شب نوشت (۴۵)
هو الشافی
به آقای فاطمینیا خیلی فکر میکردم. خیلی زیاد. مدتهاست بیمار بود. من هم مطلع بودم. برای همین بیشتر به او فکر میکردم. به او که بیشتر آنچه از او یاد گرفتهام به سالها پیش برمیگردد. چند شب قبل از فوتش خوابش را دیدم. دلم برایش خیلی تنگ شده و میشود.
او برای من نقطهی تقابلی بود با تعدادی از روحانیون دیگر که دیدهام. قبلاً از اینکه به روحانیای اعتراض کنم و حرفش را قبول نکنم احساس گناه میکردم. بعدها، مثل همین الان، دیدم ساکت نشستن در برابر حرفهای بعضیشان گناهش بیشتر است. یاد گرفتم که روحانیون هم مثل ما هستند. صرفِ روحانیت نه کسی را بزرگ میکند و نه کوچک. همواره آنکه درون لباس است مهمتر از لباس است. بستگی دارد چه کسی روحانی شود که بشود قبولش داشت یا نداشت، هرچند که باید بدانم خود قبول داشتن و نداشتن هم برای من حداقل تا حد زیادی نسبی است، نه مطلق.
از این دکتر به آن دکتر. از این مطب به آن مطب. این حکایت دو سه هفتهی اخیر من بود. همهاش البته برای بیماری نبود. یکیاش شستشوی گوش بود و دیگری جرمگیری دندان. ولی دو سه تایش هم برای بیماری بود.
من اینجا معمولاً روی منبر نمیروم و اندرز نمیدهم، اما این یک بار بروم: اگر مشکل جسمی یا روحیروانیای دارید و از مطرح کردنش با پزشک شرم دارید، بر شرم خودتان غلبه کنید. ضرر میکنید اگر مراجعه نکنید. حال این مشکل ممکن است چیزی مثلاً مربوط به بواسیر باشد؛ یا مرتبط با ارگانهای ادراری-تناسلی آدم باشد مثل خونریزی شدید قاعدگی یا مشکل اورولوژی در مردان. میتواند هم افسردگی یا بیماری دوقطبی باشد. به دلیل شرم از مراجعه به پزشک خودداری نکنید. دکتری که آدم درست و حسابیای باشد اصلاً با این نگاهی که ما به بیماریمان نگاه میکنیم به بیماریمان نگاه نمیکند. برای او بیماری ما ممکن است آنقدر روتین و تکراری باشد که بعد از دیدن ما دیگر یادش نیاید ما که بودهایم و برای چه پیشش رفتهایم.
خلاصه، خودمان را بدبخت نکنیم. اگر بیماریای داریم به پزشک مربوطه مراجعه کنیم. بعضی وقتها ممکن است مشکلی هم نداشته باشیم و فقط سوالاتی راجع به عملکرد بدن در سلامتی و بیماری داشته باشیم. بعضی افراد متخصص خیلی خوب میتوانند ما را در این زمینهها راهنمایی کرده و به ما اطلاعات دقیقی بدهند.
تصمیمهای سختی که باید را گرفتم. و جالب اینکه بعد از گرفتن آن تصمیمها خداوند برای چند روز آرامش خاصی را به من عرضه کرد؛ آرامشی که انتظارش را نداشتم. تصمیم گرفته بودم ادامهی تحصیل در داخل کشور را فعلاً از گزینههایم حذف کنم و این کار را کردم. ابتدا به سختی، اما بعد با رضایت. اینکه تصمیم درستی گرفتهام یا نه را نمیدانم. تصمیمات من وابسته به طرز تفکر من است؛ طرز تفکری که در طی چند سال یا حتی چند ماه ممکن است تغییر کند. با این حال، گرفتن این تصمیم من را تا حد زیادی راحتتر کرد.
کتاب «بهتر بنویسیم» مرحوم رضا بابایی را از نمایشگاه کتاب مجازی تهران سفارش دادم و دو سه روز پیش به دستم رسید. او هم از افرادی است که دوست داشتم از نزدیک میدیدمش و پای حرفهایش مینشستم.
مصاحبهی محشری با دکتر پروین پاسالار خواندم. یکی از بچههای متمم که یادم نیست که بود به اشتراک گذاشته بود. جقدر زیبا بود.
چه قدر مصاحبه ی خوبی بود. من این روزها خیلی به این فکر میکنم که آدم ها چه طور میتونن روحیه ی شاد خودشون رو توی پژوهش هاشون حفظ کنن. چه طور میتونن با همه ی شکست هایی که سر راه همه هست، انگیزه هاشونو نگه دارن و چه در حین کار چه وقت هایی که در حال کار نیستن، میتونن خوش بگذرونن و نمیذارن شکست توی کار، به همه ی ساحات زندگیشون تسری پیدا کنه.
این مصاحبه بیشتر منو به پیدا کردن جواب این سوالا ترغیب کرد. ممنون از به اشتراک گذاری.