آموخته ها و تجارب جدید (۳)
به نام او
حقیقتش حال ندارم که عنوان هیجانانگیز و ژورنالیستیکی برای نوشتههای جدیدم انتخاب کنم. مطلب باید خودش ژورنالیستی باشد تا عنوان ژورنالیستی رویش بنشیند. فعلاً فاز سادهنویسی برداشتهام تا بعداً ببینم خدا را چه خوش میآید.
داشتم امشب به این فکر میکردم که اگر دوباره بلایی که سر وبلاگ قبلی آمد سر این وبلاگ هم بیاید باز هم وبلاگ خواهم نوشت یا نه. فعلاً چیزی که به ذهنم رسید «نه» بود. مگر اینکه حتی یک پست هم از پستهای قبلی را برنگردانم.
همین الان تعدادی پست هستند که در فایل ورد ذخیره دارم و میدانم به درد دیگران خوردهاند و خواهند خورد. پستهایی که عمدتاً مربوط به دوران دانشجویی و تجارب آن دورانم هستند. حجم عجیبغریب و زیاد این پستها من را هر بار از اینکه دوباره آنها را ویرایش و بازنشر کنم بازداشته است.
دارم تغییر را ذره ذره در خود میبینم. مثالش این بود که در مرکز مشاورهای که میروم خانمی نشسته بود و از کنکور فرزندش میگفت. من از نگاه به چهرهاش و توجه به تُن صدایش فهمیدم که غمگین است. این را به رواندرمانگرم هم گفتم: «دو سه سال پیش نمیفهمیدم هرکس چه حالات روانیای را تجربه میکند. شاد است؛ غمگین است؛ مضطرب است؛ افسرده است و الی آخر. سه سال پیش نمیفهمیدم آن خانم غمگین است مگر اینکه زار میزد و از گریه روی زمین غلت میخورد، اما الان میفهمم.» سه سال پیش شاید اگر زار میزد هم متوجه عمق حزنش نمیشدم و تا خودش را حلقآویز نکرده بود نمیفهمیدم اوضاع از چه قرار است! از این بابت خوشحالم؛ اینکه میفهمم را میگویم. احساس میکنم توجه به جزئیاتم که تنها روی اجسام و موضوعات علمی متمرکز بود دارد روی آدمها هم جلب میشود.
چند پست مانده که باید بنویسم. تعدادی از پستها را وقتی دانشجو بودم نوشتم و خوب شد نوشتم. آدم فکر نمیکند وقتی از جو یک چیز فاصله بگیرد حتی بعضی از کلیات آن را هم به فراموشی بسپارد. برای من کنکور اینطور بود. وقتی کنکور دادم ریز و کنه و بنه آنچه کرده بودم را یادم بود. برای فلان درس چه خواندم و چه تستی زدم و چقدر خواندم و … برای من باورکردنی نبود که سالِ بعدِ کنکور که تازه دانشجوی ترم یک یا دو شده بودم بسیاری از مسائل مرتبط با کنکور را به فراموشی سپرده بودم. مسائل دوران دانشجویی را هم (که گفتم تعدادی از پستهای مرتبطش را هنوز برنگرداندهام) اگر نمی نوشتم، الان خیلیهایش چندان برایم واضح نمیماند که بنویسم. چند حرف ناگفته در مورد همان موضوع دانشجویی و داروخانه و … مانده که باید بنویسم. میدانم که اگر از جو داروخانه کم کم خارج شوم (که محتمل است) مسائل و جزئیاتی را که در این سالها آموختم به فراموشی خواهم سپرد و عملاً تجربههایم که کم هم نبودند و مربوط به هزاران ساعت شیفت میشد بدون انتقال به دیگران هرز خواهند رفت_ حداقل برای تعدادی از کسانی که میتوانستند از تجربهی یک سال بالایی خود استفاده کنند.
از سال ۹۸ که شروع کردم به گوش دادن به پادکستهای مختلف در دنیای جدیدی روی من باز شد. فکر میکنم قبلاً هم گفته بودم که پیش از حوالی اسفند ۹۸، همهی آنچه گوش میدادم محدود به سخنرانیهای مذهبی و موسیقی (عمدتاً کلاسیک) میشد. اکنون فکر میکنم با شنیدن سخنرانیها و پادکستهای دیگر جهانم وسیعتر شده است. حجم سخنرانیهای مذهبی که بدانها گوش سپردم زیاد است. برای خودم هم شاید باورپذیر نباشد که چندهزار ساعت احتمالاً به این سخنرانیها، عمدتاً از آقایان محمد شجاعی (موسس منتظران منجی) و آقای اصغر طاهرزاده، گوش داده باشم.
آنچه در مورد سخنرانی مذهبی به ذهنم میآید که بگویم: بسیار مهم است که اولاً چه کسی سخنرانی کرده باشد. واقعاً هر سخنرانی ارزش شنیدن ندارد. ثانیاً، آن سخن برای فرد مناسب و متناسب باشد. یعنی اینکه ممکن است سخنرانی خوب سخنرانی کند ولی برای شخص من موجب پیشرفت شود و برای دوستم نه. ثالثاٌ اینکه طرف متعصب نباشد. این از ملاکهای شخصی من است: عدم تعصب. مدتی در کانالی تلگرامی عضو شده بودم که سخنرانی میگذاشتند. ادعا هم داشتند خیلی شیعه هستند. خلاصه این است که هر آنچه کمی با عقاید خودشان نزدیک نبود را به شدت میکوبیدند. در این حین، سعی هم داشتند در سخنرانیهایی سنیها و مسیحیها و … را هم معرفی کنند که یعنی ما پژوهش کردهایم و به این انتخاب ناب رسیدهایم. من نتوانستم آنها را تحمل کنم. بعد یکی دو سال از کانالشان بیرون آمدم. اگر مومن بودن شبیه آنچه بود که آنها تبلیغش را میکردند، من ترجیح میدادم و میدهم مومن نباشم. این که نمیشود که تو بیایی و بخواهی در مورد ادیان مختلف و عقاید گوناگون بیاموزی اما از همان اول آنها را بکوبی. این با یاد گرفتن در تضاد است. اگر آدم بخواهد با تعصب دین بیاموزد دینداریاش به یک مو بند میشود. حقیقتش من یکی از این دو گزینه را ترجیح میدهم: اگر فهم خود را پایین میبینم و با قرار گرفتن در معرض عقاید گوناگون احتمال میدهم گمراه شوم بهتر است نیاموزم تا اینکه از متعصبانی بیاموزم که سوگیرانه همهچیز را به خوردم میدهند تا ایمانم متزلزل نشود و قویتر شود. آن ایمانی که پایهاش را انسانهای متعصب میگذارند سستبنیاد است؛ آنها همهی مسائل را از یک سو دیدهاند و برایم نقل کردهاند؛ اگر کسی روزی از سوی دیگر ماجرا برایم نقل کند احتمالاً به همه چیز شک خواهم کرد و حتی زیر آن چیزهایی خواهم زد که روزی به آنها شک هم راه نمیدادم. این ایمان جنسش از همان جنس شرک مشرکانی است که پنبه در گوششان میگذاشتند تا تلاوت قرآن را توسط پیامبر اکرم (ص) نشنوند؛ پنبه اگر یک لحظه درمیآمد، عقاید شروع به تغییر میکرد. پس گزینهی دومم این است که از زبان افراد دانا و میانهرو در مورد دین اسلام و دیگر ادیان و عقاید بیاموزم؛ کسانی که در مورد ادیان دیگر و عقاید دیگر روادار هستند. این مسلماٌ برای من گزینهی بهتری است. من ترجیح میدهم در راه یادگیری حقیقت بکوشم و پژوهنده باشم تا اینکه یک جا بنشینم و عدهای عقاید خود را در مغزم بچپانند و بگویند فقط حرف ما درست است و بقیه هیچ بهرهای از حقیقت نبردهاند. انشاءالله خداوند نزدیک شدن به شخصیت سلمان فارسی را به ما عنایت کند.
اما در مورد بزرگ شدن جهان خودم بعد از شنیدن پادکستهای غیرمذهبی بگویم: به نظر من سخنرانیهای مذهبی کمککننده و مفیدند، اما مفید بودنشان دلیل نمیشود که چیزهای مفید بیارتباط با مذهب را نیاموزیم. زیستن بهتر در دنیای امروز آگاهی میطلبد، و این آگاهی منحصر به آگاهی دینی نیست. در دنیای بیدین امروز آگاهی دینی لازم است، اما به دست آوردن آگاهی دینیِ صرف را برای امروز کافی نمیبینم. حوصلهی این را ندارم که علل فکر خودم را توضیح دهم، پس در همینجا این مطلب را به پایان میرسانم!
و من الله التوفیق.