شب نوشت (۶۹)
به نام پروردگار
امشب به این بیشتر فکر کردم که چقدر میتوانم تعصب را از خود برانم؛ روادار باشم؛ و باور داشته باشم که ممکن است آنچه میگویم و به آن فکر میکنم تا حد زیادی غلط بوده و اتفاقاً، آنچه دوست من یا مخاطب من در جواب من میگوید درستتر باشد. به این فکر کردم که برایم سخت است. شاید به نظر خودم متعصب نیایم، اما در درون خودم که میروم و کسی انتقادی میکند، انگار به ستونی از چهارستون روانم ضربه خورده. به این فکر کردم که آیا این دلیلی بر این نیست که من خودم را در گرو آن باور گذاشتهام و بدان وابسته کردهام؟ چقدر به صورت تئوریک احتمال میدهم حرفهایم غلط یا ناقص باشد؟ زیاد. اما آیا در عمل هم حاضرم بگویم آن حرفی که زدهام غلط بوده و دوست من درستتر گفته است؟ سخت است.
امشب با پدرم حرف زدم. البته حقیقتش اول دعوا کردم و گفتم «از شنیدن این همه اخبار خسته شدهام» و …، اما بعدها دعوا رو به گفتگو رفت. پدرم از نظر مذهبی با من تفاوت دارد. از نظر سیاسی هم مثل من نمیاندیشد. شاید اگر جوانتر بود، معترضی در خیابان بود. با او در این مورد حرف زدم که چه کار باید بکنم؟ من که دوست نداشتهام در عالم سیاست نفس بکشم باید چه کنم وقتی در هر محیطی میروم؛ چه فیزیکی و چه مجازی، در مورد مسائل سیاسی حرف میزنند. به او گفتم که نگران جامعه هستم و فعلاً مطمئن نیستم چه باید کرد و باید فکر کنم، ولی از طرفی وقتی دوستانم موضع من را میپرسند، و من هم سعی میکنم دروغ نگویم و با بعضی از آنها بحث پیدا میکنم. او در مورد سیاست به من گفت «یا رومی رومی یا زنگی زنگی». یا در موردش حرف نزن؛ یا اگر حرف میزنی کنه و بنهش را درآورده باش و با اطلاعات کامل حرف بزن. به یک چیز فکر کردم: یکی اینکه آیا مورد قبول و اخلاقی است که وقتی از من دربارهی چیزی که همهی جامعه را درگیر کرده، مستقیم یا غیرمستقیم، میپرسند بگویم «اطلاعی ندارم»؟ یکی دیگر اینکه آیا این کار اخلاقی است که از همهی اخبار_ چه منوتو و بیبیسی و چه صدا و سیما و چه شبکههای اجتماعی_ عمداً پرهیز کنم؟ به این فکر کردم که اگر حرف پدرم درست باشد و بخواهم بر اساس شخصیتم یکی را از این دو برگزینم، یعنی یا (الف) بسیار در زمینهی سیاست مطالعه کنم و همهی اخبار را در حد توان دنبال کنم یا (ب) بخواهم اصلاً دنبال نکنم و فقط به خواندن بعضی کتب جامعهشناسی و ژئوپولیتیکس بسنده کنم و نظر ندهم، ترجیحم گزینهی (ب) است: مطالعهی با عمق محدود؛ عدم پیگیری اخبار تا حد ممکن، و عدم اظهار نظر تا حد ممکن. به نظر شما حرف پدرم در مورد پیگیری سیاست درست است؟ «رومی رومی یا زنگی زنگی»؟
به این فکر کردم و به او گفتم من در مورد سیاست هم نگاهم بیشتر شبیه نگاه مقالات علوم تجربی است. محدودیت نگاهم و احتمال غلط بودن حرفهایم را مطرح میکنم و اگر چیزی را ندانم میگویم «نمیدانم». اما او میگوید این متد جوابگو نیست. در مورد رسانهها هم نگاهی ریاضیوار به قضایا داشتم (که حقیقتش حالش را ندارم بازش کنم ولی طوری بود که با رسم نمودار حرفهایم را با دوستم زدم) و او میگفت علوم انسانی ریاضی نیست و نگاه تو به این مسئله ریاضیوار است.
در کورسرا دورهای به اسم psychological first aid (PFA) میگذرانم. البته هم مشکل اینترنت هست و هم من تمرکز ماههای قبل را ندارم، اما فکر کنم دورهاش در زمان کنونی به درد بخورد. تعریف psychological first aid را بر اساس مقالهی دکتر اورلی در اینجا میآورم:
Psychological first aid might be a compassionate and supportive presence designed to mitigate acute distress and assess the need for continued mental healthcare (Everly & Flynn, 2005)
در ادامه دکتر اورلی، که مدرس دوره است، تاکید میکند که در تعریف PFA، سایکوتراپی و تشخیص نمیگنجد. هدف چیز دیگری است: اینکه برای کسانی که دچار سانحه یا مشکل روانی حادی شدهاند بستری برای حمایت روانی فراهم آوریم. طبق پژوهشها، PFA نسبت به جلسات متعدد سایکوتراپی پس از گذشتن از سانحه در بهبود سلامت روان بیماران اثربخشی بهتری داشته است.
با توجه به شرایط فعلیای که در آن هستیم، شاید این دوره بتواند به ما کمک کند که هم خودمان از نظر روانی قویتر شویم و هم به بقیه بیشتر کمک کنیم. لازم به ذکر است که در دوره دکتر اورلی میگوید که برای اِعمال PFA، پیشنیازی وجود ندارد. لازم نیست روانشناس، پزشک یا … باشیم.
جمعه صبح با دوستم در کتابفروشی قرار داشتم. در نزدیکی کتابفروشی دیدم صدای تمبک میآید. دیدم روی در نوشته «زورخانه». داخل رفتم و به مرشد سلام کردم و از او پرسیدم که «آیا قرار است ورزشکاران ورزش کنند؟» و «آیا بازدید از ورزش آنها آزاد است؟» جواب هر دو سوال من مثبت بود. دوستان را هم به زورخانه فراخواندم. تجربهی جالبی بود. شاید بعدها در موردش بیشتر نوشتم. پیش از این، هیچگاه ورزش زورخانهای را از نزدیک ندیده بودم.
فکر میکنم ایدهآل کاری من این باشد که از صبح تا عصر پژوهش انجام دهم و ساعاتی از شب را به نقاشی و نوشتن داستان یا خواندن کتاب اختصاص دهم. آدم مطمئن نیست که آن چیزی که دوست دارد بعداً انجام دهد در عمل لزوماً رضایتش را فراهم میآورد یا نه. به این فکر میکنم که الان از چند نظر در شرایطی نیستم که انتظار داشتم باشم، اما احساس بدی هم ندارم.
سلام محمد،
مدتیه که اینجا رو دنبال میکنم و حرفهات گاهی باعث میشن که به تجربههام اضافه بشه، بیشتر وقتها هم حرفهات و سوالاتت چیزهایی هستن که من هم از خودم میپرسم یا باهاشون درگیرم. بهعنوان کسی که سنش خیلی کمتره ممکنه حرفهام خیلی حسابکتاب نداشتهباشه، حتی برای خودمم، چون من هم فکر میکنم که ما الان باید خیلی خیلی اطلاعاتمون رو نسبت به وقایع گذشته و چیزهایی که احتمالا مبانی هستن برای اینکه راهمون رو بشناسیم و در جهتش پیش بریم بیشتر کنیم. من هم نسبت به سنم و موقعیتی که توش هستیم اطلاعات کمی دارم ولی دارم سعی میکنم حداقل اگر کاری نمیکنم، داناتر بشم نسبت به قبل.
فقط میخوام نظرم رو نسبت به موقعیتی که داخلش هستی بگم چون خودم هم یهجورایی همینجوریام. فقط هم ما نیستیم، خیلیها همین وضعیت رو دارند و متاسفانه عدهای هستن که هر حرفی بزنی بازم بهت گیر بدن. چیزی که من فهمیدم اینه که اگر قراره از حرفی که میزنم و در برابرش انتقادی رو میشنوم، نتونم دفاع کنم، بهتره که سکوت کنم. اما سکوت هم همیشه راهحل خوبی نیست؛ این رو متوجه میشم که گاهی اوقات وقتی چیزی که مدتی بهش امید و اعتماد داشتی بدنهاش ترک میخوره انگار همون “چهار ستون روان” آدمم یه ترک برمیداره. شاید چون احساس میکنیم که ما هم از همون دیواری هستیم که مدتی بهش اعتماد و امید داشتیم و سعی میکردیم اشتباهاتش رو به اندازهی خودمون جبران کنیم. در حالی که ما از خودمون هستیم و این فقط فکر ماست که ما رو به اون دیوار وابسته میکنه.
این روزها همسنهای من توی خیابون میرن، بعضیهاشون ناپدید میشن و بعدا یکی میگه کشته شدهان و یکی میگه نه، خودکشی کردهن. ترسناکترین بخش برای من اینه که جای یک منبع خبری بیطرف و کاملاً راستگو و صادق انقدر زیاد حس میشه. انقدر که از سر ناچاری یا باید سر جامون بایستیم یا عصبانی باشیم و با صدای بلندتری شعار بدیم و یا بهاین فکر کنیم که بهتره زندگی عادی رو درپیش بگیریم و یه روزی همهی اینها هم میگذره.
قرار نیست که عقیدهی خودم رو بهزور اینجا بنویسم یا با گفتنش پرحرفی کنم یا ناراحتت کنم. فقط میخوام بگم که تو اون کسی نیستی که باید ازش عصبانی بود یا مجبورش کرد که یک سایدی رو برای خودش انتخاب کنه. توی خیابون رفتن، اقدام به اعتراض به هر شکلی (مجازی، فیزیکی)، اظهارنظر کردن دربارهی آینده و وضعیت موجود کارهایی هستن که هر کس باتوجه به آرمانی که خودش داره، دنبالشون میره. هر ظلمی که واضحاً اتفاق میفته (و مشخصاً فقط دربارهی اتفاقات بعد از مهسا امینی حرف نمیزنم) دوتا دسته براش هست؛ کسانی که اون ظلم رو بدون تعارف محکوم میکنن و کسانی که اون ظلمِ واضح رو انکار میکنن. و خب چیزی که من این مدت فهمیدم اینه که تو از اون دستهای نیستی که بخوای اتفاق ناعادلانهای رو با علم به اینکه اشتباه بوده انکار بکنی. هیچ انسان معمولیای این شکلی نیست راستش.
فقط میخوام بدونی که هممون روزهای سختی رو میگذرونیم. قبلا آدمی به سن من میتونست بگه که من سیاسی نیستم، اما راستش الان سیاسی نبودن یک چیز غیرممکنه چون تقریبا اکثر چیزهایی که روزانه باهاشون سروکله میزنیم سیاسیان. لباسهامون سیاسیه. دیوارهای شهر که یهو سیاه شدن سیاسیان. قیمت چیزهایی که میخریم هم. و این تقصیر ما نیست که انقدر با سیاست درگیر شدیم. من هم هیچوقت فکر نمیکردم یک زمانی باید دنبال این باشم که اطلاعات بیسیک سیاسیم رو بالا ببرم. اما خب الان دنبالشم. با اینکه از حجم اتفاقاتی که انقدررر سریع میفته گاهی گیج میشم و فقط میخوام اینها همش یه خواب باشه و زودتر تموم بشه. بعضیوقتها میخوام فقط بخوابم تا توی این دنیا نباشم و اخباری که هر روز به گوشم میخورن رو نشنوم چون خسته شدهام. و اینها تقصیر من نیست. تقصیر ما نیست که خستهایم.
فکر میکنم چیزی که این روزها نیاز داریم گفتگوئه. نه اینکه با گفتگو مشکلات رو حل کنیم، منظورم گفتگو کردن و بیرون ریختن احساسمون دربارهی حال و هوامونه. این روزهایی که میگذرن رو نمیشه انکار کرد. نمیتونیم خودمون رو به کوری بزنیم و شعارهایی که روی دیوارها نوشتهن و الان همشون سیاه شدن رو نبینیم. وقتی نمیتونیم یک چیزی رو پاک کنیم شاید بهتره باهاش کمکم مواجه بشیم. و خب فکر میکنم حرف زدن دربارهش شاید یکی از راههاییه که میتونه به ذهن کمک کنه حداقل!! تخلیه بشه.
این روزها من هم هم با پدر و مادرم حرف زدم، هم با یک روانشناس و خب هر بار هم با اینکه گاهی دیدگاههای مخالف خودم رو میشنیدم و همون حس بدون تکیهگاه بودن و سست بودن و اشتباه بودن به سراغم میومد، ولی خب حداقلش این بود که ذهنم خالی میشد و حداقل راحت میشدم از اینکه من حرفهام رو به یک نفر گفتم. و خب این روزا من هم کم دیدهام آدمهایی که بتونی با آرامش باهاشون در اینجور موارد فقط حرف بزنی و محکومت نکنن. یکی از مشکلاتمون خودزنیه، آدمها از افرادی عصبانی میشن و بهشون میتوپن که شاید بیشترین نقششون توی پیشروی این سیستم، رای دادنشون بوده.نمیگم ما مردم توی این مشکلات نقشی نداشتیم اما لازم نیست این فشار روانی رو چند برابرش کنیم و بکوبیمش تو سر خودمون. اون هم مایی که وجود مشکلات رو قبول داریم و حتی گاهی برای حلشون تلاش هم کردیم.
این روزها من هم حسم مثل توئه؛ دنبال راهیام که بتونم فقط یک مدتی رو حداقل برای اینکه ذهنم بتونه بعدا بهتر با اتفاقات بعدی مواجه بشه، یک چیزی رو پیدا کنم و بهش بپردازم. با یکی از دوستام از ماه پیش دررابطه با همین اتفاقات صحبت کردم و برای همدیگه مطالبی میفرستادیم که مرتبط بود با این اوضاع و مزیتش برای من این بود که کسی رو داشتم که بتونم حرفهام رو بهش بزنم و اونم بدون پرخاش و منطق جوابم رو بده و همون مطالب هم آگاهی هردومون رو بیشتر میکرد. خودم هم سعی میکنم اطلاعاتم رو خیلی بیشتر کنم. بهنظر من توی چنین وضعیتی که تو نمیتونی سیاست رو نادیده بگیری، حداقل کاری که میتونی انجام بدی افزایش اطلاعاتته.
اما قطعا همهی ما نیاز داریم که به مغزمون استراحت بدیم بعد از مواجهه با این همه خبر. نمیتونیم همینجوری یک راست پیش بریم و با چیزهایی که گاهی تحمل شنیدنشون هم سخته چه برسه به فکر کردن دربارهشون، خودمون رو خسته کنیم و آزار بدیم.
اینها رو ننوشتم که حداقل خودم رو از اتفاقاتی که میفته کنار بکشم و خودم رو جدای از این اتفاقات بدونم. اما این رو میدونم که این روزها همهمون از هر طیفی که هستیم، با خود خودمون مواجهایم.
ببخشید اگر خیلی زیاد شد و حرفهایی رو زدم که احتمالا خودت میدونیشون. فقط خواستم نظرم رو گفتهباشم و در رابطه با همون تلاش برای گفتگو دربارهی اینکه این روزها چه حسی داریم.
سلام.
ممنونم از اینکه کامنت گذاشتی.
من یک بار کامنتت رو خوندم، ولی تعمق و تامل بیشتر رو برای روز دیگر میگذارم و اگر چیزی به ذهنم رسید مینویسم.
ارادت
محمد