقت میشه خوند و هم برای تکبر و فخرفروشی بیشتر. همونطوری که کتب دانشمندان پیش از او رو میشه با نگاههای مختلفی خوند. خودت گایتون رو برای چی میخونی؟
در ادامه، این رویکرد رو میتونی اتخاذ کنی:
اگر دوست داشتی از خر شیطون پایین بیا و محترمانه و مفصلتر بنویس. این کامنتت هم از نظر محتوا چرند بود ولی حداقل مفصلتر بود. این خودش یک پیشرفته. به هر حال، زبانت به فارسیه و از هموطنان من هستی و میشه بدون توهین با من تعامل کنی. اگر بلد هم نیستی خیر پیش. وبلاگهای دیگر منتظر درافشانی شماست.
والسلام.
واقعا که، چه طور به خودت اجازه میدی این جوری صحبت کنی؟! مگه کی هستی که بقیه رو قضاوت میکنی و برچسب میزنی. خودت رو مثلا روشن فکر میدونی؟
سلام
خوبید
خیلی وقت بود سر نزده بودم به وبلاگ تون
چقدر عصبانی بودید قسمت دوم پست 😅
سلام.
الحمدلله خوبم. خوشحالم که سر زدید.
آره. گاهی خسته میشم از دست بعضی دوستان.
:))