در مورد امروز


امروز کارت دانشجوییام را که بیش از هفت سال سندی برای هویت من بود به آموزش دانشکده تحویل دادم. خانم ریاحی، مسئول آموزش دانشکده، خیلی راحت کارت و دو سه مدرک دیگر را تحویل گرفت و گفت “به سلامت”. همین. از آن لحظه به بعد هم دیگر رسماً دانشجو نیستم و در دانشگاه کاری برای انجام دادن ندارم. به همین سادگی.
امروز دل من خیلی گرفت. خیلی زیاد. به این فکر کردم که چقدر خانم ریاحی از این کارتها تحویل گرفته که برایش عادی شده است. انگار نه انگار که این کار، یعنی تحویل گرفتن کارت و مدارکی که برای امضاهایش چند روز وقت گذاشتی و منگنه کردن–سوراخ کردن و دوختن همزمان آنها به هم– یعنی خاتمه دادن به دورهای طولانی؛ یعنی خاتمه دادن به سالهای اوج جوانی یک نفر. شاید برای خانم ریاحی این کار تکراری شده باشد، اما معمولاً برای دانشجوی داروسازی این تحویل کارت هیچوقت تکرار نمیشود.
به این فکر کردم که چقدر این دوره دانشجویی که از دو سال قبل از کنکور مشتاق رسیدنش بودم سریع گذشت. به مشقتهایش فکر کردم. به امتحانهای پشت سر همش فکر کردم که گویی تمامی نداشت. به مختصر روزهای فراغتش مثل ایام قبل از نوروز فکر کردم. به شور و شوقم در یادگیری بیشتر فکر کردم. به خیلی چیزها فکر کردم. خیلی چیزها.
در این دوران چالشها وجود داشت؛ غم و غصه اگرچه شاید خیلی وقتها در چهرهام نمود نداشت، اما در عمق قلبم ریشه دوانده بود؛ اضطراب و دلشوره بود؛ خندههای از ته دل هم بود؛ همه چیز وجود داشت. اما همهاش گذشت…
امروز به این فکر کردم که امروز رسماً کارم در دانشگاه به پایان رسید. تا چند ماه یا نهایتاً دو سه سال دیگر شاید کسی اسمم را بیاورد و بگوید “دانشجویی به نام محمد در اینجا درس میخواند”. پنج شش سال دیگر شاید کسی بپرسد “راستی آن دانشجویی که به فلان مبحث علاقه داشت اسمش چه بود؟” و بعدها هم خواهد آمد؛ روزی که هیچکس من را به خاطر نخواهد آورد؛ انگار نه انگار که من در اینجا بخشی از عمرم را گذراندم. حکایت عجیبی است زندگی ما در این دنیا.
اما میدانی اکنون به چه فکر میکنم و به چه امید دارم؟ به اینکه روزهای پیش رو آنقدر روشن باشند که من هرازچندگاهی به دوران دانشجویی برنگردم و بگویم “چقدر دوران خوبی بود.” امید دارم روزهای پیش رو را به سبب نگرش جدیدی که پیدا کردهام زیباتر ببینم؛ زیباتر از روزهای دانشجویی که خیلی از آن را به سبب دید غلط زشت دیدم. امیدوارم در آینده مرتب به عقب تونل نزنم تا یاد گذشتهها کنم و از حالِ خود بنالم. و امید دارم که هرکاری را برای رضای خدا انجام دهم؛ چه در حال و چه در آینده… به امید خدا.
نوشته ۲۶ دی ۱۳۹۸