روی سکوی سفت داروخانه نشسته است. نگاهش به روبرو خیره شده است. مادرش کنار ما میآید. از من در مورد…
بیشتر بخوانید »ادب
به نام او زندگی نمیکنیم. نه اینکه این کار که میکنیم اسمش زندگی نباشد. به هر حال ما هم جزئی…
بیشتر بخوانید »امروز که برای مراسم فاتحهی قوم و خویشمان به باغ رضوان (آرامستان اصفهان) رفتیم، بعد از مدتها به قبر دخترعمهام…
بیشتر بخوانید »به نام او هرچند وقت یک بار پستهای قدیمیتر وبلاگ را میخوانم. امشب یاد پست زیر افتادم: «اصلاح از کجا…
بیشتر بخوانید »به نام خدا سال پیش تصمیم گرفته بودم مقالاتی که در مورد مهاجرت خواندهام یا ویدئوهایی که دیدهام و غیره…
بیشتر بخوانید »هو الرحمن دو سه شب پیش خواب عجیبی دیدم. آنقدر عجیب که وقتی بیدار شدم در تحیر بودم: در کاخ…
بیشتر بخوانید »اوایل سال بود. سال نو شده بود، اما وضعیت نو نبود. همان وضعیت زهوار در رفتهی سابق بود و تازه…
بیشتر بخوانید »کودکیم. نمیدانیم. هیچ چیز را. نمیشناسیم. هیچکس را، به جز پدر و مادر. هر را از بر تشخیص نمیدهیم. باکیمان…
بیشتر بخوانید »به نام حضرت حق این چند روز ساعتها وقت صرف کردم تا مطلبی در مورد هویت ایرانی بنویسم. مطالعه کردم،…
بیشتر بخوانید »دوباره به خط پایان رسیدم. این بار برای مقطعی دیگر به نام سربازی. دیگر آن شیفتهای فشردهی تکرار شوندهی هر…
بیشتر بخوانید »