دنیا مثل سرسرهای بیلبه است؛ سرسرهای که انتهایش برایمان مشخص نیست.
تا وقتی در آن هستیم مستِ لذتها، غرق در پیچ و تابها، و گاهی شاکی از بالا و پایین شدنهایش هستیم، اما ناگهان سرسره به انتها میرسد. از سرسره به بیرون پرت میشویم به جایی که بازی تمام میشود و زندگی آغاز.
پ.ن. پیشنویس متن را در سال ۹۶ نوشته بودم ولی در اینجا منتشر نکردم. پیشنویس را بر اساس خوابی که در تابستان ۹۶ دیده بودم نوشتم.
پ.ن.۲. عکس از پیج تلگرامی نهجالبلاغه. عکس را هم گویا چند روزی بعد از خوابم دیدم. کاملاً همه چیز به هم مرتبط بود.
۱۰ خرداد ۱۳۹۹