

به نام او
در میان ضربالمثلهای ایرانی به ضربالمثلی بدین شکل برمیخوریم: «کل اگر طبیب بودی/سر خود دوا نمودی». معنی ضربالمثل هم همانطور که میدانید این است که تو اگر در حل مشکل خود ناتوانی، نمیتوانی (دقیقاً همانْ) مشکلِ دیگری را حل کنی.
به نظر من این ضربالمثل، بر خلاف تعدادی دیگر از ضربالمثلها، برای رساندن منظور و مفهومش چندان مناسب نیست. من طبیبان متخصص پوست و مویی دیدهام که یک دانه مو هم محض خاطر خدا بر سرشان وجود ندارد! متخصص گوش و حلق و بینیای هم داشتهام که انصافاً بینیاش آنطوری نبوده که بگویی «عمل هم نکنی بینیات بازم قشنگه». چشمپزشک خود من هم از بچگی تاکنون کسی بوده که همیشه عینک دم چشمش بوده، در حالی که در ویزیت آخر به من توصیه کرد اگر میخواهم چشمهایم را با لیزر عمل کنم.
حال ممکن است کسی بیاید و بگوید آن پزشک متخصص پوست و مو که در کارش متبحر هم هست حتماً مشکل مویش طوری است که با روشهای درمانی فعلی مشکلش حل نشود و آن متخصص گوش و حلق و بینی هم دماغش فلان طور بوده و آن چشمپزشک هم چشمش طوری است که عمل لیزر برایش میسر نیست و انجام سایر روشها برای افزایش بینایی هم برایش خطرآفرین است و الی آخر. اما از نظر من خیلی وقتها مسئله اینگونه نیست.
از نظر من مسئله این است که آدمی خیلی از ارزشها یا روش رسیدن به آن ارزشهایش تحت تاثیر جماعتی است که با آنها بیشتر سر و کار دارد*، چه این ارزشها لزوماً مثبت باشند یا نباشند. مثال بزنم که صحبتم ملموس شود: برای منیژه خانم، دختر جوانی که همیشه در زیر فشار رقابت با دیگر دخترهای فامیل، مثل زهرا و سارا و ساینا است، یعنی مجموعهی کسانی که در مجموع از اقشار تحصیل کردهی جامعه نیستند، زیباتر بودن از نظر ظاهری و جلب توجهِ بیشتر به هر وسیلهای ارزشمند است؛ حال چه این وسیلهی جلب توجه چهار پنج سال جان کندن در دانشگاه برای اخذ مدرک لیسانس باشد و چه عمل زیبایی بینی. اما وقتی همین منیژه خانم، تحت تاثیر تعالیم معلمی در دبیرستانش علاقهاش را کشف کرده و کمر همت بسته و درس خوانده که پزشک شود و بعد تخصص پوست و مو و زیبایی گرفته و از شهرشان به تهران مهاجرت کرده خود را اغلب در معرض افرادی دیگر میبیند؛ افرادی از قشر تحصیل کرده نظیر پزشکان دیگر. او وقتی خود را در آنجا میبیند، حتی اگر باز هم نیاز به جلب توجه در او پررنگ باشد، این بار دیگر روش جلب توجهش نظیر آن منیژهی سابق نیست. او در جمعِ انسانهای متفاوت و جدید، باید با تسلط کافی نظر دیگر پزشکان را جلب کند، نه با جراحی بینی خودش. برای او اینکه بقیه، چه پزشکان و چه بیمارانش، بدانند چه تسلطی در جراحی بینی دارد مهمتر است از اینکه خودش بینیاش زیبا و صاف و صیقل خورده باشد یا نه. همانطور که گفتم این در شرایطی است که در منیژه هنوز رد پاهایی از طرز تفکرها و ارزشگذاریهای قدیم باقی مانده باشد. اما گاهی ممکن است آدمی با عوض شدن آدمهای افرادش خودِ ارزشش هم عوض شود؛ نظیر چیزی که در فیلم اخراجیهای یک دیدیم: لاتی تهرانی که برای رسیدن به دختری و فقط با میل وصال دختر در سرْ وارد جبهه شده بود، جنگجوی فداکار و در نهایت شهید در راه ارزشی شد که پیش از جبهه با آن آشنا نبود. این بخشی از مسئله است.
بخش دیگری از مسئله هم با آنچه در بالا گفتم مرتبط است: خیلی وقتها با عوض شدن خودِ ارزش یا نحوهی رسیدن به آن به دلیل عوض شدن مجموعهی آدمهایی که فرد با آنها در ارتباط است، اولویتهای آدم طوری تغییر میکند که علیرغم اینکه خودش میداند مثلاً دماغش کچ است و کلهاش کچل، ترجیح میدهد وقت محدودش را صرف جراحی بینی و کاشت مو برای دیگران بکند، نه خودش، و آنقدر کار میکند و خود را رها میکند که دماغ صدها نفر را صافکاری و سر خیلی را موکاری میکند اما خودش تا آخر عمر دماغش کج و معوج و سرش کچل میماند.
پس اگر به طور کلی بخواهم بگویم با عوض شدن آدمهای اطراف یک فرد، خیلی وقتها یا نحوهی رسیدن به آن ارزش در آن فرد عوض میشود یا خود ارزش و اگر هم هنوز آن ارزش و تفکر سابق در گوشهای از ذهن او بماند، ممکن است اولویتهایش طوری عوض شود که عملاً هیچوقت فرصت پرداختن به آنها را پیدا نکند.
اگر از مثالهای بچهگانهی بالا بگذرم_ به قول مولوی «خاک بر فرق من و تمثیل من»_ و دیگر صحبت از این نکنم که این ضربالمثل گویای آنچه میخواهد برساند به درستی هست یا نیست، هنوز مفهومی که این ضربالمثل میخواسته برساند در سر من است: «کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی؟»_ آیا کسی که گرفتار مشکلی است لزوماً نمیتواند آن مشکل دیگری را حل کند؟
اگر به نتیجهای رسیدی خوشحال میشوم که من را هم در جریان بگذاری.
*پ.ن. اگر واژگان دقیقتری به جای «ارزش» و «جماعت» پیدا کردم بعداً آنها را به جای این دو کلمه به کار خواهم برد و نوشته را ویرایش خواهم کرد، به یاری خدا.
مطالبی که نوشتی قابل تأمل بود
سپاس که به اشتراک گذاشتی
هرچند کلیت موضوع و مثال ها باز هم نمیتونه نقد خیلی جدی بر این مصرع مولانا باشه
چون موارد زیاد دیگه ای هستن که برای راستی آزمایی حرف های یک نفر باید به زندگی خودش نگاه کنیم.
اما در مواردی هم میتونه درست باشه. مثلا من خیلی اوقات درباره ارزش های ذهنیم نوشتم و همون ها باعث شده روی فردی تاثیر بگذاره و بهش عمل کنه در حالی که خودم هنوز به درجه عمل به اون ارزش نرسیدم
سلام.
ممنون که نظر دادی.
همونطور که خودت گفتی نقد جدی ای نیست. وقتی این متن رو نوشتم ذهن من بیشتر معطوف به چشم پزشک عینکی ام بود تا خود ضرب المثل.
دوباره بعداً نظرت رو می خونم و اگر چیزی به ذهنم رسید میگم.
امیدوارم اگه چشم پزشک شدم عینکی نشم
امیدوارم. شاید هم شدی و برات مهم نبود… 🙂
سلام نقد وارد هست
مثلا یک معتاد اگر به جوانی بگوید دنبال مواد مخدر نرو عاقبتت مثل من میشود
شما نباید بگویی تو اگر طبیبی ترک کن
حرف او واقعا اثر خودش را دارد
و این نقدبه خیلی از ضرب المثل های رایج درفرهنگ ما وارد است
مثلا آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب ……..
خب معلومه یک وجب با صد وجب فرق میکند
در عمق کم آدم راحت خودش رو نجات میده
اما اگر شد صد وجب غرق خواهد شد
علیکم بالدقه