شب نوشت (۱۲)
آیا زمان ارزشمندترین سرمایهی همهی ما نیست؟ چه کنم که هرچه میکنم این نقد را از دست میدهم؟
با محسن حرف زدم. میگفت اینکه زمان میگذرد بد نیست. تو چیزهایی به دست میآوری. تو آدم سابق نیستی؛ تغییری میکنی؛ پیش میروی. به ازای تغییراتت هزینه هم میدهی که همان زمان است.
اما باز با این حال، آیا من طلای زمان را با نقرهی تغییر خودم و زیاد شدن دانشم و … دارم عوض میکنم؟ مگر میشود آنچه به دست میآورم ارزشمندتر از طلای زمان باشد؟ مگر اینکه زمان بدهم و ابدیت به دست آورم. دارم میآورم؟
چند روزی بیشتر کتاب خواندم، اما این کار هم باعث نشد حس خیلی بهتری داشته باشم. صرفاً حسم نسبت به وقتی این وقت را صرف شبکههای اجتماعی میکردم بهتر است. امیدوارم کتابهایی که میخوانم اگر زود جوانه نمیزنند بامبوهای من باشند. بالاخره سبز شوند!
دلم میخواهد آلمانی و عربی را در حد انگلیسی تقویت کنم، اما فرصت نمیکنم. من محدودم. هرچه را انتخاب کنم به انتخابهای دیگری نه گفتهام. همه همینطورند، اما بار این قضیه شاید برای من بیشتر از خیلی از آدمها باشد.
به این فکر میکنم که اگر قید اهداف و رویاهایم را برای چند ماه میزدم و صرفاً برای حال زندگی میکردم چه کارهایی میکردم؟ این کارها: نقاشی میکشیدم. داستان و وبلاگ مینوشتم. بازی کامپیوتری خیلی بیشتر میکردم. کتاب میخواندم. بیشتر میخوابیدم. بیشتر کافه میرفتم. بیشتر دوستانم را میدیدم. کماکان درس میخواندم. زبانهایی که گفتم را بیشتر تمرین میکردم و باز هم انگلیسی کار میکردم منتها نه برای آزمون خاصی، بلکه برای خودش.
و چه کارهایی نمیکردم یا کمتر میکردم؟ شیفت کمتر میگرفتم. کلاً کار کمتر میکردم. اپلای نمیکردم. آزمون PhD داخل را هم نمیدادم و در نوشتن مقالات جدید شرکت نمیکردم.
و جالب این است که فکر میکنم با اینکه قید آینده را نزدهام، اخیراً کمی بیشتر درحال زندگی میکنم.
کتاب «ظلمت آشکار: خاطرات افسردگی» را خواندم. بعضی بخشهایش را راحت میفهمیدم چون برای من هم مشابهش پیش آمده: اینکه احساس کنم ذهنم فلج شده و از هیچ چیزی لذت نمیبرم برای من هم رخ داده. فهم بعضی جاهای دیگرش راحت نبود. اینکه تا چه حد آدم میتواند حالش خراب باشد که هر وسیلهی دور و برش را ابزاری برای خودکشی قلمداد کند وحشتناک است. خدا کند هیچوقت چنین حالی پیدا نکنم و نکنیم.
دیگر بس است. زیاد جرف زدم. شما هم بروید دنبال زندگیتان. با این روش وبلاگنویسی که من این چند ماه در پیش گرفتم و به مذاقم خوش آمده چیز بهدردبخوری نصیب کسی نمیشود.