شب نوشت (۵۹)_ شب عاشورا
بسم رب الحسین
مطالبی که در مورد عاشورا خواندهام در یک راستا نبودهاند. سال پیش «لهوف» را خواندم. از منابع قدیمی در مورد عاشوراست. این همه شاخ و برگی که در روضهها و روی منابر میدهند را ندارد. کتاب «رمز عاشورا» آقای بنیهاشمی را دو سه سال قبل خواندم. جزئیاتش را یادم نیست، ولی احتمالاً هرکسی نتواند با آن ارتباط برقرار کند. یک بار که به آقای معاونیان پیام دادم ایشان گفت که کتاب «حماسهی حسینی» شهید مطهری اشتباهاتی دارد و «رمز عاشورا» را تایید کرد. امسال دارم کتاب «دیانت و عقلانیت» مرحوم رضا بابایی را میخوانم که اتفاقاً در آخر کتابش که من این روزها دارم میخوانم به عاشورا پرداخته. اینکه چه کتابی اشتباهاتش کمتر است را نمیدانم. حال اگر بخواهم بروم از بعضی کسانی که منبر میروند بپرسم ماجرا را طوری برایم روایت میکنند که انگار در روز عاشورا کنار امام حسین (ع) بودهاند و ذرهای در حرفی که میزنند تردید هم نشان نمیدهند. شاید قبلاً از وجود خیلی از آدمهای این چنینی لذت میبردم؛ اکنون از قطعیتی که ریشه در تحقیق و تفحص ندارد میترسم تا اینکه اطمینان خاطر پیدا کنم.
اگر از سلیقهام بخواهم بگویم از مداحی معمولاً لذتی نمیبرم. به غیر از مداحی، سخنرانیهای بیاساس هم آزارم میدهد. و چیز دیگری هم که ناراحتم میکند میل به گریاندن مردم به قیمت از دست دادن صداقت یا (حداقل) دقت است. هیچ چیزی مانند راستی و درستی دل آدم را تکان نمیدهد. ترجیح میدهم به سخنرانیهای قوی و مستند گوش دهم، البته اگر چنین سخنرانیهایی را پیدا کنم.
به قفسهی کتابم نگاه کردم. کتاب «ویکنت دو نیم شده» را دیدم. یادم افتاد که با چه مشقتی ریویویی برای آن نوشتم و در وبلاگ قبلیام منتشر کردم. چقدر خوب که دیگر به خودم فشار نمیآورم که برای کتابی ریویو بنویسم. اگر روزی دیدم با دلم میتوانم بنویسم و نه صرفاً با عقلم دریغ نخواهم کرد، اما فعلاً چنین میلی در خود نمیبینم.
به اکانت Goodreads ام هم فکر کردم. چند ماهی است خیلی کمتر از آن استفاده میکنم. قبلاً تاکید داشتم که تاریخ دقیق شروع و خاتمهی خواندن یک کتاب را هم بر روی خود کتاب و هم در گودریدز ثبت کنم. اکنون به ندرت چنین کاری میکنم. همچنین، سالهای پیش تعیین میکردم که مثلاً حداقل سالی سی کتاب بخوانم، اما در سال ۲۰۲۲ هدفم را روی ده کتاب گذاشتم که در کمبازدهترین سالها هم شاید بیشتر از این تعداد خواندهام. کتابهایی که در این سال خواندم سنگین بودند و قرار نیست که من امسال هم به اندازهی سالهای دیگر کتاب بخوانم. اصلاً شاید کتاب خواندن عددبردار نباشد. از این تغییر هم خوشحالم.
امیدوارم این دو سه هفته به یاری خدا به خوبی بگذرد و کمی فراغت پیدا کنم.
دعایم کنید.
شب خوش.
سلام
شبتون بخیر
جدیدا کمتر می نویسید
حقیقتا تو یه سری مسایل خیلی دوست دارم شبیه شما بشم .مثلا همین مطالعه کردن یا به صورت پیوسته یه کاری رو انجام دادن یا عمیق شدن هیچ کدوم رو انجام نمی دم و دوست دارم انجام بدم .نمی دونم باید از کجا شروع کنم 🥲
ولی ازهمه چی گذشته نوشته هاتون حس خیلی خوبی به من منتقل می کنه
ایشالله از این به بعد بیشتر بنویسید 🙂🙃
سلام. شب و روزتون خوش.
این یکی دو ماه سرم به شدت شلوغ بوده و به ناچار قید یک سری از تفریحاتم رو هم زدم. نوشتنم هم بالتبع کمتر شد.
شما هم مدتی است ننوشته اید. وبلاگتون رو هر از چندگاهی چک می کنم. در مجموع خوشحالم که وبلاگ درست کردید و امیدوارم بتونید بیشتر بنویسید.
حقیقتاً اگرچه از سبک زندگی خودم ناراضی نیستم، اما نمی تونم به کسی توصیه کنم خیلی شبیه من بشه. خودم استمرار در کارهام رو می پسندم، اما برای این کار هزینه هم داده ام. در مجموع، زندگی بدی ندارم، اما شاید می تونستم زندگی بهتری داشته باشم.
احتمالاً اگر در وجودتون بگردید صفات خوبی پیدا می کنید که باعث میشه آدم هایی باشن که دوست داشته باشن توی اون زمینه ها شبیه شما بشن. یادمه یک بار کامنت گذاشتید که مثلاً خیلی روی بعضی مسائل فکر نمی کنید و دقیق نمیشید و اهل گردش هستید و … این کاریه که من دوست دارم انجام بدم ولی سختمه. تفاوت های آدم ها دنیا رو جای قشنگ تری می تونه بکنه اگر این تفاوت ها رو بپذیریم.
در مورد پیوستگی: علت اصلی اینکه بعضی از کارها رو می تونم به مدت چند سال ادامه بدم اینه که زیاد انجامشون نمیدم. یعنی اینکه وقتی که برای اون کارها صرف می کنم اونقدر زیاد نیست که ازشون دلزده بشم. مثالش رو قبلاً آورده بودم: به جای اینکه در مدتی محدود روزی هفت هشت ساعت زبان انگلیسی بخونم، روزی کمتر از یک ساعت (و خیلی روزها در حد یک ربع ساعت) منتها به مدت چند سال زبان خوندم.
خوشحالم که حس خوبی از نوشته هام می گیرید. خودم برام مایه ی تعجبه که چطوری بعضی دوستانم حس مثبتی می گیرن، چون تلاش خاصی برای مثبت نگری و انعکاسش در نوشته هام نمی کنم.
امیدوارم بیشتر بتونم بنویسم.
موفق باشید.