-
چند روز پیش به جای یکی از دوستانم به داروخانه ای در آن طرف شهر رفتم. داروخانه دوستم بر خلاف داروخانه ای که من در آن کار می کنم خلوتِ خلوت بود و من از شش ساعت شیفت، حدود سه ساعت آن را داشتم مطالعه می کردم و لذت می بردم. نسخی که به داروخانه می آمد نسخ روتین بود، تا اینکه نسخه ای برایم آمد که کمی برایم عجیب غریب بود. اول اصلاً نگاه…
-
صفحه ی فیس بوک من در پنج سال پیش؛ ۱۸ مارس ۲۰۱۳: “قبل از تعطیلات نوروز ۲۹ اسفند روز ملی شدن صنعت نفت گم شده.هنوز هم کسی به فداکاری مصدق تو ایران هست که از خودگذشتگی کنه؟” از جالب ترین کارهای فیس بوک همین به نمایش در آوردن نوشته های سال های قبله. کمکم می کنه که تغییراتی که کرده ام رو ببینم؛ متوجه بشم به چه جهتی حرکت کرده ام و چه می خواسته…
-
فکر می کنم نزدیک خانه تکانی سال پیش بود که وسط کتاب هایی که سال ها در انبار خاک می خوردند، کتاب علوم راهنماییم را پیدا کردم. از همان اول که کتاب را یافتم کمی غمگین شدم. آنچه من را تکان داد و اندوهگین کرد، خودِ کتاب و محتوای آن نبود، بلکه یادِ معلم علومی که آن را با عشق تدریس می کرد، واقعاً علاقه مند به علم بود و شاگردانش را هم به علم…