شب هفدهم ماه رمضان امسال، شبی بود که برای دومین بار در دانشگاهمان “شب قدرِ پژوهش” برگزار شد؛ شبی که استادِ خوبم دکتر شقایق حقجو برای اولین بار در سال پیش دانهاش را در دانشگاه کاشت. امسال این نهال کمی رشد کرده و بلندتر شده ؛ باشد که روزی درختی تنومند شود. تا جایی که یادم است سخنی داشتیم با این مضمون که از بهترین اعمال شب قدر طلب علم و مذاکرهی علمی است؛ این سخن زیربنای فکری به راه انداختن شب قدر پژوهش برای دکتر حقجو شد که ساعاتی گوش دهیم، برای افطار با هم باشیم و بعد برای ساعتی در حلقههای گفتگو هم بشنویم و هم بگوییم. این شب قدر پژوهش انشاءالله آخرین شب قدرِ پژوهشی بود که به عنوان دانشجوی دکتری عمومی در آن شرکت کردم؛ امیدوارم در سالهای بعد هرکجای دنیا که باشم برای این شب در دانشگاه باشم و امیدوارترم که روزی آنقدر بدانم که بتوانم شروعکننده صحبت در یکی از حلقهها (نه رئیس حلقه، نه سخنران اصلی حلقه؛ بلکه شروعکننده گفتگو) باشم (۱).
در ابتدای جلسه دکتر شهرتاش با تخته مباحث مورد نظرشان را تدریس کردند.
این بار سخنران اصلی جلسه دکتر فرزانه شهرتاش بود. دکتر شهرتاش که برای کودکان فلسفه تدریس میکنند آمدند تا برای ما بگویند که ”چرا برای تغییر جهان پیرامونمان خود باید اول تغییر کنیم؟” عنوان سخنرانی این بود، و ایشان ذیل این عنوان در مورد بسیاری از چیزها صحبت کردند؛ مانند نحوهی صحیح گفتگو، چگونگی تغییر با مطرح کردن دیدگاه خود، دیدگاه نقاد و خلاق و …(۲)
برای شروع صحبت ایشان از تخته استفاده کردند و در ابتدا مطلبی مطرح کردند که از همهی بخشهای دیگر برایم مهمتر بود و دراینجا مینویسم. دکتر شهرتاش سمت چپ تخته شکلی جعبهمانند کشیدند و برای آن یک فلش ورودی و خروجی گذاشتند و گفتند:
جعبه اتاق امتحان است. ما روزی به جعبه میآییم و روزی از جعبه خارج میشویم. در درون جعبه ما با امتحانات مختلفی روبرو میشویم و به چالش کشیده میشویم؛ ما این امتحانها را یکی یکی پشت سر میگذاریم و در نهایت از جعبه خارج میشویم؛ فرصت زیادی هم نداریم (۳). غایت ما این باید باشد که وقتی از جعبه میخواهیم خارج شویم خود از آنچه که کردهایم راضی باشیم و بدانیم امتحانها را به خوبی گذراندهایم. اگر ما نسبت خود را با ابتدا و انتها- از کجا آمدهایم و به کجا میرویم- به خوبی روشن نکنیم افق روشنی نخواهیم داشت. حتی در ممالک شرقی مثل چین، با اینکه دینشان بسیار با ما متفاوت است، بچهها طوری تربیت میشوند که نسبتشان با این ابتدا و انتها روشن باشد، اما ما گاهی این نسبت را گم میکنیم و اسیر جعبه میشویم (۴).
از آن روز تاکنون هرروز دارم به جعبه فکر میکنم؛ به اینکه گاهی آنقدر ذهنم مشغول آنچه در جعبه است میشود که یادم میرود آنچه را که مولوی گفت (۵):
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
ما وقتی در درون جعبهایم و مشغول به آن یادمان میرود که تمام آنچه که بر ما میگذرد؛ تمام خوشیها و غمها، آسانیها و سختیها و هرحس و فکر دیگری که بر ما غالب میشود همهاش بخشی از آنچه است که در جعبه است؛ همهاش بخشی از امتحانِ ماست؛ همهاش نقش دارد در اینکه در انتها که میخواهیم از جعبه خارج شویم خود از خود راضی هستیم یا نه؛ خدا از ما راضی هست یا نه (۶)؛ همهاش نقش دارد در اینکه در آخر سر برگه را به دست راست ما بدهند یا به دست چپمان. ما اصلاً همه چیز را یادمان میرود.
شاید باید برای آنکه بهتر زندگی را درک کنیم و بهتر زندگی کنیم کمی و گاهی از دغدغهها فاصله بگیریم؛ گوشهای بنشینیم و از بالا به داستانِ آفرینش و ورودمان به دنیا، آنچه بر ما میرود و در جعبه است، و داستان حیرتانگیز و رعبآور خروجمان از جعبه نگاه کنیم تا بهتر زندگی کنیم. این “کمی” و “گاهی” شاید الان باشد؛ بهترین و بافضیلتترین شبها در بهترین ماه خدا. شاید الان بهترین موقع باشد برای آنکه کمی از روزمرگیهایمان، از تند تند کار کردنها، غر زدنها، دور خود چرخیدنها، گفتگوهای با خوب و بد خلایق، قهقهههای مستانه و گریههای بچگانه، حسرت امروز خوردن و تشویش فردا را امروز حس کردن و هرچه دیگر هست فاصله بگیریم و بنشینیم با خدای خود گفتگو کنیم؛ بنشینیم و از او بخواهیم که به ما بینشی دهد که فراموش نکنیم در جعبه بودن خود را؛ آمدن و رفتن را؛ از او بخواهیم که به ما نقشهی زندگیمان که خود در آن هستیم را از بالا نشانمان دهد تا اگر در راه مقصدیم قویاً راه را ادامه دهیم و اگر در راه نیستیم راهمان را عوض کنیم. از او بخواهیم که در این شبها به ما بینش دهد، تا در روزی که از جعبه خارج میشویم به جای حسرت بردن از آنچه میتوانستیم بکنیم و نکردیم (۷)، از آنچه که با لطف خدا کردیم شاد باشیم (۸).
التماس دعا؛ یاعلی.
پ.ن. توصیه میکنم اگر فرصت دارید پانوشتهای این مطلب را بخوانید:
۱- انشاءالله در مورد حلقهای که امسال شرکت کردم مطلبی جداگانه خواهم گذاشت.
۲- اسلایدهای ایشان را روی کامپیوترم دارم؛ اگر اجازه دادند دو سه تا از اسلایدها را که خیلی جالب بود در وبلاگ میگذارم.
۳- چهره دکتر در زمانی که رویشان را از تخته برگردانده و رو به جمعیت گفتند “فرصت زیادی هم نداریم” در ذهنم مانده؛ لبخندی کوتاه زدند؛ لبخندی تلخ و پر از معنی.
۴- از بخش “اما ما …” به بعد مضمون کلام ایشان بود و برداشت من نه عین سخن ایشان.
۵- و آنچه را امام علی (ع) فرمودند: «خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا [آمده] در کجا [به سر می برد]، و به سوی کجا [در حرکت] است»
۶- آیات ۲۷ تا ۳۰ سورهی فجر:
یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ (۲۷) ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً (۲۸) فَادْخُلِى فِى عِبَادِى (۲۹) وَادْخُلِى جَنَّتِى (۳۰)
۷- در ویکیپدیای انگلیسی آمده ناصرالدین شاه کمی پیش از مرگش گفته: “اگر زنده بمانم بر شما طور دیگری حکم خواهم راند”، ولی افسوس که مهلتش تمام شده بود.
۸- حضرت علی (ع) پس از ضربت خوردن در شب نوزدهم رمضان فرمودند:”فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه” بدین معنی که «به پروردگار کعبه سوگند، رستگار شدم».
۷ و ۸ مقایسهی دو جمله نیست؛ مقایسهی دو سبکِ کاملاً متفاوت زندگی است که منجر به گفتن دو جملهی کاملاً متفاوت شده است.
*شب قدرِ پژوهش امسال را دوستان توانمند و خوبم در کمیته پژوهش دانشکده داروسازی اصفهان برگزار کردند.