از لوازم نوشتن
من در ایام سربازی بیشتر لمس کردم که چرا عدهی بسیاری آنچه را که دوست دارند دنبال نمیکنند: غم نان. دردِ اینکه خیلی از کارهای خوبی که دوست داریم انجام دهیم برایمان “نان و آب” نمیشود. درد اینکه برای نان به دست آوردن باید کارهایی کنیم، و از قضا زیاد هم باید آن کارها را بکنیم، که جانی در بدنمان برای انجام کارهایی که دوست داریم نماند. حال سربازی دورهایست که بالاجبار باید اینگونه زندگی کنیم، اما غیر از سربازی هم شرایطی نظیر زن و بچه داشتن خیلی را به کارهایی_ آن هم با حجم زیاد_ وامیدارد که دوست ندارند.
از کارهایی که هنوز هم من به آن ارادت دارم نوشتن است. بگذار بگویم از کارهای انگشتشماری است که دوست دارم انجام دهم. اما در این چند هفته که صبح و شب کار کردم و شب تنها توانستم کاری منفعل مثل سریال دیدن انجام دهم و بعد مثل جنازه در رخت خواب افتادم و خوابیدم، فهمیدم که چقدر انجام دادنش سخت است. این قضیه را البته در مطلبی دیگر گفته بودم؛ اما چیز دیگری هم به ذهنم رسیده که باید در مورد نوشتن بگویم:
نوشتن، اعم از هر نوع نوشتنی، چه علمی باشد و چه داستان و ناداستان، نیاز به تمرکز دارد. وقتی هم که قرار باشد نوشتهای بیانگر احساسات تو هم شود، علاوه بر تمرکز که معمولاً لازمهاش سکوت و تنهایی است، به حریم شخصی_ که آن هم وابسته به تنهایی است_ هم نیاز هست. این یعنی نوشتن چیزی نظیر پست وبلاگ برای من به طور مضاعفی به تنهایی احتیاج دارد.
حال متاسفانه سربازی شرایطی به وجود آورده که در اتاقی با چند نفر زندگی میکنم. برای من سخت است که بنویسم در حالی که در حین نوشتن قهقهه نمیزنم. برایم دشوار است نوشتن در حالی که خود در مواقعی اشک نمیریزم. بهتر است بگویم که نه تنها سخت است، بلکه برایم ممکن نیست که بدون آنکه خودم چیزی را لمس کنم و درک کنم و مزمزه کنم، از آن سخن برانم. نوشتههای ناداستانِ من هرچقدر بد هم باشند، باید صادقانه باشند و صادق بودن مشروط به ریشه گرفتن از افکار و احساسات واقعی درون من است. باید این افکار و احساسات حین نوشته شدن بیرون بریزند. از سختیهای هماتاقی داشتن این است که نمیتوانم از خنده رودهبر شوم یا زار زار گریه کنم در حالی که در لپتاپ روبرویم هیچ فیلم خندهدار یا تلخی پخش نمیشود و اتفاق جدید خوشایند یا بدی هم برایم رخ نداده باشد و چیزی جز یک صفحه با چند کلمه که نوشتهام روبرویم نباشد و به عقلم شک نکنند یا در موردم کنجکاو نشوند. درست است که امروز با خودم و دیگران راحتتر شدهام، اما نمیخواهم طوری هم رفتار کنم که مدام توجه دیگران را جلب کنم یا متعجبشان کنم.
این قضیه؛ یعنی نداشتن حریمی شخصی برای تامل و نوشتن، من را به این اندیشه فرو برده که اگر در آینده ازدواج کنم، چقدر برای من و برای فردِ مقابلم شرایط سخت خواهد شد اگر فرد مقابلم من را درک نکند؛ برای من از این جهت که ازدواج فیالذات نوعی از بین بردن حریم شخصی است و برای فردِ مقابلم، برای اینکه این نیاز من به حریم شخصی را برایم مهیا کند. چقدر سخت خواهد شد اگر کسی نفهمد که من حتی اگر متاهل باشم و بچه داشته باشم و دوستان زیادی داشته باشم و با افراد مختلفی به خاطر کار تعامل داشته باشم، باز نیاز دارم که در طول روز و در ساعاتی فقط در اختیار خودم باشم تا بتوانم افکار پریشانم را سر و سامان دهم و بنویسم.
برای ادامهی نوشتنم شدیداً نیاز به یک حریم شخصی نظیر یک خانه دارم. آدمی نیستم که از تنهایی مطلق برای ماهها لذت ببرم؛ حتی فکرش هم آزاردهنده است، اما شاید مجبور شوم مدتی رنجِ تنهایی را بکشم تا بتوانم بیشتر و راحتتر بخوانم، فکر کنم و افکارم را به رشتهی تحریر درآورم.
ساعت ۱:۱۵ بامداد ۳۰ تیر ۱۳۹۹. اراک. ایران.
پ.ن. جالب آنکه روز ۱ مرداد باخبر شدم که انتقالی گرفتم.