شب نوشت

شب نوشت (۱۰۴)

بسم رب الشهداء

دیروز از معدود روزهایی بود که روی خواندن مقاله متمرکز بودم. نشسته بودم در دپارتمان. اپلیکیشن forest ام هم در حال کار بود. به استراحت رسیدم. دقیقه‌ای سراغ واتس‌اپ رفتم. متوجه شدم که عده‌ی زیادی از هم‌وطنان_ هم‌وطنانی که می‌توانستم با آنها همدل باشم_ به شهادت رسیده‌اند. آن تمرکز رفت و غمی بر دلم نشست که نمی‌دانم با آن چه کنم. خداوند به خانواده‌هایشان صبر بدهد و روحشان را هم‌جوار ائمه علیهم السلام قرار دهد.


به این فکر کردم که اگرچه چیزهایی یاد گرفته‌ام و چیزهایی دیگر را یاد می‌گیرم، تصور اینکه بخواهم بعداً دوره‌های متعدد برگزار کنم در زمینه‌ی داروسازی یا ایمنی‌شناسی یا غیره در ذهنم نمی‌نشیند. کمی بد بیان کردم. طور دیگری بیان کنم: اگر خودم را در قامت یک مدرس در کت و شلوار که پای تخته سفید ایستاده که مفاهیمی را به دیگران منتقل کند و بابتش پولی بگیرد تصور کنم، از این تصور لذتی نمی‌برم. 

قبل‌ها زیاد می‌شنیدم که خودت را در آینده متصور شو و هدف و مقصد و ارزش و از این بند و بساط‌ها داشته‌ باش، اما راستش را بخواهی دیگر نمی‌توانم تصور دقیقی از آینده‌ی خود داشته باشم… همین الان که اینها را می‌نویسم این تصور در ذهنم ایجاد شد: اینکه اگر یک جا مردمی قناتی دارند می‌کنند من هم بروم و کمی بیل بزنم. و جالب است که تصور بیل زدن برای یک قنات برایم هیجان‌انگیزتر از برگزاری فلان دوره‌ی آموزشی است. 

در تعطیلات کریسمس، دو روزم با چند برادر افغان که اسباب مسجد را داشتند تخلیه می‌کردند گذشت. سعی کردم کمی به آنها کمک کنم. راستش را بخواهی از تعامل با آن چند نفر که تحصیلات بالایی هم نداشتند بیشتر لذت بردم تا تعامل با اکثر اساتید دانشگاه چه در ایران و چه در اروپا و آمریکا که از نزدیک دیده‌ام. از تعامل با آن آدم‌های ساده بیشتر لذت بردم تا تعامل با چند نفر از مدیرهای شرکت‌های بزرگ کشور. 

دل‌زده شده‌ام از بسیاری از چیزهای این عصر. حوصله‌ی خیلی آدم‌ها و کارهایشان را ندارم. علاوه بر اینکه حوصله‌ی دنبال کردن خاله‌زنک‌بازی‌های اینستاگرامی را ندارم، حوصله‌ی پیگیری موفقیت‌های علمی این و آن در لینکدین را هم ندارم و علاقه‌ی چندانی به اشتراک‌گذاری موفقیت‌های خودم هم ندارم. اما چالش اینجاست که نمی‌دانم این چراغ خاموش پیش رفتن من تا چه حدش خوب است و از چه حد بیشتر شود فرصت‌سوزی است. 

اما هنوز حال دارم که گاهی افکارم و احساساتم را اینجا به اشتراک بگذارم؛ با وجود اینکه می‌دانم مخاطبان کمی دارم. راستش حال این کار را هم مدتی نداشتم. اما وقتی کمی دوباره بیشتر وبلاگ نوشتم، احساس بهتری نسبت به آن پیدا کردم، حس خوبی که با برگشتن چند باره به شبکه‌های اجتماعی ایجاد نشد. 

و دوباره ذهنم به سمت آن دو روز رفت که با دوستان افغان بودم. با خودم می‌گویم بد نبود اگر یک مدت به جای مقاله‌ خواندن و تولید علم (!) کارگری می‌کردم. راستش کسر شان‌ام نمی‌آید. چند سالی در ایران داروساز بودم و هر روز «دکتر» خطابم می‌کردند. دانشجوی PhD که شدم، دیگر کسی به من «دکتر» نگفت ولی احساس بدی نکردم. احساس نکردم که چیزی از من کم شده؛ نبودن این القاب شاید در درازمدت به من کمک کند دوستان بیشتری پیدا کنم. یک مدت هم کارگری هم که کنم چیزی از من کم نخواهد شد. یادم می‌آید قبلاً دوستم حمید می‌گفت می‌خواهد یک مدت بنایی کند. نمی‌دانم این کار را کرد یا نه. اما اگر می‌شد مدتی یک کار یدی را هم امتحان می‌کردم، مثلاً بعد از PhD و در شهر کوچکی یا روستایی، یا مثلاً کمی دامداری سنتی انجام می‌دادم بد نبود. زندگی اساتید دانشگاهی که من می‌بینم به شدت ملال‌آور است. افق دیدشان محدود است. شاید آنها هم بهتر باشد بروند مدتی عملگی کنند؛ شاید تخیلاتشان در مورد علم بیشتر به واقعیت نزدیک شود. 

 

نوشته های مشابه

‫۳ دیدگاه ها

  1. راستش موضوعی که نوشتی را جور دیگری میتوانم بیان کنم. یادم هست در یک همایش خارجی استادی از این گله داشت که حس معنا داشتن در زندگی آکادمیک ندارد و خلاصه مفید بودن خود را آن طور که باید حس نمیکند. یکی از اساتید نگاه معناداری به او کرد و گفت اگر میخواهی حس واقعی مفید بودن داشته باشی باید بنا یا کارگر میشدی. آنها در لحظه پوینت کارهایی که انجام میدهند را میگیرند اما ما باید سالها بر روی موضوعاتی کار کنیم که شاید برخی اوقات نتیجه ای در بر نداشته باشد یا حتی بعد از زمان زیادی بفهمیم راه را اشتباه رفته ایم و بر اصول بیخودی تاکید داشته ایم. همیشه دستاوردهای ملموس از ناملموس ارزش بیشتری در ذهن آدم دارد حتی اگر دستاورد ملموس ارزش آنچنانی نداشته باشد و هزار نفر دیگر هم آن کار را بتوانند انجام دهند.

    1. جالب بود.
      من فکر می‌کنم علاوه بر آنچه نوشتی، یک نوع پوچی هم دنیای آکادمیک رو فرا گرفته (که البته پوچی امر ذهنی‌ای است و نه عینی)؛ مثل میل به نوشتن مقاله بدون اینکه لزوماً اون مقاله بخواد به دردی بخوره. به نظرم، در دنیای آکادمیک در حیطه ما خیلی وقت‌ها هدف نهایی که قاعدتاً ارتقای سلامت باید باشه دیگه دیده نمیشه و در عوض مقاله‌نویسی به عنوان هدف نهایی گرفته میشه.

  2. سلام.
    کار علمی کردن فی نفسه، به شرط وجود علاقه، قطعا مفید و تأثیرگذاره؛ حتی اگه اثرش رو در زمان حیات خودمون نبینیم. کما اینکه در تاریخ علم می‌بینیم کسایی رو که کارشون بعد از مرگ‌شون به ثمر نشسته. من احساس می‌کنم دوری از وطن و عزیزان‌تون سهم بزرگی در پیدایش این افکار و احساسات داشته. امیدوارم که با کمک خدا بتونید از پس این دوران هم بربیاید ان شاءالله.

    چقدر خوب که از انجام کارگری و کارهای یدی کسر شأن‌تون نمیاد. این حجم از بلوغ فکری شما قابل تحسینه. کار یدی خیلی در آزاد شدن ذهن مؤثره، بی‌علت نیست اگه حال‌تون رو خوب می‌کنه.

    با آرزوی ذهن و جسمی آزاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا