ادبفکرنوشته

جای تبیین کجاست؟

بسم الله

سوال من این است: جای تبیین کجاست؟

فکر می‌کنم سال ۱۴۰۱ بود که رهبر در سخنرانی‌ای نقشه‌ی دشمن برای ایران را گفتند. اینکه با لبنان چنان کنند؛ با سوریه بهمان تا اینکه به ایران برسند و … آن موقع سوریه سر جایش بود. نقشه‌ی دشمن هم ضربه خورده بود.

بعد من به یکی از نزدیکان گفتم که رهبر چنین گفته. آن نزدیک، که شیفته‌ی آمریکا بود گفت «نه. چنین نیست». ایشان اصلاً دشمنی آمریکا با ما را نمی‌دید.

حال، آنچه امثال رهبر سال‌ها گفتند جلوی چشم ماست. باز عده‌ای می‌گویند باید با آمریکا مذاکره کرد. بیست سال پیش، همین را می‌گفتند. ده سال پیش هم همین. الان هم همینطور. اگر میلیونی از ما آدم بکشد هم همین را به نحوی دیگر خواهند گفت. و مسئله نفسِ مذاکره نیست. مسئله این است که اعتماد هم می‌کنند و بعد که ضربه می‌خورند می‌گویند فریب خوردیم. اشتباه می‌گویم؟ نه. جلوی چشم ماست این روند. در همین یک سال اخیر بارها این ماجرا تکرار شده.

بخشی از قضیه قلب است. شاید هم اکثر یا همه‌ی قضیه باشد. عده‌ای می‌دانند که در پازل دشمن بازی می‌کنند و آگاهانه راه خیانت را انتخاب می‌کنند. عده‌ای هم قلبشان از فهم واضحات جا مانده.

برای دوستی نوشتم: دو کار می‌توانم بکنم: یا مهارت‌های علمی خودم را بالا ببرم تا بعداً به کار ایران بیاید. یا در تبیین تلاش کنم. برای بیان واضحات، حتی برای کسانی که خودشان را نخبه می‌دانند.

هر دو زمان‌بر است. هر دو، خون دل خوردن دارد. دومی شاید بیشتر. کدام به‌صرفه‌تر است؟ الله اعلم.

گاهی آدم احساس وظیفه می‌کند: مثلاً در این اواخر، عده‌ای نظیر محمد فاضلی نوشته بودند که این ملیت است که کشور را نجات داد و نه امت‌گرایی و … حال از قضا بخشی از مطالعات من در مورد همین ملت بوده. در مورد فرهنگ و زبان و تاریخ ایران بوده. و بعضی از تجارب روزمره‌ی من چیز دیگری به من آموخته: که این دو در تضاد با هم نیستند.

منتها این کارها، این تبیین‌ها، وقت می‌خواهد و باید دید که اصلاً مخاطب چنین چیزهایی کیست. اینکه می‌گویم قلب موثر است: عده‌ای را می‌شناسم که اگر لیبرال‌ها چیزی شبیه این بگویند «ما ایرانی‌ها مغز کلاً نداریم و مردم غربند که مغز دارند». می‌گویند درست می‌گوید. برایشان کف می‌زنند و هورا می‌کشند. لیبرال‌ها اگر صد ها پیش‌بینی اشتباه کنند باز هم حرفشان را می‌پذیرند. خب. این قلب است. حاجی! خانم! آقا! قلبت لیبرال است. حتی نماز شب‌خوان هم که باشی، قلبت لیبرال است. اگر لیبرال‌ها توی صورتت تف هم بکنند می‌گویی اصلاً صورت من را آفریده‌اند تا رویش تف کنند. قلب است. ولی عده‌ای هستند که دنبال حق‌اند. دنبال ادب‌اند. دنبال احیای بزرگی ایرانند. عاشق نیکی‌ها هستند. عاشق خدا و رسول‌الله اند. شاید تبیین برای اینها باشد؟ نمی‌دانم.

یکی از دوستانم می‌گفت جاهل بر دو نوع است: قاصر و مقصر. اولی پیام حق به او نرسیده و چون فردِ در خواب است. دومی رسیده ولی چون فردی است که خود را به خواب زده. اولی را می‌شود بیدار کرد. دومی را ابداً.

از پیچیدگی‌های دیگر این می‌شود که آدمی تکلیف خودش را هم نمی‌داند. این جایی که من اکنون ایستاده‌ام و حرف می‌زنم، جای محکمی نیست. جای پایم سفت نیست. در حدیثی این مضمون آمده بود که در آخرالزمان فرد صبح مومن بیرون می‌رود و شب کافر برمی‌گردد.

به هر حال. دیر به دیر اینجا می‌نویسم. باید بیشتر فکر کنم که چه بنویسم و چه نه. تا دفعه‌ی بعد، فعلاً عبرت‌ها که در حال نشرند را دریابیم. فاعتبروا یا اولی الابصار.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا