شب نوشت (۶۳)
به نام او
جدیداً مطالعاتم در باب تاریخ و سیاست و تفکراتم حول این مسائل من را به چند نتیجه رسانده است، منتها هربار که در وبلاگ وارد میشوم که در موردشان بنویسم میبینم که حوصله ندارم و بیخیالش میشوم. اگر روزی حالش را پیدا کردم در مورد آن مسائل خواهم نوشت.
چیزی از جامعهشناسی نمیدانم. اما آنچه که تاکنون فهمیدهام من را به این نگاه رسانده که «سوق دادن جوامع به سمت و سوی خاصی لزوماً با تشویق و تنبیه مستقیم انجام نمیگیرد». با توجه به اتفاقات اخیری که در کشور افتاده میدانید چه میگویم. من به عنوان کسی که به حجاب علاقهمندم (که دقیقاً علتش را هم نمیدانم) میبینم که این روشها که در کشور برای ترویج حجاب رایج بود و هست حداقل بیتاثیر است، هرچند که بعید میدانم بیتاثیر هم باشد. احتمالاً برعکس عمل میکند. بیش از این چیزی نمیدانم و همین که گفتم را هم بر اساس گمان خودم گفتم. اهل علوم اجتماعی میتوانند بیشتر بگویند.
بسیار مضطرب بودم. بسیار زیاد. هنوز هم آثار اضطراب روزهای سخت گذشته در من هست.
بعد از کارهای سنگینم، چند روزی حال خوشی را تجربه کردم، ولی احساس میکنم که نیاز به استراحتی اساسی دارم.
وارد دنیای داستانهای شفاهی ایرانی شدم. و چه ورودی. و چه دنیای عجیب غریبی. شاید روزی در موردش بنویسم و از لطف کسانی که من را وارد این دنیا کردند حرف بزنم.
نگرانیای که در مورد جامعهمان دارم زیاد است. به این فکر میکنم که خیلی از مردم ما میدانند چه «نمیخواهند»، اما نمیدانند چه «میخواهند». البته این حرف، حرف من نیست. یکی از دوستانم چند بار گفت. و هر بار که در موردش فکر کردیم دیدیم انگار حرف بیربطی هم نیست. ندانستن آنچه میخواهیم میتواند مصیبتبار باشد. دانستن آنچه نمیخواهیم کافی نیست.
یکی از دوستانم در انجمن ادبی نقل از یک کتاب میکرد که «خرد این نیست که بگویی فلان چیز خوب مطلق است و فلان چیز بد مطلق. خرد این است که بدانی هر گزینهای که انتخاب کنی تبعات خوب و بدی با خودش به همراه دارد». این جملات به دلم نشست. باعث شد که بعضی وقتها به برآیند کارم فکر کنم که مثمر ثمر است یا نه*.
به این فکر کردم که مدتی است نوشتن تقریباً هرچیزی که اصل کار بوده را به بعد موکول کردهام. صرفاً چند کلمهای نوشتهام که عادت نوشتن از سرم نپرد.
پ.ن.*اگر منبع را پرسیدم در همینجا خواهم گذاشت به لطف خدا.
سلام.
این چند روز مثل خیلی های دیگه من هم میومدم که چیزی بنویسم، اما دقیقا به شرح حال شما در پاراگراف اول دچار می شدم و نمی نوشتم. منتهی خیلی مثل شما نمی تونم حکم بدم به بی حوصلگی. گمونم بیشتر بی انگیزگی باشه برای من.
فکر میکنم اینکه تک تکمون برسیم به بی انگیزگی یا به تعبیر شما به بی حوصلگی می تونه نتایج بدی به دنبال داشته باشه.
البته شاید شما منظورتون دقیقا بی حوصلگی بوده باشه به معنای رایج …