آپدیتی بر «چرا هنوز وبلاگ می نویسم؟»


به نام خدا.
در ۲۷ بهمن ۱۳۹۶ در وبلاگ «هزار جلوه زندگی» چنین نوشتم:
گاه خودم از خودم و گاه دوستان و آشنایانم از من می پرسند که چرا هنوز وبلاگ می نویسی؟
بیشتر از آنکه برایم مهم باشد که بعضی دوستانم را از علت وبلاگ نویسی خود آگاه کنم، نیاز دارم که برای خودم روشن باشد چرا وبلاگ می نویسم. نوشتن یا ننوشتن من شاید هیچ تفاوتی در حال دوستانم ایجاد نکند، اما من برای انگیزه داشتن برای ادامه ی نوشتن باید دلایل محکمی داشته باشم، تا حداقل بتوانم هرچند از گاهی به خودم دلایل را ارائه دهم و خود را متقاعد کنم که:” محمد، درست است که خیلی اشتباه در زندگیت می کنی و حماقت هایی می کنی که خودت هم نمی فهمی چگونه جمع و جورشان کنی، اما این یک کارَت، یعنی وبلاگ نویسی، اشتباه نیست یا احتمالاً اشتباه نیست”.
می دانم چرا بعضی دوستان و گهگاه خودم این سوال را می پرسند. همینطور که گفته بودم در دوران نوجوانی هم وبلاگ داشتم. تفاوت وبلاگ آن موقع من با وبلاگ الانم این است که در آن زمان با انتشار هر مطلب نو و حساب شده ای، روزی ده ها نفر از هر پست من بازدید می کردند، ولی امروز با انتشار مطلبی که گاهی روی آن خیلی وقت هم گذاشته ام، انتظار بازدید کلاً ده نفر از آن را هم ندارم. البته همان روز هم بازدیدها بستگی داشت به اینکه در مورد چه داری می نویسی. من در کارِ موسیقی بودم که طرفدار زیاد داشت و هنوز هم دارد. یادم می آید در آن ایام، با دیدن استقبال از وبلاگ های خودم، یکی از دوستانم را تشویق کردم که در مورد علاقه اش، یعنی نجوم، بنویسد. او بعد از نوشتن ده ها پست وبلاگ نویسی را رها کرد. متن پست آخرش را هیچ وقت فراموش نمی کنم:”خسته شدم از این کار بیهوده” و بعد هم اعلام کرد که دیگر در وبلاگش مطلبی نخواهد گذاشت. او با پیگیری کارِ نجوم اش پیشرفت خوبی کرد و الان عکاس نجومی خوبی است (با کلیک بر این نوشته پیج او را در اینستاگرام می توانید ببینید.)
برای من هم الان موضوع نوشتن عوض شده. دیگر در زمینه ی موسیقی نمی نویسم. اما امروز، صرف نظر از موضوع وبلاگم، انگیزه ی من مانند انگیزه ی آن محمد پانزده شانزده ساله نیست. این محمد به دنبال جذب بیشترین مخاطب نیست و انگیزه هایش، جنس دیگری دارد:
من برای خودم می نویسم؛ برای دل خودم. می نویسم تا کتابخانه ای کوچک داشته باشم از کتاب هایی که خودم نوشته ام. هر دسته ای از مطالب برایم یک کتاب است و هر پست آن فصلی از کتاب. می نویسم تا هر از چند گاهی یکی از کتب جفنگی که نوشته ام را بردارم، خاکش را بتکانم و بخوانم. دیده ای بزرگترهایمان گهگاهی آلبوم عکسشان را برمی دارند و نگاهی به آن می اندازند و از روی حالت چهره ی خود می گویند “آن موقع چقدر شاد بوده ام؟” یا اینکه “در این عکس به خاطر فلان چیز ذهنم مشغول و ناراحت بوده”؟ یا اینکه به صورتِ بی چین و چروک خود در عکس نگاه می کنند و دستی به خطوط صورتشان می کشند و با افسوس می گویند “چقدر جوان بوده ام”؟ من هم به همین دلیل می نویسم. نوشته های من هم شبیه همان آلبوم های عکس است. فرقش در این است که وقتی بازش می کنم دیگر از روی ظاهرم نمی گویم شاد بوده ام یا نه؛ من با نگریستن در آن، مستقیماً حال دل و روح و روانم را می بینم و مرور می کنم. با این کار می توانم سیر تحولات ذهنی ام را در طول زمان به تماشا بنشینم؛ که چه کرده ام، چه بوده و چه شده ام. تا به حال این نگریستن به سیر تفکرم را تجربه کرده ام و از آن بهره برده ام. مثلاً فیس بوکم را بگویم: در آن هر از چند گاهی مطلبی می نوشتم، بدون توجه به اینکه در آینده آنها را خواهم خواند. مطالبی می نوشتم از ته دل خودم و برای حالِ همان روزها و ساعات خودم. فیس بوک یک امکان جالب دارد که مطالبی که در روزی خاص، مثلاً ۱۹ نوامبر را، نوشته ای در سالگرد نوشته شدنش در سال های بعد نمایش می دهد. خلاصه بگویم که دیدن پیغام های پنج سال پیشم مرا به حیرت وامی دارد. چند ماه اخیر فکر می کردم در طول تحصیل در دانشگاه احساس شادی و رضایت بیشتری از زندگی نسبت به الان داشته ام، اما حال که برخی اوقات فیس بوک مطالب سال های پیش را به من نشان می دهد، می فهمم که این چنین نبوده است. به خود می خندم و تعجب می کنم که چرا آن موقع شاکی بوده ام؟ چرا ناراضی بوده ام؟ از چه؟ با خودم می گویم آن موقع حداقل بلاتکلیفی امروزم را نداشته ام. حداقل مثل احمق ها سرگردان نبوده ام و وقتم را بیهوده هدر نمی داده ام. حداقل آنچه دوست داشته ام می خوانده ام. دلم به تعطیلی های بین دو ترم و ایام عید و تابستان خوش بوده و حداقل روحم به دیدار مجدد دوستان قدیمی تازه می شده، پس چه مرگم بوده؟ سودِ این مطالعه ی نوشته های خود، شناخت مجدد خودم است.
دلیل دیگر برای نوشتنم تمرین است؛ تمرین نویسندگی. شاید خیلی خوب ننویسم، اما می دانم که به نوشتن علاقه دارم و تا وقتی از نوشتن بترسم و از آن بپرهیزم، نوشتنم خوب نخواهد شد. باید بنویسم، مرتکب خطا شوم، گاهی اوقات سوتی های فجیع بدهم و گاهی اوقات درست و حسابی تر بنویسم تا نوشتارم رفته رفته صیقل بخورد و بهتر شود.
دلیل دیگری هم دارم و آن یکی هم باز از جنس تمرین است؛ منتها تمرینی برای تقویت روحیه ی انتقاد پذیری؛ هم در زندگی شخصی و هم در نویسندگی. من تا به حال نام خانوادگی خودم را در وبلاگ منتشر نکرده ام. شاید همین نام کوچکمم هم که گذاشته ام زیادی بوده است؛ طبق آنچه یادم است محمدهای ورودی ما دو سه تا بیشتر نبودند که غیرمن بقیه شان از جمع ما جدا شدند و اگر از دانشجویان ورودی ما کسی وبلاگ را اتفاقی پیدا کند احتمالاً و متاسفانه من را می شناسد. من فعلاً از خودم نام کامل در وبلاگ نمی گذارم تا راحت تر انتقادها را بشنوم و نظرات و پیشنهادات خوانندگان را ببینم. این کار را می کنم تا کسانی که اهل خواندن اند، راحت تر به من انتقاد کنند. چنین می کنم تا اینکه اگر کسی به من در نظرات گفت “احمق؛ چرا چرت و پرت می گویی؟” به خودم نگیرم و تصور نکنم با منتشر شدن دیدگاهش آسمان به زمین می آید و نظرش را حذف کنم . فعلاً اسمم را منتشر نمی کنم تا اینکه نظرم را راحت تر بگویم، خودم را راحت تر افشا کنم، بی آنکه از قضاوت دیگران بترسم. آن موقعی که احساس کنم جسارتم برای شنیدن حرفِ مخالف دیگران بیشتر شده، از آوردن نام کامل خود اجتناب نمی کنم. پس هم یکی دیگر از علت های نوشتنم، و هم علت عدم انتشار نام کاملم، تقویت روحیه ی انتقادپذیری و نترسیدنم از قضاوت دیگران است.
و در آخر بگویم اگرچه می خواستم در وبلاگ مطالب شخصی ام را هم بنویسم، اما قصدم از اول چنین نبوده و نوشتن مطالب شخصی، از اهداف جانبی ام بوده و نه هدف اصلی. هدف اولیه ی من جمع آوری آرشیوی از صحبت ها و تجربیات مردم ایران بوده و هست که هنوز فرصت راه اندازی آن را نکرده ام. اگر مایل به دانستن بیشتر در مورد این ایده و همکاری با من هستید به بنده اطلاع دهید. در صورت موفق شدن ایده، مطالب شخصی ام را ان شاءالله به وبلاگ دیگری منتقل خواهم کرد و این فضا را منحصر به این ایده خواهم کرد.
و امروز بعد از سه سال برگشتم تا این مطلب را از نو بخوانم. مطلبی که بعد از سه سال بخشی از آن برایم منطقی است و بخشی دیگر نه.
گفته بودم که «من برای خودم مینویسم». من واقعاً با خواندن آنچه در گذشته نوشتهام خودم را تورق میکنم و تغییرات خود را بهتر میبینم. من در این سه سال که از نوشتن کلمات بالا فاصله گرفتهام، واقعاً عوض شدهام. گرم و سردهایی چشیدم که هیچگاه تصور نمیکردم و شکستهایی خوردم که در مخیلهام نمیگنجید. شادیهایی داشتم متفاوت با پیش و فقدانهایی داشتم عمیق. محمدِ امروز کسی است که تا اوج تنهایی را لمس کرده؛ چه در خلوت و چه در جمع. محمد امروز زندگی در شهری دیگر را هم تجربه کرده. محمد امروز فهمیده که بعضی آدمها را تا وقتی از دست نداده نمیفهمیده دوستشان داشته است. محمد امروز، هزار و یک تجربهی جدید دارد که در ۲۷ بهمن ۹۶ نداشت. این محمد، تنها اسمش محمد است و محمد سابق نیست.
من امروز هم تلاش میکنم که برای «دیده شدن» ننویسم. امروز حتی بیشتر از سه سال پیش فکر میکنم که آدم از تلاش برای دیده شدن از خودِ خود هر روز بیشتر فاصله گرفته و ویترینی شده از پسندنیهایی برای نمایش به دیگران، نه خوشنودی خودش و رضایت خدا. آدم امروز، «تولیدکنندهی محتوا»ی امروز، از خودش هم به ستوه آمده، حتی اگر خود نداند. آدم امروز نمیداند که آن نوشتهی اسپانسرزدهاش، که برای هر کلمهاش نیت پول درآوردن دارد، جیبش را پر میکند و روح خودش و کلماتش را تهی. نویسندهی امروز که هر آن فکرش این است که کتابم چگونه پرفروش شود یا پستم دیده شود دیگر نمیتواند بنویسد آنچه را که کسانی نظیر حکیم فردوسی و نظامی نوشتند. در میان این همه اسپانسرزدگی، هنوز کسانی هستند که از تهِ دل مینویسند و قدر همانها را باید دانست.
من امروز در حالی این متن را مینویسم که هنوز حتی وبلاگم را در موتورهای جستجو نظیر گوگل ثبت نکردهام. احتمالاً در آینده این کار را خواهم کرد، چرا که هم نوشته با دیده شدن و نقد شدن و اصلاح صیقل میخورد و هم شاید اندکی از این نوشتهها به کارِ کسی آید، اما شاید بد نباشد چند روزی بنویسم، در حالی که مطمئم که جز خودم کسی نوشتهام را نمیخواند. دوست دارم چند روزی بنویسم از تهِ تهِ دل، بدون آنکه کسی بداند اصلاً من دارم مینویسم.
گفته بودم که مینویسم تا بهتر بنویسم. تصور من بر این است که این امر تا حدودی محقق شد و من امروز کمی بهتر از گذشته مینویسم.
از طرفی دیگر، گفته بودم که از انتشار نام خود تا بهتر شدن نوشتههایم پرهیز میکنم، اما امروز دیگر چنین نمیکنم. من امروز دوست دارم خودم را، با همهی نواقصی که دارم، بپذیرم. مسلماً من نه دیروز کامل بودم و نه امروز کاملم و نه کامل خواهم شد، اما امروز میخواهم خودم را بهتر بپذیرم، با همهی خلاءهایی که در وجودم هست و با همهی چیزهایی که در من هست و خوب نیست، از جمله خیلی از نوشتههایم. من امروز میخواهم بنویسم، هرچند ناقص و معمولی، و با این حال مسئولیت نوشتهام را با گذاشتن نامم قبول کنم.
و امروز هم من هنوز وبلاگ مینویسم. با وجود اینکه نه دیگر وقتِ سابق را دارم و نه شوق گذشته را؛ با وجود اینکه وبلاگ سابقم که این همه برایش زحمت کشیده بودم از دست رفت؛ و با وجود اینکه میدانم بهتر شدن همین وبلاگ هم ممکن است سالها به طول انجامد، سالهایی که ممکن است برسند و یا من زنده نباشم یا وبلاگم دوباره از بین رفته باشد.
پ.ن. تصویر را از وبلاگ Wayne Lockwood گرفتهام.
سلام به اقای دکتر و همشهری گرامی در اصفهان.
وبلاگ نویسی به شرطی که ارزش آفرینی داشته باشه، میراث ماندگار است. این رو از یاد نبرید. نوشته های شخصی و شرح حدیث نفس و دلتنگی ها به تجربه بنده، جایش در دفتر خاطرات هست؛ کم هزینه تر و سریع تر.
هزینه ای که شما بابت انتشار یک پست پرداخت می کنید؛ بیشترینش زمان و عمر شماست.
سلام بر آقای رحیمی
چقدر جالب که زیر نوشته دو سال پیش من دیدگاه گذاشتید. خودم باید مرور کنم تا یادم بیاد چه نوشته ام.
والا در مورد وبلاگ خودم، مدت زیادی است که احساس اینکه ارزش خاصی دارم خلق می کنم ندارم. صرفاً آنچه به ذهنم خطور می کنه رو می نویسم، ولی بعضی از دوستانم میگن که بهره می برند به هر حال. با این حال، نسبت به همین نوشته های معمولی حس خوبی دارم. شاید وبلاگ نویسی من، بیش از اینکه ارزش خاصی آفریده باشه، خودم رو تغییر داده. بخشی از محمد حاصل نوشتن مستمر این پنج شش سال هست.
امیدوارم که جوابم خیلی نسبت به متن دیدگاه شما بی ربط نباشه.
ممنونم که برایم نوشتید.